hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdffdd01010000008005000001000400
داستان، برای گشایش درهای آسمان ، مصاحبه با ابراهیم شفیعی سروستانی
احمد شاکری
نقل است که معصوم فرمود: «برای گشایش(فرج) بسیار دعا کنید، که آن به حقیقت گشایش شماست.» و پیامبر اکرم از خداوند حکیم در قرآن کریم اینگونه آورد: «اگر ساکنان زمین ایمان میآوردند و خویشتنداری میکردند، بیگمان فزونیهای زمین و آسمان را بر ایشان میگشودیم.»
و قصهنویسی را تشابه لطیفی است با این دو حکمت.
نخست آنکه داستاننویس برای داستانش به دنبال گشایش است. از آن زمان که گره داستان بر تار و پود آن مینشیند، تا زمانی که داستان را با تمام نقشهایش میگسترد در هر گرهافکنی، گشایشی را میجوید. اگر گشایش داستان به قلم نویسنده باشد، گشایش نویسنده به کدامین قلم رقم خواهد خورد؟ گرههای داستان حیات آدمی بر کره خاک چگونه گشوده میشود؟
دیگر آنکه وعده الهی در گشودن درهای برکت، منحصر به آب و نان نیست. که این، طلب جسم است و آب و نان روح، حکمت است و حکمت، روح هنر. پس فتح درهای آسمان، فتحالفتوح هنر خواهد بود.
انتظار از جمله مفاهیمی است که از شدت وضوح مخفی است. انسانی نیست مگر آنکه به سوی آنچه گمان میکند کمال است در حرکت است و انتظار تحقق آن کمال با اوست. با این وجود، فاصله آنچه کمال تلقی میشود با کمال واقعی، حقیقت انتظار را تشکیل میدهد.
فکر گفتگویی درباره این مفاهیم، نامهای چندانی را با خود همراه نساخت. ازآنرو که داستانهای قابل توجهی با توجه به مفهوم انتظار نوشتهنشدهتر، است و اندک داستانهای نوشته شده خالی از دقت نظرهای لازم در تعاریف و ویژگیهای این مفهوم است. از سوی دیگر، سطحینگری برخی مطبوعات در این زمینه، عملاً نتیجه گفتگوهای ناقص را بهعنوان تعریف قطعی نشانده است.
در این شرایط، گفتگو با آقای شفیعی سروستانی حرکتی رو به جلو محسوب میشد. تلاش ما بر این بود تا در خلال گفتگو، منظرهای داستانی این مفهوم را روشن کنیم و نسبت آن را با جوهره روایی داستان معلوم کنیم و بدانیم جلوههای انتظار در موضوعات قرآنی چگونه است. با این وجود، بخش عمدهای از زمان مصاحبه به تبیین تعاریف و مبانی گذشت و به موضوعاتی پرداخته شد که پیشبینینشدنی و گریزناپذیر بودند. طبعاً خواننده گفتگو همانند شرکتکننده در آن است و گویا تجربه کنکاش و پرسش در مفاهیم را خود انجام داده است. این مهم نیست که خود را کنار کدامیک از طرفین گفتگو احساس کنید. مهم نتیجهای است که در ذهن شما باقی خواهد ماند.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ماهنامه ادبیات داستانی قرار دادید. مطلع هستید که در فضای مطبوعاتی و رسانهای موجود، بحثهای موضوعی به فراخور مناسبتهای خاص در حوزه هنر و ادبیات رونق میگیرند. این امر، به دلیل مقطعی و غیر فنی بودن پرداختها، خود، تبدیل به یک نوع معضل شده است. زیرا پرداخت به موضوعات، فنی و قاعدهمند نیست. سؤالها کلی و جوابها غیر علمی است و پرسشگری دراینباره، همانطور که دفعتاً اوج گرفته است فروکش میکند و سال بعد، همان موضوع و همان سؤالات با جوابهای گذشته تکرار میشود. سطحینگری در موضوعات، مهمترین خلأ این روند است. برای نمونه، در ایامی که منسوب به دفاع مقدس است، یا ایامی که منسوب به عاشورا یا نیمه شعبان است، یکباره در رسانهها مفاهیمی را طرح میکنند؛ بهخصوص در رشتههایی که مربوط به هنر هستند و نوعی از هنر موضوعی را میخواهند مطرح کنند. ولی اغلب، پرداخت به اینها، خیلی دقیق نیست.
قلابی است!
بله. حتی در تعاریف هم معمولاً تعاریف واقعی ارائه نمیشود. بنابراین مناسبت نیمهشعبان و ولادت باسعادت حضرت ولیعصر (صلوات الله علیه)، یک سلسله مفاهیم را با خود همراه میکند که بیشتر مفاهیمی بنیادین هستند که بسیار فراتر از ادبیات و هنر قرار دارند. یعنی به نوعی در مجموعه هنر واقع نمیشوند. بلکه هنر و بسیاری از فعالیتها و رفتارهای انسانی باید زیرمجموعه آنها باشد. اما با این وجود، با طرح شدن این موضوع، بناست ویژگیهای جدیدی به ادبیات ما اضافه شود، بهطوریکه ادبیات را موضوعی نکند و به درد همه رشتههای ادبی و همه موضوعات بخورد. حالا بهعنوان مقدمه و بهعنوان کلیدواژه، ادبیات انتظار و تعریف چیستی این ادبیات خیلی کمک میکند. حتماً مستحضر هستید که این نامگذاریها چون خیلی هم دقیق و تعریفشده نیست، خود تبدیل به یک آسیب میشود که دست هنرمند را میبندد. لذا باید تلاش بشود که، به تعاریفی برسیم که بتوانیم مشخصاتش را بشماریم و به نوعی با یک تعریف جزئینگر به نویسنده و هنرمند کمک کنیم که این عناصر را بتواند دخالت بدهد. در مورد ادبیات انتظار مایل بودم که بتوانیم تعریفی داشته باشیم، با توجه به اینکه حضرتعالی سالیان سال دراینباره تحقیق کردهاید و مقالاتی را نوشتهاید و با این موضوع آشنا هستید. بفرمایید.
خدا میداند که این بابی را که باز کردید چگونه از آن خلاص شویم. توکل به خود صاحب کار!
من باب توضیح، منظور ما از ادبیات بهطور خاص داستان است.
بله متوجه هستم. میخواهم مطلب دیگری که به ذهنم متبادر شده که خاص است بیان کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله اجمعین.
