hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdffd201010000003407000001000100
آشنایی با جامعه شناسی هنر
دکتر سیروس یگانه/ عضو هیئت رئیسه کمیته جامعه شناسى هنرِ انجمن بین المللى جامعه شناسى
مقدمه:
از امکان به دست آمده تشکر می کنم تا برخى مسائل فراروى جامعه ى هنرى و جامعه ى روشنفکرى در ایران را از دیدگاه علم جامعه شناسى بشکافم و سؤالات مطروحه توسط نشریه ى وزین بیناب را درباره ى جامعه شناسى هنر پاسخ بگویم. قبل از پاسخگویى به سؤال هاى مطروحه، دو مطلب را می بایست منباب مقدمه در میان گذارم. نخست اینکه جامعه شناسى هنر یکى از زیرتخصص هاى متعدد علم جامعه شناسى است که خود علم و حرفهاى تخصصى است در همان حد که علم اقتصاد و علوم و حرفه هاى دیگر مانند پزشگى و روانکاوى و روانشناسى تخصصى هستند. و بنابراین براى ورود به مباحث آن، به عنوان یک پیشنیاز، آشنایى با مبانى و اصول علم جامعه شناسى کاملا ضرورى است؛ در عین حال که بسیارى از مسائل و پدیده هاى مورد بحث و مطالعه در جامعه شناسى و زیرتخصص هاى متعدد آن مانند جامعه شناسى هنر، مسائل روزمره و مبتلابه جامعه و انسانهاست و از اینرو به طرزى فریبنده و اغواکننده در معرض تفکر و اظهارنظرات غیرتخصصى همگان قرار مىگیرند. البته باید اذعان کرد که این خود یک پدیده ى اجتماعى کاملا طبیعى است، کما اینکه در مورد مسائل و پدیده هاى اقتصادى و پزشگى و روانشناختى و مهندسى و ترابرى و غیره نیز با آن روبه رو هستیم. و در عین حال که اصل آزادى اندیشه و تعمق و پرسش حق انسانها و بسیار حائز اهمیت است و اصل اول زندگى اجتماعى به شمار می رود، و می بایست به آن احترام گذاشت؛ به همان اندازه می بایست به ناکافی بودن اندیشه و تعمق غیرتخصصى نیز بذل توجه نمود.
نکته ى دوم اینکه هدف اصلى نگارنده در این مقاله در وهله ى نخست برداشتن گامى در جهت فتح باب مجدد جامعه شناسى هنر در جامعه ى امروزى ایران است؛ باشد تا نیاز به برقرارى مجدد این رشته پس از یک دوران سکون برآورده شود؛ و هم اینکه در روشن ساختن وجوه جامعه شناختى هنر در کنار سایر وجوه آن، به ویژه در جامعه ى کنونى ایران، سهمى هرچند ناچیز ادا کرده باشد.
کوشش نگارنده بر این است که در پاسخ به چهارده سؤال طرح شده توسط نشریه ى وزین بیناب، جامعه شناسى هنر را آنگونه که امروزه در جهان رایج است در میان گذارد، در عین حال که مکاتب و دیدگاه هاى عمده ى گذشته نیز لاجرم به بحث گذاشته خواهد شد.
***
پرسش ها و پاسخ ها:
-1 آیا می توان مرز مشخصى میان قلمروى فردى و جمعى قائل شد؟ به عبارت دیگر وجه تمایز روانشناسى از جامعه شناسى چیست؟
پاسخ به این سؤال مثبت است. البته باید یادآور شد که می بایست در ابتدا تعریف «قلمروى فردى و جمعى» را روشن ساخت. در حالت عادى، میان قلمروى فردى و جمعى در همه ى پدیده هاى اجتماعى مرز مشخص وجود دارد. در عین حال که رابطه نیز وجود دارد. به علاوه اینکه، مرزها به طور نسبى مشخص هستند و در برخى زمینه ها مرز از بین می رود. در اقتصاد، سیاست، دین، خانواده، آموزش، مسائل پزشگى و روانپزشگى و روانشناختى، قدرت و اقتدار و بسیارى مسائل دیگر، هم قلمروى فردى مطرح است و هم قلمروى جمعى. در تمامى زمینه هاى نامبرده در بالا برخى از پدیده ها و فرآینده ها در قلمروى فردى هستند و بخشى دیگر در قلمروى جمعى، و در بسیارى از پدیده ها هر دو قلمرو تأثیرگذار می باشند، و دو قلمروى فردى و جمعى با یکدیگر مرتبط می شوند.