ادب، و نه ادبیات. ادب و هنر ناظر بر یک دریافت ویژه از هستی و حقیقت هستی است. اهل ادب و هنر مخصوصاً به نحو خاص، شاعر و شعر ناظر بر یک دریافت و درک ویژهای از هستی است. آن هم درک و دریافتی نه حصولی، بلکه یک درک و دریافت حضوری از هستی است. به این خاطر هم مقام شعر و هم شأن شاعر و به تبع آن اهل هنر، اجل از سایر مقامات است. به نحو شاعرانه اما صریح، نظامی این را بیان میکند که:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
یعنی در عالم کبریا وقتی صفوف تشکیل شد و مراتب و مقامات معلوم شد، در صف جلو انبیا و در صف بعد از انبیا شعرا قرار گرفتند. یعنی در حقیقت، آنچه که انبیا ناظر بر آن هستند، حسب مقام و شأنشان، حقیقت مندرج در هستی را درک و شهود میکنند. بلافاصله بعد از آن شاعران آن را درک و دریافت میکنند و به نوعی واسطه میشوند و حاصل این درک و دریافت و شهود را بعد از انبیا به دیگران منتقل میکنند. به همین خاطر است که مقام این جماعت مقام اهل تفکر است، در عالم شاعرانه سیر میکنند، ناظر عالم شاعرانه هستند و این مقام شاعر و عالَم شاعرانه، هیچ ربط و نسبتی به کلام منظوم و نظم و قافیهپردازی و قافیهبافی ندارد. از آنجایی که آن دریافت ژرف را در کلام منظوم بیان کردند، کسانی که متوجه نیستند فکر میکنند هرکس قافیه ببافد شاعر هم هست، درحالیکه شاعر نیست. قافیهپرداز و سراینده کلام منظوم شاعر نیست. شاعران دریافت حقیقی را در کلام منظوم بیان کردند. آنها مردانی اهل خلوت و اهل ذکر هستند که در صف کبریا بعد از انبیا قرار میگیرند. به همین خاطر است که اینها بلدِ قوم خودشان میشوند. در خانه جانشان اتفاقی میافتد. به همین خاطر زمان و مکان را درمینوردند و در هر عصری برای هر نسلی چراغ و راهنما و بلد هستند. به خاطر همین کلامشان رنگ کهنگی نمیگیرد، چون حقیقت کهنه نمیشود. راز ماندگاری امثال حافظ در این موضوع است که کهنه نمیشوند و رنگ کهنگی نمیگیرند؛ نه به این دلیل که او کلام منظوم بافته و قافیه پرداخته بلکه او دریافتی حقیقی حاصل کرده، در خانه جانش اتفاقی افتاده است. او را به مقام بالا و والایی بردند و پرده را برایش کنار زدند، چیزی را کشف کرده و یافته و حاصل دریافتش در زیباترین کلام منظوم و شاعرانه بیان شده است. این افراد به این دلیل اهل نظر هستند و چون اهل نظرند به همین خاطر شایستهترین مرداناند تا بتوانند معنی زندگی را به انسان بدهند و بودن را معنی کنند. اگر اقوام دچار پراکندگی و آشفتگی میشوند به خاطر این است که اهل تفکر به خلوت و حجاب رفتند و در میانشان نیستند یا اینکه یاریشان نمیدهند یا مردم به سراغ آنها نمیروند. به همین دلیل بی معلم، بی متفکر، بی شاعر و بی چوپان دارند میروند. بهوسیله یا به همراهی قافیهپردازان میروند. قافیهپردازان در حقیقت شاعران و متفکران و اهل ادب را پیشرو خود قرار ندادهاند بلکه اهل ادبیات را پیشرو قرار دادهاند. مددرسان هر قوم و عصری قبل از آنکه قافیهپردازان و نویسندگان کلام منثور یا سیاستمداران باشند، در حقیقت این متفکران و مردان اهل نظرند؛ چون ناظر بر یک حقیقت ناباند و از یک نقطه والا و بالا به موقعیت قوم خودشان در میانه هستی نگاه میکنند، وضعشان را تعریف و معنی برای زندگیشان ارائه میکنند. به واقع فونداسیون و پایهای برایشان میسازند که بتوانند روی آن زندگی را بنا کنند. بر این اساس میشود گفت کجا باید رفت، چرا باید رفت، چگونه باید رفت. آشفتگی در وضعیت مردم و زندگی مردم، ندانم به کجاییشان، پراکندگی، عاری بودن حیاتشان از معنی به موضوعی برمیگردد که مقدمتا خدمتتان عرض کردم. این را داشته باشید.
در مورد همین اجازه هست من نکتهای را عرض کنم؟
بله، بله. گفتم که این بحث خدا میداند که راه به کجا دارد.
تعریفی که شما کردید ناظر بر یک سری مقدمات در مورد ویژگیهای شاعر بود، که من دو ویژگی اصلی را از فرمایشات شما استخراج کردم. یکی ویژگی ذاتی و اصیل شاعر که به تعبیر شما دریافت حضوری دارد، بهطوریکه از مفاهیم معمول، ارتباطی خاص با مفاهیم معنوی برقرار میکند.
با حقیقت هستی.
با حقیقت هستی ارتباط برقرار میکند. بصیرتش بصیرت ویژهای است و قدرت هدایت و پیشوایی جامعه خود را پیدا کرده است. ویژگی دوم این است که شاعر به نوعی بیان خود را در قالبی منظوم بیان میکند؛ اگرچه ما نسبتی مساوی بین بیان منظوم و بیان شاعرانه قائل نیستیم. برخی از بیانها منظوم هستند که شاعرانه نیستند. من میخواهم نسبت دیگری را در آنسو پیدا کنم. حالا من سؤال داشتم آیا منظور شما علم حضوری و علم شهودی است یا نه علم حصولی هم میتواند جزء ویژگیهای شاعر باشد و دیگر اینکه اگر اساس شاعری آن دریافت حضوری است، پس چرا به بیان منظوم مقیدش میکنید؟ یعنی هر هنرمندی که این دریافت حضوری را دارد، در هر قالبی که بیان کند کار شاعرانه میکند. این یک سؤال. سؤال دیگر این است که تبیین و تعیین راهنما به عهده شرع است. یعنی شرع همانطور که قرآن صامت را فرستاد، قرآن ناطق را هم مأمور ساخت که آن را تفسیر کند. بلکه قرآن ممثل باشد. بحث تعیین امامت و اینکه چه کسی امام باشد به عهده شارع است و ما بهعنوان شیعه به آن اعتقاد داریم. راهنما، تعیینش بر عهده شارع است. لذا در روایتی میفرماید: هلک من لیس له حکیم یرشده. و میگوید که: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا. این نشان میدهد که شارع تعیین میکند. پس، از آن وجه هم بفرمایید که شارع در کجا بهعنوان شارع، در مقام بیان راهنما، شاعر را راهنما قرار میدهد؟ این یک. دوم از جهت عقلی چطور ثابت بکنیم که کسی که بیان منظوم ندارد و داستاننویس است ولی دریافت حضوری دارد ـ البته اگر مقدماتش را بپذیریم که دریافت حضوری از جمله شرایطش است ـ چرا او نمیتواند جای شاعر باشد؟ شاید نظرتان این باشد که واقعاً هست.
بله. دو ـ سه نکته هست که باید این را توضیح بدهم. یکی اینکه در کلامم، تأکید ویژهای بر کلام منظوم آمد؛ علتش این بود که سخنم ناظر بر این موضوع است که کلام منثور، بیانی که امور مُلکی را با آن سامان میدهند، تبیین میکنند و چندان توانایی و قدرت بیان همه وجوه آن عوالم را ندارد. چون درک و دریافتش جز از طریق اینکه فرد خودش امکان حضور پیدا بکند وجود ندارد. یعنی عالمی است که فرد باید با مدد نیروی غیبی امکان حضور پیدا کند و بر او مکشوف بشود. وقتی کسی برایش مکشوف نشده باشد و خودش حضور پیدا نکرده باشد، وقتی برایش گفته میشود یا میخواند، نسبت برقرار میکند. اما این نحو از نسبت برقرار کردن تا حضور و درک قلبی و شهود فاصله بسیار زیادی دارد و ناتوانی کلام منثور و کلام معمولی، از تصویر کردن دریافتهای قلبی باعث شده از گذشتههای دور معمولاً کلام شاعرانه و منظوم و بیان تمثیلی و استعاری به مدد گرفته بشود برای آنچه در خانة جان او اتفاق میافتاده. یعنی وقتی دست کسی را گرفتند، بردند و نشانش دادند، کلام معمولی و منثور و الفاظ از تبیین و تشریح آنچه او مشاهده کرده و قصد بیانش را داشته، ناتوان بودند. در نتیجه کلامی را به کار بردند که در میان ما به کلام شاعرانه مشهور شده است. یعنی بیانی که در مرتبه پایینتر و نازلترش ادبیات است که، امروز به نوعی در واقع خود را میکشد تا در آن قد و قواره نشان دهد.
بهکارگیری کلام منظوم، استعاری و شاعرانه به دلیل ناتوانی کلام منثور و الفاظ معمولی از نشان دادن دریافتهایی است که در خانه جان و در قلب و در خلوت آدمی اتفاق میافتد. من اهل تفکر را که از آنها بهعنوان شاعران یاد کردم از این قضیه جدا نکردم، بلکه خواستم نشان بدهم که کسانی که ناظران عالم میشوند در حقیقت به نوعی از شعور و آگاهی حقیقی میرسند. بنابراین آنها را بهعنوان شاعران اصلی یاد کردم. چون بین ما مرسوم شده که سراینده کلام منظوم و قافیهپرداز را شاعر بگوییم. این را گفتم تا عرض کنم که ساختمان حیات انسان را ابتدا کسانی میسازند که اهل نظرند و این اهل نظر قبل از آنکه در میان مردم جاری بشوند در خانه جانشان چیزی را کشف میکنند یا به آنها مینمایانند، بنای نظر را برای آنها سامان میدهند، بنای نظر را استوار میکنند تا روی این شالوده و بنای نظری و دریافتهای حقیقی و ساختمانهای معمولی حیات بنا شود و به این دلیل ابتدا مقدمه کردم تا این نکته را بیان کنم که...
قبل از اینکه نکته را بیان کنید اجازه بدهید نکتهای را عرض کنم. نگاه کنید، این را که برخی از مفاهیم وجود دارند که غیر از دست کشف و شهود و علم حضوری به آن نمیرسد، قبول داریم. اما آیا کسی که به این کشف رسیده لزوماً برای بیان چیزی که دیده و حقیقتی که به آن واصل شده حتماً باید کلام شاعرانه به کار ببرد؟ من در این مورد نکته دارم.
نه.
نکتهاش هم این است که خود خداوند که حکیم علی الاطلاق است و پیامبر اکرم که به قاب قوسین او ادنی رسیده است، خود خداوند در قرآن داستان میگوید، پیامبر بسیاری از کلامش شعر نیست و قرآن ادعا دارد که شعر نیست پس اگر مقصود اصلی این است که دست بشر با ابزار خاص شهود به آن مفاهیم برسد، علیالقاعده دیگر ما نباید به اینکه با چه بیانی ـ بیان داستان یا شعر ـ آن مفاهیم را میگوید کاری داشته باشیم. این یک نکته. نکته دیگر این است که لزوماً آن عوالم با بیانی غیر از بیان شعری قابل درک نیست، و اینکه وقتی مفاهیم را دستهبندی میکنید آیا همه مفاهیم از قسم آن عوالم شهودی و غیبی و استعاری هستند یا نه؟ در عوالم بشری جنس ضروریات احکام و اخلاق ما از جنس کشف و شهود نیست. به ما گفتند دروغ نگو. دروغ نگو هم یک گزاره سادهای است، برای انتقال این مفهوم، برای اینکه برای بشر امروزی قابل عمل باشد چه نیازی به کشف و شهود است؟ ما میتوانیم قصهای بنویسیم که در آن دروغ وجود داشته باشد، عاقبتش وجود داشته باشد، سوءاخلاق وجود داشته. یعنی اگر این مفاهیم دستهبندی نشوند همه این مفاهیم آنقدر بالا و آنقدر در قله قرار میگیرد که غیر از راه کشف و شهود نمیشود به آن رسید و اگر هم به کشف و شهود رسیدی باید با بیان شاعرانه آن را بگویی، که آن را هم فقط حافظ و چند تن از افراد دیگر میتوانند.
نه، من فقط خواستم مراتب را عرض کنم. خواهی نخواهی مراتبی وجود دارد و در دسترسی به مراتب عالیتر، مردان مهیاتر که مستعدتر هستند دسترسی پیدا میکنند و مددرسان و بلد و معلم سایر مردم میشوند که بیمدد آنها بشر معمولی که در زمین ساری و جاری میشود ره به دهی نمیبرد. این فقط بیان این بود که مراتبی وجود دارد و این مراتب تنها در عالم مُلکی نیستند و عالم ملکی مستقر بر آن عوالم بالاتر است. برای دسترسی به آن عوالم بالاتر و والاتر، مردان مستعدی که شاهد میشوند، میبینند و دریافتهایشان مدد میدهد که سایر مردم برای مشی در عرصه زمین نیازمند ارتباط و نسبت با آنها هستند و وقتی که آن دریافتها در مراتب نازلتر بروز میکند به مجموعهای که شما از آن به مجموعه احکام یاد میکنید بدل میشوند و در مرتبه بالاتر از آن به اخلاق یاد میکنیم. یعنی در حقیقت دریافتهای والا و بالایی که در خانه دل آدمی کشف میشود، وقتی بخواهد در مراتب پایینتر و نازلتر بروز و ظهور کند کسان دیگری متولی آن میشوند و با نسبت به آن عوالم و معانی و با نسبت با آن مردان نازل میشود و ظهور پیدا میکند و امور معمولی و جاری و ساری مردم را شکل میدهد.
در حقیقت من میخواستم یک نکته را بگویم و آن نکته این بود که بشر بدون نسبت با این مردان و دریافتهای آن مردان در زمین مشی نمیکند، اگر بینسب و بیارتباط با آن دریافتها و این مردان در زمین مشی بکند به پراکندگی و آشفتگی میانجامد و ره به دهی نمیبرد و معانی اصلی را برای بودن خودش کشف نمیکند. لذا خلاصه آنکه مراتبی در عالم وجود دارد و مردانی که با آن مراتب ارتباط برقرار میکند. اهل ادب مقام والایی دارند که در نسبت به آن عوالم معلم مردم میشوند. اشارهای که به کلام منظوم شد این نبود که الزاماً در قالب شعر بیان میشود، بلکه بیان ویژهای که در نگاه و نگرش ما وجه و صورتی از کلام شاعرانه پیدا میکند یعنی کلام متشابه میشود. کلامی که رنگ شاعرانه پیدا میکند. از بیان صریحِ رکِ محکم که در عالم منثور و عالم خاک که ما با آن انس داریم کمی متفاوت میشود، به تفسیر و تبیین نیاز پیدا میکند. ضمن آنکه وجهی از آن نیز نیازمند تأویل میشود. یعنی دریافتهای ویژهای که میخواهد با کلام معمولی بیان شود، نیازمند تفسیر و تبیین دوم است.
یعنی طریقه حصول به آن سه بخش معارف قرآن، احکام و اعتقادات و اخلاقیات، طریقه وصولش در درجه اول نیازمند افرادی است که بیواسطه و بهصورت حضوری آن مفاهیم را درک بکنند و بعد به بشر آن معارف را منتقل کنند.
به نوعی در ارتباط با معلمانی قرار میگیرند که آن دریافتها را متناسب با استعدادها...
شاعرند.
و ظرفیتهایی که مردم دارند بیان میکنند. اما این را نگفتم که اینها شاعرند. این مردان اهل نظرند. درحقیقت اگر برای شاعران تعریفی بخواهد بیان شود و وظیفهای تعیین شود باید در زمره مردان اهل نظر و مرتبط با آن عوالم ویژه باشند تا جلو پراکنده شدن و زندگی بینسبت و بیربط مردم را بگیرند.
من فرمایش شما را گرفتم. فقط یک نکته هست. حالا ممکن است این در ادبیات عرفانی برای ما قابل هضم باشد یعنی برخی از مفاهیم عرفانی که مراتبی دارند و دستیابی به آنها به این نوع نگرش و نظری که حضرتعالی میفرمایید نیاز داشته باشد، در این تردیدی نیست. اما بهخصوص وقتی وارد احکام میشویم من با سؤالی خیلی جدی مواجه میشوم و آن اینکه ما در اصول استنباط و روشهای استنباط احکام، وقتی که امام عصر صلوات الله علیه میفرمایند «فارجعوا فیها إلی رواةحدیثنا» وقتی ما برای اهل نظر اصالت قائل شویم، ارجاع به راویان حدیث معنی ندارد. یعنی هیچگاه در اجتهاد احکام و حتی در اخلاقیات فکر نمیکنم کسی در حوزههای علمیه قائل به این شده باشد که باید افراد اهل نظری داشته باشیم تا احکام را استنباط کنند. یعنی صرفاً کار ما تعبدی و کار کردن با روایات است.
قطعاً اینجوری است.
مگر اینکه در مفاهیم عرفانی به این امر ملتزم باشیم. من فکر میکنم نکته خیلی خوبی که به آن رسیدیم این است که شما رتبهای برای مقام شاعری قائل هستید و در تعریف شاعر، هنگامی که مقام، او در نظر کردن را بیان میفرمایید، این مقام با مقام شاعری او به معنای کسی که منظوم میگوید یا کسی که اهل هنر است یکسان است. یعنی شما از کلمه شاعر اراده مفهوم وسیعتری کردید که شامل هنرمندان میشود.
بله، بله. ضمن آنکه این مسئله....