سؤال مهم « وجه تمایز روانشناسى از جامعه شناسى » است. قلمروى جامعه شناسى و روانشناسى کاملا مشخص است، در عین حال که مابین آن دو رابطه نیز بسیار است و حتى در زیرتخصص روانشناسىِ اجتماعى داراى وجه اشتراک هستند. در جامعه شناسى تأکید بر جمع و در روانشناسى تأکید بر فرد است. جامعه شناسى و روانشناسى و انسانشناسى «علوم رفتارى» را تشکیل می دهند. روانشناسى علم پدیده ها و فرآیندهاى روانى و ذهنى است، مانند حس، ادراک، حافظه، شخصیت، انگیزش، احساسات، که همه ى اینها به رفتارهاى انسانها منتهى می شود. جامعه شناسى علم پدیدهها و فرآیندهاى اجتماعى است که از رفتارهاى انسانها تشکیل شدهاند، مانند نهادهاى اجتماعى، سازمانهاى رسمى، گروههاى غیررسمى، نقش هاى اجتماعى و تعامل اجتماعى. آنچه که در سطح جامعه در زندگى روزمره قابل رؤیت است رفتارهاست.
براى روشن ترشدن بحث، جا دارد تا دربارهى جامعه شناسى که موضوع این نوشتار است اجمالا توضیحاتى داده شود، گو اینکه بحث جامع خارج از حوصله ى این نوشتار است. در کلانترین سطح، جامعه داراى ساختار اجتماعى و فرهنگ است که هر کدام از اجزائى تشکیل شده است. ساختار اجتماعى مجموعه ى نهادهاى اجتماعى است: خانواده، دین، اقتصاد، حکومت، آموزش. نهادهاى اجتماعى از سازمان هاى رسمى و گروههاى غیررسمى تشکیل شده اند که درون آنها نقش هاى اجتماعى افراد با یکدیگر در تعامل اجتماعى هستند، که این تعامل اجتماعى طبق هنجارهاى اجتماعى و براى برآوردن نیازهاى فرد و جامعه صورت مىگیرد. تعامل اجتماعى نام دیگرى است براى رفتار؛ و «برآوردن نیازها»کارکرد )فونکسیون( اجتماعى نام دارد. )به عنوان مثال، کارکرد اجتماعى هنر می تواند کارکرد مذهبى یا اقتصادى یا سیاسى آن باشد. تحلیل دقیقتر نشان می دهد که کارکرد اجتماعى هنرهاى گوناگون در دورانها یا جوامع گوناگون متفاوت است.( براى منظور بحث حاضر، این نکته حائز اهمیت است که ساختار اجتماعى در نهایت از تعامل هاى اجتماعى بین افراد جامعه تشکیل شده است. به عبارت دیگر، ساختار اجتماعى بر پایه ى کنش فردى استوار است. از سوى دیگر، فرهنگ هر جامعه از دو بخش تشکیل شده است: فرهنگ مادى )یعنى مصنوعات آن جامعه(؛ و فرهنگ غیرمادى، شامل ارزش ها )دستورات عام براى هنجارها(، هنجارها )دستورات مشخص براى تعامل هاى اجتماعى و کنش فردى، که بر پایه ى ارزش ها بنا شده و طیفى از قوانین تا عرفیات و آداب و رسوم و فولکلور را شامل می شود، و نمادها یا سمبول ها زبان و اشاره ها و سایر نشانه ها. جامعه شناسى کلان به تحلیل و شناخت جامعه در سطح ساختار اجتماعى، نهادهاى اجتماعى و سازمان ها می پردازد؛ و جامعه شناسى خُرد به تحلیل و شناخت گروه هاى غیررسمى و کوچک، و نقش هاى اجتماعى، و تعامل اجتماعى مابین نقش ها. در جامعه شناسى خرد، یکى از مهمترین نظریه ها نظریه ى جورج هربرت مید 1863-1931درباره ى تعامل نمادین است که اساس آن را نظریه ى وى دربارهى نقش هاى اجتماعى و «اکتساب نقش دیگرى» تشکیل می دهد. هر عضو جامعه داراى نقش هاى متعددى است که آنها را در تعاملهاى اجتماعى مربوط، درون نهادهاى اجتماعى مربوط ایفا می کند. طبق نظریه ى اروینگ گافمن درباره ى نقش ها، افراد در نقش هاى اجتماعى خود درون موقعیت هاى اجتماعى معین و تعریف شده، به تعامل اجتماعى با نقش هاى دیگر می پردازند. هر نقش اجتماعى، شامل تعدادى انتظارات و تعهدات متقابل با یک یا چند نقش اجتماعى دیگر است و تعامل اجتماعى بین دو نقش اجتماعى، خردترین واحد تحلیلى جامعه شناسى است. به عنوان مثال، نقش پدر در مقابل نقش فرزند، یا نقش استاد در برابر نقش دانشجو، یا نقش هنرمند در برابر نقش حامى و نقش گالرىدار. تعریف موقعیت در هر مورد، به وسیله ى فرهنگ آن جامعه صورت می گیرد. در حین ایفاى تعهدات و انتظارات این نقش ها، ممکن است انسان با تعارض نقشها روبه رو شود.
به این ترتیب ملاحظه می شود: تعامل اجتماعى (یا میان کنش اجتماعى) عبارت است از ایفاى نقش هاى متقابل، که از انتظارات و تعهدات متقابل بین آن نقش ها به منظور برآوردن یک یا تعدادى از نیازهاى فرد و جامعه تشکیل می شود، و به وسیله ى هنجارهاى اجتماعى تنظیم می شوند. تعامل اجتماعى را جورج هربرت مید تعامل نمادین می نامد به این معنا که تعامل اجتماعى از طریق واسطه ى نمادها به ویژه نمادهاى کلامى یعنى زبان، و نمادهاى غیرکلامى یعنى ایما و اشارات، صورت می گیرد. نمادهاى کلامى (زبان)، یا شفاهى هستند یا مکتوب. در نظریه ى تعامل نمادین تأکید بر تبادل معناها از طریق نمادهاست. تمامى ارزشها، و هنجارهایى که بر پایه ى ارزشها بنا شده اند و تعهدات و انتظارات نقش ها را تنظیم می کنند، توسط نمادها تعریف می شوند. پس، تعامل اجتماعى یعنى ایفاى نقشهاى متقابل، و ایفاى نقش ها یعنى به جاآوردن انتظارات و تعهدات متقابل طبق هنجارهاى تعریف شده در آن فرهنگ به کمک نمادها، و تمام این فرآیند یعنى تبادل معناها.
به این ترتیب، ملاحظه می شود که ساختار اجتماعى از نهادهاى اجتماعى تشکیل شده است، و هر نهاد اجتماعى از نقش ها و تعامل اى اجتماعى مابین آنها به صورت انتظارات و تعهدات متقابل تشکیل می شود و توسط هنجارها تنظیم می شود؛ و این تعاملهاى اجتماعى تعامل هاى نمادین هستند، زیرا نمادها و معناهاى مستتر در آنها هستند که تعاریف انتظارات و تعهدات متقابل و موقعیت هاى اجتماعى آنها را تبیین می کنند. ساختار اجتماعى نهایتا بر پایه ى تعامل هاى اجتماعى و بر هنجارها و ارزش ها، و همه ى اینها در نهایت بر پایه ى نمادها و تبادل معناها بنا شده است. ساختار اجتماعى نهایتا چیزى دیگرى جز تبادل معناها نیست.
تقابل ساختار اجتماعى با تعامل نمادین و کنش فردى اساس تقابل مابین ساختارگرایى و پساساختارگرایى در نظریهى معاصر، و تقابل «جبر و اختیار» در نظریه ى قدما است (لاجبر و لاتفویض، خیرالامور اوسطها). همچنین ملاحظه می شود که تخریب ساختار اجتماعى و ایجاد تغییر در آن (یعنى انقلاب اجتماعى) مستلزم ساختارشکنى در معناها، یعنى در نمادها، است. به عنوان مثال، سه نظریه ى داروین، مارکس و فروید در قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم میلادى سه نمونه ى بارز از ساختارشکنى در فرهنگ مدرنیته و نقد آن را تشکیل می دهد.