پس چرا اسمش را شاعر میگذارید؟
چون میخواهم وقتی مطلب منتشر میشود برداشت غلط بهوجود نیاید، شما وقتی که از احکام صحبت میکنید احکام مجموعه مقدماتی است که انسانی را در جسم مهیا و آماده میکند تا از پراکندگی نجات پیدا کند و بتواند برای نسبت پیدا کردن با آن عوالم مهیا شود. یعنی در واقع، مجموعه احکام مدرسهای هستند که انسان در کلاسهای آن مهیا و تطهیر میشود تا در کلاس اخلاق وارد شود و بعد از آن در کلاس اخلاق با تربیت نفسانی مهیای نسبت یافتن بیواسطه با آن عوالم شود.
یعنی تطهیر در یک مقطعی صورت میگیرد، بعد این نسبت آماده میشود.
در واقع تا زمانی که او از پلیدیها از رجس و از آلودگیهای ملکی خلاصی پیدا نکرده است و هنوز مهیا نشده که گوش او نیوشای کلام حق بشود، به واقع، جسم او دارد تربیت میشود، یعنی لباس آن مردان را به تن میکند و تمرین میکند. یعنی در مدرسه احکام تمرین میکند بعد از آن مهیا میشود تا متخلق به اخلاق بشود و در سیر و سلوک و تربیت نفسانی به جایی میرسد که دست او گرفته میشود، چشم او باز میشود، بصیرت پیدا میکند و در جایگاه و مقامی حقایقی را کشف میکند و مباحثی برای او مکشوف میشود و تا این مراتب را طی نکند، امکان دریافت آن را ندارد.
شاید با این تعبیر شما برداشت من برداشت غلطی باشد. اما به ذهن میآید که تعبیر شما شاید مرادف به این معنا باشد که خصوصیت احکام در تطهیر قلوب است و مهیا شدن مکلف برای رسیدن به مراتب عالیتر. شاید تعبیر غلطی از این آیه که عرض میکنم میشود: «و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین»1 یعنی وقتی که به یقین رسیدی بحث عبادت مطرح نیست. وقتی به مرحله عرفان رسیدی بحث احکام مطرح نیست. چون احکام برای تطهیر تو بوده، تو حالا تطهیر شدی، چرا نیاز به احکام داری؟
نه اینکه برداشتی بسیار غلط و انحرافی است که در برخی از جماعت منحرف صوفیه وجود دارد.
همینطور است.
در تربیت دینی اهل بیت علیهم السلام چنین چیزی وجود ندارد. آدمی، مسلمان، در طی هر یک از مراتب مطابق آنچه که شرع مقدس به او اعلام کرده مکلف به مراعات ادب دین است، و هیچگاه مستغنی از انجام تکالیف نمیشود، اما وقتی طی مراتب میکند همان انجام تکالیف در همان سو، نماز و عبادتی که انجام میدهد، آن حقایقی را درک میکند که یک مبتدی در انجام صورت معمولی نماز کشف نمیکند. یعنی در همان رکوع و سجودی که او انجام میدهد و مطابق شرع مقدس هم انجام میدهد چیزی کشف و مراتبی را درک میکند و عوالمی را میبیند که من دانشآموز اول ابتدایی که فعلاً رکوع و سجود صوری را یاد میگیرم کشف نمیکنم.
پس احکام با عرفان مخلوط میشود. یعنی غایت احکام صرفاً طهارت از گناهان نیست یا غایت بیشتری برایش قائلیم؟
مندرج در خود هست؛ اما با گذار از صورت، نه ترک صورت. یعنی برای مبتدی این صورت، تکلیفی است که انجام میدهد تا نظم پیدا کند.
نماز، معراج مؤمن میشود.
تا مقدمهای برای ورود به مراتب دیگر شود. اما همه اینها بیان یک قصه دیگر داشت. یک مقدمهای بود. شما وقتی از «ادبیات انتظار» گفتید من میخواستم به یک نکته برسم و آن این است که بهعنوان مسلمان و در ادب مسلمان زیستن و مسلمان بودن ما یک گمشده بزرگ داریم و آن گمشده بزرگ درک معنی حیات و معنی زندگی است. که این معنی حیات و زندگی و معنی بودن در ادبیات انتظار ظهور و بروز پیدا میکند، یعنی ادبیات انتظار را جدا از تمامیت هستی و بودن و زندگی انسان شاخهشاخه و شعبهشعبه نمیکنیم؛ همان چیزی که شما الان فرمودید. فصل نیمهشعبان رسیده. یک موضوع باب شده است. من میخواستم این مطلب را بگویم که انسان برای رسیدن به فلاح برای رسیدن به عالیترین درجه نیازمند چند امر است: 1. نیازمند مردانی است که او را دستگیری بکنند. 2. نیازمند آن است که نسبت به عوالم بالا و والا راه پیدا کند. 3. نیازمند آن است که اساس نظری حیات او سامان پیدا کند. 4. نیازمند آن است که اساس زندگی را کشف کند.
و این چهار نسبت در انتظار ظهور و بروز پیدا میکند. علتش هم این است که وقتی ما از انتظار، از فرهنگ انتظار و از این چهار موضوع گفتگو میکنیم یعنی در گفتگو از انتظار، فرهنگ انتظار و منتظر زیستن، هم نسبت با مردی در آن مشاهده میشود که در آن عالم بالا ناظر همه حقیقت است و آن حقیقتی را که بر او مکشوف است میتواند بر سایر مردم هدیه کند تا به آن عوالم برسد و هم اساس نظر را برایش سامان میدهد که بدون این نظر زندگی معمولی برایش بیپایه و اساس است، هم به زندگی او معنی میدهد چون زندگی برای او یک صورت پوچ و هیچ است که به هیچ جا نمیرسد، هم بلد و راهنمایی است که در طی مراتب به او یاری میدهد. در حقیقت گفتگو از ادب انتظار گفتگو از حقیقت هستی است، گفتگو از مردی است که در آن حقیقت نسبت و حضور دارد، گفتگو از معنی زندگی و نحوه رفتن است.
یک تقسیمبندی مبتنی بر سه رکن در ادبیات انتظار در ذهنم هست که ممکن است باشد. وقتی انتظار موضوع ادبیات میشود که ادبیات به چیزی میپردازد که خودش تعیینکننده مسئله است، گاهی ادبیات انتظار به معنای منتظِر است، گاهی ادبیات منتظَر است، گاهی اوقات به معنای خود وجه انتظار است؛ یعنی فارغ از اینکه منتظَر کیست و منتظِر کیست، انتظار چیست. حالا این تفکیک را بفرمایید که تفکیک مناسبی هست یا خیر.
میتوانید یک مطلب دیگر به آن اضافه کنید. یعنی در واقع شما دارید از مراتب پایین به سمت مراتب بالا میروید. یک وقت هست که شما در ادبیات انتظار با الفاظ و کلمات بازی میکنید، حسب ذوق، علایق و عواطفی که تحریک شده چیزی که دوست دارید و از آن یاد میکنید و از آن سخن میگویید در مرتبه کاملاً پایین است. این سیر میکند، مراتب بالا را میرود، به عالیترین مراتب میرسد. شما وقتی از حجت خدا یاد میکنید، برای حجت خدا و امام معصوم شئون مختلفی قائلید. برای معصوم بیش از صد و هشتاد شأن بیان شده است.