امیل دورکهیم 1858-1917جامعه شناس فرانسوى و از نخستین پایه گذاران علم جامعه شناسى، نخستین کسى بود که در ادامه و تصحیح و تکمیل کوشش هاى آگوست کومت، با تأکید بر «شیئیت واقعیات اجتماعى» براى نخستین بار به وجود یک ساختار عینى در جامعه، و بنابراین امکان بررسى عینى و »علمى« جامعه و کلیه ى اجزاء آن و هر پدیدهى اجتماعى، قائل شد. یکى از نخستین مطالعات او از یک پدیدهى اجتماعى، درباره ى خودکشى بود و در اثر کلاسیک او با همین عنوان در سال 1897منتشر شد. نظریه ى دورکهیم درباره ى ساختار اجتماعى، همزمان با فردینان دو سوسور 1857-1913در زبانشناسى، سرآغاز و منشأ نظریه ى ساختارگرایى در جامعه شناسى معاصر و در انسان شناسىِ کلود لویاستروس و سایر مردم شناسان و زبانشناسان ساختارگرا به شمار می آید.
و هم او آغازگر نظریه ى کارکردگرایى در علوم اجتماعى است که به ویژه در انسانشناسى، نظریه پردازانى مانند برونیسلاو مالینوفسکى1884-1942آلفرد رادکلیف براون 1881-1955ادوارد اوانز پریچارد 1902-1973و پیت ریورز را شامل مىشود. در جامعه شناسى معاصر، تالکوت پارسونز 1902-1979جامعه شناس شهیر دانشگاه هاروارد، با تأکید همزمان بر ساختار اجتماعى و کارکردِ اجتماعىِ اجزاى این ساختار، نظریه ى مهم «ساختى کارکردى» را ارائه نمود، که همتراز با نظریه ى چارلز سندرس پیرس و جورج هربرت مید و نظریه ى گادامر، کاملا مورد پذیرش یورگن هابرماس جامعه شناس (و نه فیلسوف) انتقادى و نئومارکسیست مکتب فرانکفورت (مؤسسه ى مطالعات اجتماعى فرانکفورت) بود. در دوران تحصیل، نگارنده در درس استاد هابرماس، «مسائل معنا و تأویل در علوم اجتماعى» ، در گروه جامعه شناسى دانشگاه نیواسکول در نیویورک در سالهاى 1966-1967خود شاهد آن بوده است.
نظریه ى ساختگرایى را فردینان دو سوسور و به طور هم زمان و مستقل چارلز سندرس پیرس 1839-1914در آمریکا، از حیطه ى زبان به عنوان یک مجموعه از نمادها که معناهاى خود را از ساختار زبان و نه از اشیا به دست می آورند، به سایر اجزاى فرهنگ، منجمله مصنوعات جامعه تعمیم داد و آن را سمیولوژى نامید. نام امروزى آن سمیوتیکز (سمیوتیک در زبان فرانسه) یا نشانه شناسى است. اساس آن، قراردادى بودن معناهاست، و بنابراین نسبیت فرهنگى معناها در نمادها و هنجارها و ارزش ها و مصنوعات هر جامعه.
نتیجه اى که از این بحث اجمالى می گیریم این است که حتى اگر بتوان «قلمروى فردى و جمعى» را در تمایز بین روانشناسى و جامعه شناسى خلاصه کرد، جامعه شناسى خُرد، که در نقطه ى تلاقى روانشناسى و جامعه شناسى قرار می گیرد، بخش مهم و وسیعى از جامعه شناسى را دربر می گیرد که در جامعه شناسى هنر نیز داراى کاربرد است. ساختار و مسائل مربوط به آن تنها مسائل موجه را در جامعه شناسى و جامعه شناسى هنر تشکیل نمی دهند. اشتباه است اگر فکر کنیم که روانشناسى و جامعه شناسى فاقد هر گونه زمینه هاى مشترک هستند؛ و اینکه حیطه ى عمل جامعه شناسى و بالطبع جامعه شناسى هنر به «قلمروى اجتماعى»، «ساختار» و «عوامل اجتماعى» (پرسش دوم) محدود می شود، و حیطه ى فعالیت روانشناسى به «قلمروى فردى».