منظور از این شئون چیست؟
عرض کنم صد و هشتاد شأن در روایات از امام معصوم بیان شده است. یکی اینکه شما وقتی نگاه میکنید میبینید که امام معصوم بهعنوان باب خدا و بابالله شناخته میشود، یک وقت بهعنوان سبیل خدا و سبیلالله شناخته میشود، یک وقت هم بهعنوان هادی شناخته میشود. این مجموعه شئونی است که برای امام معصوم جمع است. امام معصوم در واقع هم باب هدایت است، هم طریق هدایت است و هم مقصد و مقصودی است که دنبالش هستیم و میخواهیم به آن برسیم، هم بهعنوان مجری است یعنی میتواند در عرصه زمین آنچه را که شارع مقدس میخواهد به گونهای مستقر کند که بشر به فلاح و رستگاری برسد، هم ناشر احکام است، هم بهعنوان امین اسرار خداست، هم بهعنوان مردی است که تمام صفات کمالیه خداوند را به نحو تام و اتم در خود جمع کرده است، یعنی هم مقصد است و هم مقصود است، هم راه است و هم در است و هم بلد است و هم راهنماست. تا کجا و اینکه چه کسی با او نسبت برقرار میکند، رابطه و نسبتی که ما با امام، با همه شئون برقرار میکنیم، بسته به میزان آگاهی و معرفت ماست. هرچه میزان معرفت بالاتر باشد، نسبت عمیقتر و دقیقتر و ژرفتر و نزدیکتر میشود. ادبیاتی که از آن بهعنوان ادبیات انتظار یاد میکنید، بسته به میزان معرفت و آگاهی گویندة عاقل و نویسنده، ناظر بر یکی از این مراتب یا شأنی از این شئون میشود. یا آن نویسنده یا سخنپرداز و سخنور میآید تنها از وجه کاملاً نازل و معمولی تنها شاعرانه، رابطه ذوقی برقرار میکند، گفتگو میکند که خوب و پسندیده است اتفاق بزرگی را باعث نمیشود. میزان معرفت پایین میرود. اما در مراتب بعدی حسب این معرفت، آن نویسنده، آن سخنور مخاطب خود را با شئونات بالاتر و والاتری از امام معصوم مرتبط و منتسب میکند.
با کلام ما برای خواننده شما چه اتفاقی میافتد؟ این ادبیاتی که من و شما داریم به کار میبریم.
برای ما که دارد یک اتفاقهایی میافتد. به من که دارد چیزی اضافه میشود.
نه، نه! برای مخاطب چه میشود؟ برای آن مجله؟
برای آنها هم انشاءالله به درد میخورد. چون ما خواننده خاص داریم. نگاه کنید رسیدن و رعایت شئون معصوم و اینکه نویسنده با نسبتی که بین خود و معصوم برقرار میکند، درک و دریافت خاص خود را بهصورت نسبی و رتبی با شئون معصوم دارد که این قابل درک و قابل حل است. ولی به نظرم این فرمایشی که میکنید در ادبیات منتظَر جای میگیرد نه ادبیات انتظار. ادبیات منتظَر به تعبیر ما یعنی ادبیات حضرت ولیعصر صلواتالله علیه، من میخواهم بگویم ادبیات منتظَر ادبیاتِ نهتنها مسلمانی بلکه ادبیات شیعه است. اگر جوهره ادبیات انتظار، خود مفهوم انتظار باشد که مفهوم جهانی است، دیگر این شئون بر آن وارد نیست. یعنی ادیان و فِرَق مختلف، مفهومی از انتظار دارند که اگر ادبیات به آن معنا بخواهد تعریف شود ادبیات شئون معصوم لزوماً ممکن است نباشد. حرف من درست است؟
بله.
یا میتواند ادبیات این شئون باشد، اما در فرد غیر معروف. یعنی آنها هم به دنبال کمالاتی هستند که نمیدانند در معصوم است، ولی به دنبالش هستند. این تفکیک را میپسندید؟
خدمتتان عرض کنم اگر بخواهم این مطلب شما را باز کنم اینچنین میشود که نوع انسان، صرفنظر از اینکه مسلمان باشد، شیعه باشد یا نه پیرو آیین دیگری باشد، بهطور کلی نوع انسان حسب فطرت خدایی و فطرتی که خدا در جان او نهاده، جوینده حقیقت هست؛ حقیقتی که به نحوی ناب و خالص در امام معصوم، در ادبیات ما ظهور و بروز پیدا کند.
ولی او از این شخص غفلت دارد.
بله. از آن غفلت دارد. در حقیقت انسانها، بهصورت نوع انسان، عامل به این فطرت هستند، که اگر خاکسترها به کنار برود، آن آتش و آن اخگر ظهور و بروز پیدا میکند و میتواند به مراتبی که من و شما بهعنوان مسلمان و شیعه از آن گفتگو میکنیم برسد. لذا ما گفتگو میکنیم. نوع انسان که عامل به آن فطرت است، این یک نکته. حسب این فطرت، انتظار، ذاتی انسان میشود. یعنی ذاتی وجود انسان است. در حقیقت انتظار را نمیشود از انسان منتزع کرد؛ چه مسلمان باشد، چه مسلمان نباشد. حسب این فطرت، انتظار وجود دارد.
مگر اینکه فطرت ثانویه پیدا کرده باشد. یعنی از فطرت اولیه خدادادی برگشته باشد.
بله برگشته باشد.
منتظر هم نباشد و غرق در...
حتی اگر من هم بخواهم همان را بگویم دارای مراتب اسفلی از آن هم هست. به خاطر همین، خواهی نخواهی اگر انتظار نباشد، حتی در مرتبه پایین، از خانه بیرون نمیآید. یعنی اگر در انسان شما حرکت میبینید نحوی از انتظار در آن وجود دارد...
اصلاً آن مایههای حیات را از دست میدهد؟
اصلاً از دست میدهد.
حتی حیات نباتی!
حیات نباتی را هم از دست میدهد. به خاطر اینکه این باید از خانه برود بیرون یا نباید از خانه برود بیرون؟ ببینید چیزی او را برمیانگیزاند که از خانه بیرون بیاید، همان چیزی که او را برمیانگیزاند نحوة انتظار است. من میخواهم بگویم همان مرتبه پست و پایین هم...
یعنی نیاز، به تعبیری!
بله حتی آن هم ناظر بر حقیقتی است که ما از آن گفتگو میکنیم.
که میفرماید انتم الفقراء الیالله، یعنی در هر مرتبهای شما فقیر هستید، نیاز دارید پس انتظار دارید.
و دستکم در همان مرتبه نازل و پایین میخواهد تغییر بهوجود بیاورد، وضعی را دگرگون کند، از یک موضع به موضع دیگری برسد، یا آن موضع دوم را که برایش حرکت میکند جاذب و زیباتر و مطلوب فرض میکند. همان حدِ نازلِ پستِ قابل چشمپوشی از نظر ما هم ناظر بر آن حقیقت ناب است. یعنی در واقع تا آن حقیقت ناب نباشد، در همین مرتبه پست هیچ جا وصل نیست. در هوا معلق میماند. لذا توجه کردم به: 1. موضوع فطرت، که در نوع انسان مندرج و جاری است، حسب این عرض کردم که انتظار ذاتی وجود آدمی است و از او منتزع نمیشود؛ در غیر این صورت حرکتی اتفاق نمیافتاد. این نحو دیگر، اما حسب آنچه که از گذشتههای دور در میان همه ملل و نحل باقی مانده، آن انتظار خاص، انتظار آمدن یک منجی هم باز در میانشان قابل گفتگو و قابل بیان است. یعنی صرفنظر از گفتگو از منجی، و موعود، فطرت او ناظر بر نوعی انتظار است. 2. حسب آنچه که در میان ملل و نحل مختلف بوده از قدیمالایام وجهی از انتظار فرارسیدن منجی هم در میانشان مشترک است.
یعنی انتظار متعلق به یک فرد شده.
بله، بله.
منتظر یک فرد.
بله متعلَق یک فرد شده. یعنی در دو شکل و در دو نوع این موضع هست. هر دو هم نسبت با هم دارند.
چرا متعلَق به یک فرد شده؟ چون آن فرد نماینده همه ارزشها و خواستههای انسانی است؟
به عبارت دیگر، او جمعشدة کمالات را در یک فرد جستجو میکند. یعنی فردی که تمام کمالاتی را که او مطلوبش است و میخواهد به آن دسترسی پیدا کند، درون یک فرد جامع و ظهوریافته میبیند.
یعنی انسان کامل.
به عبارتی مصداقی برایش قائل است که اگر نتواند برایش مصداقی قائل شود....
پس قابل تحقق هم نیست.
قابل تحقق نیست. حرکت هم برایش ایجاد نمیکند. یعنی اگر نتواند خودش را راضی کند که آنچه مطلوب است و در خانه آرزوهای اوست، در عرصه تاریخ، در گستره زمین، مصداق خارجی دارد، عاملی و انگیزهای برای حرکت به سمت جلو است.