-2عوامل اجتماعى چیست و چه تفاوتى با عوامل غیراجتماعى دارد؟
با آنچه که در بالا گفته شد، به این نتیجه می توان رسید که «عوامل اجتماعى» شامل «عوامل» بسیار زیاد، از سطح کلان جامعه تا سطح خُرد مىشود. البته باید بلافاصله یادآور شد که نکات بالا به صورت اجمال ارائه شد زیرا بدیه ى است بحث کامل جزئیات مبانى جامعه شناسى از حوصله ى نوشتار حاضر خارج است. یک پدیده ى مهم در جامعه شناسى، که مطالعه ى آن یکى از زیرتخصص هاى علم جامعه شناسى را تشکیل مىدهد، فرآیند «اجتماعی شدن» است؛ که طى این فرآیند محتواى فرهنگ جامعه از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود. ورود به جزئیات این مبحث خارج از حوصله ى نوشتار حاضر است، امّا براى منظور ما در اینجا کافى است اشاره کنیم که بخش مهم این فرآیند در دوران کودکى فرد، درون نهاد اجتماعى خانواده صورت می گیرد، و یکى از کارکردهاى عمده ى این نهاد اجتماعى است. طى این فرآیند است که فرد جزئیات فرهنگ خود، یعنى ارزشها و هنجارها و نمادها و مصنوعات و معناها را، که می توان گفت اداره کننده ى ساختار اجتماعى است، جذب می کند تا بتواند در دوران بزرگسالى یک عضو جامعه ى خود بشود. امّا فرد به طور همزمان، هم نقش هاى اجتماعى و تعاریف موقعیت هاى اجتماعى را کسب می کند، و هم طى این دوران است که بخش اعظم «رشد شخصیت» او صورت می پذیرد. علاوه بر خانواده ى فرد، سایر گروه هاى اولیه، و همچنین گروه هاى ثانویه و گروه هاى مرجع نیز در فرآیند اجتماعی شدن ثانویه و اجتماعی شدن شغلى نقش دارند، و در جامعه ى مدرن در مدرسه و دانشگاه و از طریق رسانه ها، این فرآیند ادامه می یابد. مهمترین نظریه در این رابطه در جامعه شناسى توسط جورج هربرت مید در رابطه با «اکتساب نقش دیگرى» و شکل گیرى «منِ خود» و «منِ اجتماعى» ارائه شده است. نظریه ى جامعه شناختى مید، هم تراز با نظریه ى روانکاوى فروید و دیگر نظریه هاى رشد شخصیت و روانشناسى کودک نزد امثال ژان پیاژه و اریک اریکسون است. «اجتماعی شدن هنرمند»، یکى از موضوعات مورد مطالعه در جامعه شناسى هنر است. نتیجه گیرى این بحث وجود ارتباط بین «عوامل اجتماعى» و «عوامل غیراجتماعى» در جامعه شناسى و جامعه شناسى هنر است. در این مبحث، عوامل اجتماعى شامل طیفى وسیع از متغیرها، از سطح جامعه شناسى کلان تا سطح جامعه شناسى خُرد، می شود؛ و «عوامل غیراجتماعى» شامل پدیده ها و فرآیندها و متغیرهاى روانشناختى.
اقتصاد و سیاست و دین، علىرغم اینکه هر یک شامل جزئیات و پیچیدگی هاى فراوان و از اینرو موضوع تخصص ها و زیرتخصص هاى متعدد است، اجزاى جامعه را تشکیل می دهند. پس کلیه ى متغیرهاى (یا «عوامل») اقتصادى، سیاسى و دینى، (یا «مذهبى») «عوامل اجتماعى» محسوب می شوند. از سوى دیگر، وقتى که صحبت از «برنامه ى توسعه ى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى» می شود، فرض بر این است که اینها حیطه یا قلمروهایى مجزا هستند و بنابراین «عوامل اجتماعى» از عوامل اقتصادى و فرهنگى جدا هستند. در چنین صورت، «عوامل فرهنگى» شامل ساختار و روابط اقشار و طبقات در جامعه و سبک زندگى آنها، ساختار خانواده، میزان تحصیلات اقشار جامعه، آسیب هاى اجتماعى، وضعیت بهداشت و درمان و مرگ و میر و جمعیت، و اجزاى فرهنگ مانند ارزش ها و نگرش نسبت به روابط قدرت و وضعیت سیاسى و برابرى حقوق و قدرت سیاسى و سهم برى در تصمیم گیریها، و غیره می شود. عوامل «فرهنگى» شامل ادوات و رسانه هاى جمعى مانند مطبوعات و رادیو و تلویزیون، و فعالیت هاى فرهنگى هنرى مانند سینما و تئاتر و میراث فرهنگى و موزه ها.