محققالوقوع است.
محققالوقوع، بله. لذا نیازمند یک مصداق است. اما عدم شناسایی مصداق حقیقی باعث شده که اسمهای مختلف روی یک مصداق بگذارد. یعنی یک مصداق واحد بیشتر وجود ندارد که جامع جمیع تمام کمالات است و به عبارتی محل ظهور همه آرزوهای انسانهای منتشره که ظهور دارد. اما چون نمیشناسد، نام دیگری برایش انتخاب میکند. اشتباه او در این است که به دلیل عدم معرفت آن صورت آن مصداق را در...
شاید بد نباشد برای تعبیر شما من این تحلیل را به کار ببرم. در بحث ثبوتی و فرضی هیچ اختلافی بین ادیان نیست. در اثبات و نمونه خارجی است که این اختلاف را دارند. یک سؤال دیگر هم دارم، در مورد اینکه ادبیات انتظار آیا ادبیات موقت است یا ادبیات گسترده در تمام طول تاریخ است. به این معنا که آیا ادبیات انتظار موقت به زمان غیبت است؟ یعنی ادبیات انتظار معنیاش ادبیات غیبت است یا نه قبل از غیبت صغری هم ادبیات انتظار وجود داشته؟
من دو مطلب را اینجا باید باز کنم و این دو مطلب را از همدیگر تفکیک کنم. هنر، شعر، ادب و حتی ادبیات اصیل، در هر دوره و عصری، بیآنکه بخواهد اسم انتظار، منجی، موعود، حتی اسم انسان کامل یا امام زمان را روی آن بگذارد، همه توش و توان و قوت را از همین معنا و مفهوم میگیرد.
چطور ممکن است؟ وقتی پیامبر اکرم حضور دارد، ادبیات انتظار دیگر معنا ندارد. خب نمونه انسان کامل هست.
بله، بله. آفرین! شما درباره انسان کامل حرف میزنید. ولی من میخواهم بگویم از انسان کامل دارم حرف میزنم و از میل و طلب دسترسی به انسان کامل یا کامل شدن. این همان است.
انتظار جایی است که به انسان کامل دسترسی نباشد. وقتی انسان کامل اینجاست، چه معنی دارد که بگوییم من منتظر آمدن انسان کامل هستم؟
نه، انسان کامل هست. اما این انسانی که دارد حرف میزند کامل نشده. یعنی انسان کامل اینجا بهعنوان حجت و اسوه روبهروی اوست نه مستغنی از کامل شدن. انسان کامل روبهروی اوست. اما انسان کامل دارد او را دعوت میکند که من اسوه تو هستم. بیا طریقی که من بابش را برایت باز میکنم، سبیلش را برایت هموار میکنم، چونان من شو. نه اینکه متوقف بمان، چون من هستم تو مستغنی هستی. نه. من هستم تو مستغنی نمیشوی.
انتظار کمال برای منتظِر است فارغ از منتظَر.
در حقیقت این انتظارِ دستیابی به کمال در خودِ این انتظارِ مشخصی هم که ما از آن گفتگو میکنیم نهفته است. تقسیمش کردم. به عبارتی، آمدم گفتم که اگر شما آرزویی برای کمال یافتن و رسیدن به کمال میبینید، شعر ادب، هنر و حتی در مرتبه پایینتر ادبیات اصیل میبیند، جملگی اینها ناظر بر این است که انسانی در گوشهای از عالم تمامیت زیبایی و کمال را در جایی و در کسی میبیند؛ اما در خودش نمیبیند. آرزوی او و انتظار او باعث شده که همه این تمنا و این خواسته را در این اثر و در این کلام شاعرانه به تصویر بکشد.
پس حضور منتظَر سببیت دارد، در رسیدن منتظِر به کمال.
آفرین، سببی است.
یعنی به هر حال اینکه به آن فرد تعلق گرفته، یعنی آن فرد در این سلسله مراتب کمال سببی است.
اگر نباشد همه چیز ویران میشود.
یک سوی دیگر انتظار...
نه جواب این سؤال هنوز ناقص مانده. گفتم این نحو عمومی است. اما به نحو خاص، من عرض کردم اگر از زیبایی هر جا سخن گفته شود همین است. اما من تقسیم کردم. گفتم به نحو عام. به نحو عمومی هرچه از این سخن، از این کلام و از این زیبایی بیان میشود ناظر بر همان معنای انتظار است. لیکن بهصورت خاص ادبیاتی که شما از آن یاد کردید، قبل از آنکه امام زمان علیه السلام هم به دنیا بیایند، در زمان حضور نبی اکرم (ص) هم بوده است. به عبارت دیگر، اولین کسی که باعث میشود نحوی ادب و ادبیات شکل بگیرد درباره انتظار و منتظر بودن، از زمان حضرت مهدی (عج) اتفاق میافتد، نه بعد از غیبت صغری و غیبت کبری. لذا در این باره سابقه آثار فرهنگی روایی از همان زمان نبی اکرم (ص) داریم.
در زمان پیامبر اکرم از چه چیز انتظار میرفت؟ آمدن یک فرد یا تشکیل مدینه فاضله؟ یعنی آمدن یک فرد؟ خب خود پیامبر اکرم افضل است از ولی عصر. آیا منتظر تحقق وعدههای الهی بهصورت کامل در زمین هستند یا صرفاً منتظر آمدن یک فرد هستند؟
ظهور و بروز کمالات به نحو تمام و اتم در وجود شریف نبی اکرم (ص) اتفاق افتاده. اما در انسان کامل هم اتفاق افتاده. اما خود این انسان کامل اسوه است، باید برای همگی، برای همه آدمها در گستره زمین ظهور و بروز پیدا کند. این اتفاق نیفتاده. سایر مردم که دارند در عرصه زمین زندگی میکنند تجربه نکردهاند و این کمالات در سایر مناسبات ظهور پیدا نکرده. در شخص شخیص پیامبر ظهور پیدا کرده، نه در مردم. ظهور پیدا کرده، مصداق خارجی پیدا کرده، اما نه در مناسبات مردم. یعنی هم مناسبات مردم باید مصداق آن انسان بشود، هم خود مردم به نحوی مصداق آن بشوند.
یعنی لیقوم الناس بالقسط.
بله. یعنی این اتفاق نیفتاده. در یک عبارت خیلی ساده، تحقق این دو امر را در انسان و در تاریخ، در عبارت دولت کریمه بیان شده. دسترسی به دولت کریمه یعنی دسترسی به شرایطی که کریمه، زیبا و کامل است، و رو به کمال دارد. این در دولت کریمه اتفاق میافتد. در زمان خود نبی اکرم اتفاق نیفتاده. یعنی در خود عموم انسانها اتفاق نیفتاده، بلکه برای افراد مشخصی اتفاق افتاده. اما در میان همه مردم عام نشده و در میان همه مناسبات اتفاق نیفتاده. یعنی دولتی اتفاق نیفتاده که آن دولت بتواند باعث بشود که همه مردم این سیر را آغاز بکنند.
پس شأن این دولت اینقدر هست که بعد از ظهور قائل به رجعت هم هستیم؟ یعنی پیامبر اکرم برمیگردد، امیرالمؤمنین هم برمیگردد. پس آن شرایط خیلی اهمیت دارد.
یعنی اینقدر موضوع مهم است که همه انبیا و رسل برای آن آمدهاند. اما محقق نشده. پیامبر هم اعلام میکند که حتی با حضور من هم که خیر خلقالله و رحمةللعالمین هستم اتفاق نیفتاده. منتظر باشید که بهوسیله چه کسی اتفاق میافتد. معرفی میکند زمان و شخصی را که تشکیل دولت کریمه ممکن میشود و آنچه که در آرزوی همه انبیا است.