به عبارت دیگر، بسته به سطح تحلیل، «عوامل اجتماعى» شامل طیفى وسیع از سطح کلان تا خُرد در جامعه می شود. امّا آنچه مسلم است، شامل «عوامل روانشناختى» نمی شود. لیکن این نوع عوامل نیز چنانچه در سطح جامعه مطمع نظر باشند، به «عوامل اجتماعى» تبدیل می شوند، مانند روانشناسى اجتماعى رانندگى در جوامع گوناگون که «فرهنگ ترافیک» نام دارد. ذوق و سلیقه ى هنرى در میان اقشار و طبقات گوناگون در جامعه (و در جوامع مختلف) نیز مصداق دیگر این مطلب است.
-3اگر جامعه شناسى هنر علم است، موضوع و روش پژوهش آن چیست؟ به ویژه اینکه چه نتیجه اى از آن حاصل می شود؟
هنر، مانند سایر پدیده هاى اجتماعى از قبیل خانواده، دین، اقتصاد، آموزش، حکومت، ارتباطات، لایه بندى اجتماعى، گروه ها و سازمان ها، تعامل اجتماعى و نقش هاى اجتماعى، اجتماعی شدن، مسائل اجتماعى (آسیب هاى اجتماعى) و غیره توجه جامعه شناسان را از آغاز علم جامعه شناسى در قرن نوزده میلادى در غرب به خود جلب نموده است. امّا در چند دهه ى اخیر هنر و مسائل مربوط به آن بیشتر از گذشته مورد بررسى، و به خصوص پژوهش هاى میدانى توسط جامعه شناسان قرار گرفته است. دلیل آن، اهمیت هنر به ویژه در رابطه با هویت فرهنگى و خرده فرهنگ هاى گوناگونى است که اکثر جوامع امروزى را تشکیل می دهند. تا بدانجا که کریستوفر رید هنر پست مدرن معاصر را «هنر هویت» می نامد زیرا حاوى هویتهاى ملى، طبقاتى، قومى، نژادى و جنسیتى، در برابر روابط قدرت و تبعیض هاى استعمارى، طبقاتى، قومى، نژادى، و جنسیتى در سطح جامعه و در سطح جهانى است. به عبارت دیگر در امتداد روابط قدرت که فوکو و دیگران به آن پرداخته اند.
مباحثى چون جامعه ى مدرن، مدرنیته، مدرنیسم و پست مدرنیسم، که اخیرا محافل فرهنگى و هنرى جامعه ى ایران را به خود مشغول داشته است، بخش مهمى از موضوعات و مسائل مورد بررسى در جامعه شناسى و جامعه شناسى هنر را تشکیل می دهد. جهانی سازى و سیاست گذارى فرهنگى؛ هویت فرهنگى؛ کارکردهاى اجتماعىِ گوناگون هنر، مانند کارکردهاى اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، روانشناختى و مذهبى و غیره؛ اجتماعی شدن هنرمندان؛ مخاطبان هنرمندان و ارتباط بین مخاطبان و هنرمندان و هنرهاى گوناگون؛ فرآیند خلق و عرضه و پذیرش و دریافت آثار هنرى، که شامل مباحث آوانگارد، نمایشگاه ها و موزه ها، و گرایش هاى اقشار و طبقات اجتماعى به هنرهاى گوناگون می شود؛ در جامعه شناسى هنر مورد مطالعه قرار می گیرند. »کارکرد اجتماعى» یا «فونکسیون»، نمونه ى یک مفهوم یا کانسپت تخصصى در جامعه شناسى است، همانگونه که «کنتراپوستو» یا «کیارواسکورو» یا «اتمسفریک پرسپکتیو» در نقاشى. «اجتماعی شدن» نیز نمونه ى دیگرى از یک مفهوم یا کانسپت تخصصى در جامعه شناسى است.
فرهنگستان هنر جمهورى اسلامى ایران در تاریخ 28آذر 1383براى نخستین بار اقدام به برگزارى «هم اندیشى جامعه شناسى هنر» نمود. محورهاى این هم اندیشى توسط نگارنده به عنوان دبیر علمى هم اندیشى، مطابق با محورهاى رایج در جامعه شناسى هنر در سطح جهانى، و از میان محورهاى مطرح شده در آخرین اجلاس هاى انجمن بین المللى جامعه شناسى و برحسب نیازهاى جامعه شناسى هنر در ایران، حول دو محور اصلى مبانى جامعه شناسى هنر و روندهاى معاصر در جامعه شناسى هنر انتخاب شد.
هدف محور اصلىِ نخست، بازنگرى و بهروزساختن مفاهیم و تعاریف واقعیت در جامعه شناسى، آنگونه که جامعه شناسى هنر امروز به آن می نگرد، و حول سه محور انجام شد که در هر محور چند مقاله ى پژوهشى با موضوعات متفاوت ارائه شد. محور هنر و جامعه: مفاهیم قدیم و جدید، شامل بحث دربارهى نظریه هاى جامعه شناسى هنر در دهه هاى گذشته و در زمان حال بود. محور هنر و مدرنیزاسیون: هنر در جامعه ى پیش از مدرن و در جامعه ى مدرن، به بحث درباره ى تحلیل جامعه شناختى مفهوم آوانگارد، مسئله ى نقش آوانگارد و مشخصات آن را به بحث گذاشت.
محور اصلى دوم مشتمل بر شش محور از موضوعات مورد مطالعه در جامعه شناسى هنر معاصر بود. محور هنر و فرهنگ و جهانی شدن، پدیده ى مهم و همه جاگیر جهانی سازى و نقش هنر و فرهنگ هاى بومى را در آن میان به بحث گذاشت. محور سیاست فرهنگى در قرن بیست ویکم، به نحوه ى سیاست گذارى فرهنگى و هنرى در شرایط جهانی سازى و در جهت تعامل و مقابله با آن پرداخت. محور هنرمندان: شغل، هویت و بازار به تجزیه وتحلیل موقعیت هنرمند در جامعه و خلق و عرضه ى آثار هنرى اختصاص داده شد. محور کارکرد اجتماعى موزه ها و گالری ها، نقش این مؤسسات را در ترویج و عرضه ى آثار هنرى در جامعه به بحث گذاشت. محور نقش رسانه ها در دینامیسم هنرى، به بحث درباره ى نحوه ى کارکرد رسانه ها در عرضه و دریافت آثار هنرى در سطح جامعه اختصاص داده شد. و محور دینامیسم اجتماعى دریافت هنر، به تحلیل مخاطبان هنر در خرده فرهنگ هاى قومیتى و اقشار و طبقات اجتماعى پرداخت. (در محور سیاست فرهنگى و محور نقش رسانه ها مقاله دریافت و ارائه نشد.)
روش پژوهش در جامعه شناسى هنر، روش علمى معمول در همه ى علوم اجتماعى و تجربى است، که اجمالا به صورت زیر انجام می شود:
براى انجام پژوهش در جامعه شناسى هنر یا هر پدیده ى دیگر اجتماعى (و یا حتى روانشناختى و غیره)، نخستین گام، مراجعه به منابع و مراجع مربوط به آن و جستجوى پیشینهى تحقیق در پژوهشهاى پیشین و نظریه هایى است که درباره ى آن ارائه شده است. به این ترتیب، «تعریف مسئله» بر اساس پژوهش هاى پیشین صورت می گیرد و ابعاد مختلف پژوهش جدید روشن می شود؛ و نهایتا در قالب یک یا چند فرضیه بیان می گردد که در طى پژوهش آزموده و رد یا قبول خواهد شد. براى این منظور، یعنى آزمون فرضیه ى موردنظر، اطلاعات یا داده هاى مربوط، بسته به نوع اطلاعات و مسئله ى موردنظر با روشهاى مناسب مانند پیمایش و پرسشنامه و مصاحبه یا مشاهده و مطالعه ى کتابخانهاى (روش اسنادى)، گردآورى و سپس تجزیه وتحلیل می شود. در نتیجه ى تجزیه وتحلیل داده ها، فرضیه ى موردنظر رد یا قبول و نتیجه ى پژوهش معلوم می گردد.