در بحث انتظار دو نکته هست. یکی اینکه آنچه که ما منتظرش هستیم محقق نشده و دیگری اینکه وقتی انتظار ما مطلق به امری شده یعنی توانایی تحقق آن را در خودمان نمیبینیم. 1. آن موقعیت ایجاد نشده 2. ما توان تحققش را نداریم. لذا کس دیگری حتماً باید بیاید. او باید شرایط تازهای ایجاد بکند. پس میشود گفت که روی دیگر سکه ادبیات انتظار، ادبیات یأس است؛ یأس از خود. آیا این درست است؟
نه.
چرا؟
عرض میکنم. اگر این را بپذیریم همین که شما میگویید هست و میشود یأس. ما در واقع، انتظار که میگوییم...
یأس از خود است نه یأس مطلق!
انتظار، رسیدن به مرتبهای است که آن کمالات ظهور و بروز عینی پیدا میکند. میان مردم اینچنین بروز میکند که انتظار میکشند تا مقدماتی فراهم بشود و کمالات به نحو عمومی و جامع در میان مردم اتفاق بیفتد؛ یعنی ظهور کمالات در عموم مردم و در عرصه زمین. اما سخن دیگری هم هست. بیان معصوم هم پشت این است. قطعاً ظهور این درجه از کمالات که در دولت کریمه اتفاق میافتد بدون ظهور امام معصوم امکان ندارد. یعنی دسترسی به دولت کریمه که همان ظهور کمالات و قسط در میان عموم مردم و گستره زمین است بدون معصوم ممکن نیست. لیکن رسیدن به پ و طی مراتب و حتی شرفیاب شدن به محضر امام عصر (ع) و درک محضرشان منوط به این است.
اینها متناقضاند.
نه.
اگر اینطور باشد همه افراد باید به کمال برسند. همه به محضر حاضر بشوند. دیگر چی میماند؟
نه، نه. نگاه کنید. میخواهم بگویم که مشروط نشده که رسیدن به کمال و طی مراتب غیر ممکن است الّا با تشکیل دولت کریمه.
پس چه نیازی به دولت کریمه است؟
دولت کریمه مجرایی است که این دسترسی به کمالات را عمومی میکند؛ بدون مانع و رادع. حذف موانع بزرگی که باعث شده این اتفاق در گستره زمین نیفتد.
مانعش را قبول داریم. مانع وجود دارد.
مانع وجود دارد.
همه افراد هم نمیتوانند به آن برسند.
همه افراد هم نمیتوانند به آن برسند، به خاطر اینکه جمعیت کلان، صورت و سیرت آدمی، در صورت جمعی نیازمند یک مجری پرقدرتی است که در رأس آن دولت کریمه با حذف همه موانع این را ممکن میسازد.
آن همه معارف، آن همه ضجه و ناله و شکوهای که در دعای ندبه از غیبت امام معصوم خوانده میشود و از اینکه با نبود شما ما از خیلی از برکات و کمالات محروم شدیم، این برای آدمهایی است که نمیتوانند به محضر ایشان حاضر بشوند؟ یعنی مقدس اردبیلی این دعا را نمیخواند؟
چرا!
فکر نمیکند اگر امام باشد میتواند به کمالات بیشتری برسد؟
قطعاً همینجوری است.
اگر همینجوری است پس بسته است راه کمال!
نه راه کمالات بسته نیست. به این معنا نیست که اگر این را قبول کنیم که راه کمالات بسته است یعنی متوقف شدهایم پس در واقع عمل به...
تعبد میکنیم.
عمل به اخلاق، عمل به احکام و طی مراتب سیر و سلوک بیمعنی میشود. میخواهم بگویم تمامی راهها بسته نیست. ممکن است دسترسی به برخی از مراتب عالی و متعالی قطعاً نیازمند حضور امام و رابطه مستقیم با امام باشد. لیکن من میخواهم عرض کنم که عمومی شدن این کمالات نیازمند حضور جدی امام در عرصه زمین است. لذا دولت کریمه باید تشکیل شود. لیکن باب نسبت یافتن و طی مراتب کردن و کشف دقایق و مراتبی از معارف غیرممکن نیست تا آنجایی که...
من میخواهم بگویم غیرممکن است. دلیل هم دارم.
بفرمایید.
دلیل این است. نگاه کنید؛ آن چیزی که ما در دوران غیبت موظفیم، این است که تعبد به معارفی بکنیم که از معصومان به ما رسیده. آیا از این روایات که از معصومان رسیده معارف یقینی و قطعی موجب هدایت ماست یا معارف ظنی هم موجب هدایت ماست؟ ما بنا بر حکمتی که اقتضای احکام و واجبات و محرمات را کرده قائل به این هستیم که حتماً حکمت و مناط واقعی برای احکام وجود دارد، که آن احکام تابع است مصالح و مفاسدش نسبت به آن حکمتها و وقتی ما ادّله قطعی نداریم برای رسیدن به حکم معصوم و بسیاری از احکام ما از ادّله ظنی است، ما مگر چندتا ادلّه قطعی داریم؟
شامل چند تا مفهوم میشود؟
نه! میخواهم بگویم ما در مسئله احکام که مسئله مهمی است و در طریق هدایتمان، ادّلهمان ظنی است. با ادّله ظنی نمیشود مصالح و مفاسد واقعی را جمع کرد. پس چطور میشود به هدایت رسید؟
نگاه کنید! برای عموم مردم حرف شما درست است. اما جماعتی از خواص که اینها طی طریق کردند به اذن امام زمان (ع) نه اختیار خودشان، به اذن امام زمان (ع) این توفیق را یافتهاند که به محضر برسند، بهوسیله امام هدایت بشوند، به محضر امام برسند، شرفیاب بشوند، حشر و نشر داشته باشند، دستگیری مستقیم خود امام را هم تجربه بکنند.
یعنی دیگر ادله ظنی نداریم و همه قطعی است؟
اینها رسیدهاند به مراتبی، دستگیری شدند.
یعنی چه؟ فرضش را من قبول میکنم. اما در اثباتش شما از کجا میدانید که مقدس ادبیلی تمام احکامش را از امام گرفته؟
نه مطلق نمیگوییم.
اگر میگوییم گرفته خب به مردم منتقل میکرد.
نه بهطور مطلق نمیگوییم که او تام و تمام همهچیز را دریافت کرد. میخواهم بگویم باب اصلاً بسته نشده بود؛ یعنی طی مرتبه کردن بسته نشده. حتی ملاقات کردن بسته نشده.
پس من تا اینجا میپذیرم که برای دَه نفری که مشرف شدند باب باز است ولی برای میلیاردها آدم بسته است؛ راه هدایت بسته است پس ادبیات یأس در جامعه حضور دارد.
حتی برای همین میلیونهایی که میگویید راه بسته نیست. اگر بسته بود ...
خب، آنهایی که تشرف پیدا نکردند، خب، پس بسته است دیگر.
اگر بسته است، شما مراتبش را بگیرید. ما وقتی بگوییم بسته است، اگر چنین چیزی را بپذیریم...
نه. اصلاً به نتیجهاش فکر نکنیم. بگذارید مقدمات را ببریم جلو، نتیجه خودش بعداً میآید. مقدمات نشان میدهد که ما دستمان کوتاه از معصوم است.
شکی در این نیست.
شکی در این نیست. اما برای احکاممان عمل به ظنیات میکنیم. در ظنیات مصالح و مفاسد واقعی رعایت نمیشود؛ در طهارت، در نجاست، در صلوة، در روزه، در خمس. ما در قوانین اجتماعیمان مشکل داریم. خب این مصالح واقعی ما نیست. پس راه هدایت و راه کمال برای ما بسته است. ما فقط داریم تعبد میکنیم. معصوم گفته به ظن عمل بکن. به ظن عمل میکنیم. ولی به آن احکام واقعی و به آن مصالح واقعی نمیتوانیم برسیم...
حقیقی.
به مصالح حقیقی نمیتوانیم برسیم. پس یک طرف انتظار، یأس از خود است نه یأس از هدایت.
آفرین.
یأس از خود و امید به هدایتی که با حضور معصوم است؛ یعنی ما میدانیم که خودمان اگر خودمان باشیم با این احکام نمیتوانیم برسیم.
قطعاً اینجوری است.
قطعاً اینطوری است. پس حل شد.
نه! قطعاً اینطور است؛ اما به این معنا نبود که باب را بسته باشند که بشر گمان کند که امروز امام معصوم رفته پشت...
این هم بههیچوجه نمیرسد...
باب را بستهاند و دیگر از این آدم سؤالی نخواهد شد و ره به دهی هم نمیبرد. باید در این کثافت بپذیرد که تن بدهد و جان بدهد و خلاص!؟ نه اینچنین نیست.
نه قطعاً اینچنین نیست. یک نکته دیگری هست بهعنوان سؤال آخر. وقتی بحث انتظار مطرح میشود در ادبیات هم ما مفهوم انتظار را داریم. انتظار به معنی کشش داستانی است؛ بهخصوص در داستان. حالا سؤال من این است که ادبیات برای مخاطب انتظار ایجاد میکند یا مسائلی که ایجاد میکند مثلاً فلان دختر خانم فلان آقا پسر را میخواهد، میرسد یا نمیرسد؟ این یعنی سؤال. سؤال هم یعنی انتظار. چه مسائل داستانی در زمینه انتظار... تردیدی نیست که این نوع انتظار ما را از انتظار واقعی دور میکند. چون نیازهای فطری ما را با چیزی پاسخ میدهد که جزء حقایق عالم نیستند. چه جور میشود این دو وجه به هم نزدیک شوند؟ یعنی برای ادبیات انتظار یک مفهوم بالاتری در نظر بگیریم. آیا با ذات داستان که انتظاری مجازیست منافات دارد یا نه؟ حالا شاید این خیلی بحث هم داشته باشد. حداقل با مصادیق بسیاری از موضوعات داستانی منافات دارد یا نه؟ چون طرح موضوعاتی است که هیچ ربطی به انتظار واقعی ندارد.
گمانم بر این است که، با مقدمهای که قبل گفتیم، آنچه که مربوط به نوع انسان و فطرت انسان میشود، بیان همان مراتب نازلة انتظار هم، همه نیرو و قوایش را از همان انتظار حقیقی دارد میگیرد. اولین سخن برمیگردد به خود نویسنده. یعنی خود نویسنده قلم به دست، وقتی که جانش رابطهای با این دو ندارد، آنچه را که از آن بهعنوان انتظار یاد میکند در حقیقت ره به دهی نمیبرد. چون جان آن دریافت در قلمش ظهور پیدا میکند. اگر جان او نسبت به مراتب اسفل و پست حیات راه داشته باشد، نسبت با هواجس و شهوات داشته باشد و یک عنوان زیبایی هم رویش بگذارد، حقیقت خودش را به دروغ ظاهر میکند و تأثیر آن تباهی را هم بعداً بر خواننده خودش خواهد گذاشت. من ابتدا برمیگردانم به خود اهل قلم، یعنی کسی که قلم به دست میگیرد یا داستانهایی مینویسد. این ابتدا باید خودش به نحوی جانش با این حقیقت نسبتی پیدا کرده باشد و اگر جان نسبت پیدا بکند، در هر مرتبهای که سخن بگوید با حفظ مراتب و شئونات به نحوی تأثیر مثبت بر خواننده خواهد گذاشت. اگر هیچ نسبتی پیدا نکرده باشد...
چه جور نسبتی باید پیدا کرده باشد؟ یعنی توحید در آن جریان داشته باشد؟ هدایت معصوم جوری در داستان حضور داشته باشد؟ چون سخت است موضوعات مختلف توحیدی بشوند. یا اغلب شعاری میشوند که خوب این هم سخت است و باید وارد مهارتهای داستاننویسی شد. این هم مشکل است. بله. بسیار خب. ما سر شما را هم به درد آوردیم. خیلی متشکرم. حالا اگر نکتهای باقی مانده جمعبندی کنید.
فقط دو سه تا نکته مانده. اجازه میخواهم حالا که این مطلب بهوجود آمده عرض کنم. در میان آثار فرهنگی و ادبی که بین مردم پخش است، کمتر رنگوبویی از ادبیات انتظار و فرهنگ مهدویت وجود دارد. غفلت خاصی در میان اهل قلم اتفاق افتاده و اینقدر به خودشان پیچیدهاند و به خودشان مشغول شدهاند که به این گمشده و آرزوی آدمی نگاهی نمیکنند. کوچکترین نگاهی به این معنا ندارند. من نمیدانم که معنای زندگی را از کجا دارند اخذ میکنند. وقتی حقیقت در جاییست که بیتردید ظهور و بروز حجت خداست، این عزیزان اهل قلم و نویسندگان چه معنی از زندگی کشف کردند که میخواهند آثارشان را فرا روی مردم و فراروی بچههایشان قرار دهند؟ و وقتی که پنجره اتاقشان را روی این مفاهیم باز نکردند، اینها بعداً چه انتظاری میخواهند از خوانندههای معمولی خودشان در دوره راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه داشته باشند و اگر ما بپذیریم که مردی در حقیقت منتظر ماست و منتظر حقیقی اوست، این همه با اهمال، کاهلی، سستی و بیاعتنایی از کنار آنها گذشتن چه تبعاتی برای ما خواهد داشت. هم برای نویسنده، هم برای خوانندگان آثار این نویسندگان، چه تبعاتی خواهد داشت و در حقیقت مثل این است که قبول کردیم که مشی در صحرای غفلت خیلی هم بد نیست. به دهن مزه کرده؛ از اهل بیت یاد میکنیم. اما این جور نوشتن گویا به دهانمان مزه کرده و قبل از آنکه به دهان عوام مردم خوش بیاید، ابتدا باید به دهان اهل قلم، نویسندگان و سخنپردازان ما مزه کند که از این ظهور در آثارشان رنگوبویی وجود ندارد و فردا قطعاً نمیتوانیم جوابگوی سؤالات حضرت بشویم. نه! جوابگوی سؤالات مردمی نخواهیم بود که این جماعت را بهعنوان معلم خودشان گرفتند، آثارشان را میخرند، بر اساس آنچه که اینها مینویسند مشی میکنند، زندگی میسازند. این هم مخلّ بزرگی را بهوجود خواهد آورد. لذا دعوت میکنم، لااقل بهعنوان کسی که خودش یک معلم است و قلم به دست میگیرد از همه رفیقان خودمان، از همه دوستان خودمان، از همه اهل قلم، پنجره اتاق خودشان را در برابر این نسیم زیبای زندگیبخش باز کنند و چهبسا که تحول بزرگی در خودشان باعث بشود و به تبع آن تحولی در میان خوانندگانی که آثار آنها را میخوانند. دستکم بعد از انقلاب اسلامی، بعد از اینهمه اتفاقات بزرگی که در این کشور اتفاق افتاده و همه هم میدانید مرهون این عزیز بزرگوار هستیم، انتظار میرفت که نویسندگان داستاننویس شیعه مسلمان در ایران اهتمامی در این باره داشته باشند. اما وقتی از میان هزاران هزار صفحه کتاب که چاپ شده یک هزارم صفحه هم به این موضوع اختصاص داده نشده، میدانم نمیشود تصنعی پرداخت، اما میدانم که اگر پنجره را باز کنیم، نسیمی به اتاق ما میوزد. لذا انتظار دارم و خواهش میکنم و استدعا میکنم از همه عزیزانمان و از همه دوستانمان که یک نظری به این موضوع بیندازند و با ذکر نامی، ارتباطی، توسلی از محضر خود امام یاری بخواهند؛ که آنها را مدد بدهد که قلمشان را در این وادی وارد بکنند. شاید قبل از آنکه برویم و شاهد ریزش جوانان و بچههایمان باشیم، اتفاقی بیفتد و کلام آخر اینکه به همه ما اعلام شده و از همه ما خواسته شده که معرفت در مورد امام زمان پیدا کنیم و بیگمان از نویسندگان و اهل قلم این درخواست خیلی جدیتر است که ابتدا معرفت دربارة امام زمان پیدا کنند، دوم این معارف را در میان مخاطبان خودشان منتشر کنند. امیدوارم همه ما که انجام میدهیم و انجام دادیم مطلوب طبع لطیف امام زمان قرار بگیرد. انشاءالله.
ان شاءالله.
پینوشت:
1. حجر/ 99.