و امّا اینکه چه نتیجه اى از جامعه شناسى هنر حاصل می شود، باید گفت: افزایش دانش دربارهى وجوه هنر، که وجوه اجتماعى یا جامعه شناختى آن است. وجوه دیگر آن روانشناختى، اقتصادى، سیاسى، فلسفى، عرفانى، روحانى، فنى، تاریخى، علمى، صنعتى و... غیره است. هنر مانند هر پدیدهى دیگر، از بىنهایت وجه برخوردار است، که هر یک از وجوه با تعدادى از وجوه دیگر در رابطه و تعامل است.
همانطور که می دانیم، به طور کلى، مرزهاى دانش همواره در حال گسترش امّا در هر مقطع از زمان محدود است؛ و حال آنکه عالم مجهولات بی نهایت وسیع و طبعا مرزهاى آن نامعلوم است، و می توانیم بگوییم در بی نهایت قرار دارد. از اینرو، کار علم بی پایان است زیرا هرگز به انتها نمی رسد و همواره مجهولات تازهاى براى معلوم ساختن وجود دارد و خواهد داشت. و این معناى واقعى «اطلبالعلم ولو بالصین» است؛ و علت العلل «جدایی ها» از حقیقت غائى، و از حق؛ و توضیح اسطورهى سیسیف؛ و توجیه «ان الحیاة عقیده و جهاد». هنر نیز مانند همه ى پدیده هاى عالم از این مقال مستثنا نیست، و هر اندازه که درباره ى آن بدانیم، هنوز هم نادانسته هاش بسیارند. گذشته از این، هر آنچه که دانسته است نیز ممکن است با توسعه و پیشرفت علم، روزى در آینده محدود و ناقص بودن آن معلوم شود، و یا حتى اینکه در اشتباه بوده است.
چه زیبا و نغز گفته اند هنرمندان ما:
از این راز جان تو آگاه نیست
وزین پرده اندر ترا راه نیست(فردوسى)
هان مشو نومید واقف نهاى از سر غیب
باشد اندر پرده بازی هاى پنهان غم مخور (حافظ)
اما این «وزین پرده اندر ترا ترا راه نیست« و «واقف نه اى از غیب» به معناى «هرگز» نیست؛ و «راز» و «بازیهاى پنهان» دائمى نیستند. بلکه در هر زمان راز و سر بسیار در میان است و خواهد بود که جان ما از آن آگاه نیست و از آن واقف نهایم، اما نه لزوما همان سر و همان راز. زیرا علم انسان، در روند گسترش و پیشرفت، دیر یا زود به آنها چیره خواهد شد، اما همواره دیگر رازها و دیگر سرها خواهند بود.
افزایش دانش دربارهى وجوه جامعه شناختى هنر، به بسیارى پرسش ها در زمینه هاى گوناگون پاسخ می دهد. اگر تنوع و تعدد هنرها را نیز در نظر بگیریم خواهیم دید که تصمیم گیریهاى متعدد، از زیبایی شناختى گرفته تا اقتصادى، سیاسى و اجراى هنرى و سیاست گذاری هاى هنرى/فرهنگى، مستلزم دانش و اطلاعات مشخص از بی نهایت ابعاد گوناگون هنر و فعالیتهاى هنرى است که میتواند به وسیله ى پژوهش هاى جامعه شناسى هنر و سایر علوم مربوطه به دست آید.
-4اگر بپذیریم که جامعه شناسى هنر دانشى میان رشته اى است و از یک سو با عینی گرایى علوم مرتبط است و از سوى دیگر با ذوق و احوالات ذهنى هنرمند سروکار دارد، آیا سازگارى میان این دو ویژگى امکان پذیر است؟
پاسخ به این سؤال اجمالا مثبت است. و توضیحات، این نوع سؤال به طور کلى از آغاز علم جامعه شناسى و سایر علوم اجتماعى در قرنهاى هجده و نوزده میلادى مطرح بوده است. یعنى در آن زمان که کوشش شد علوم اجتماعى را به موازات و به تبع علوم طبیعى (تجربى) ایجاد کنند.
در قرن نوزدهم میلادى آگوست کومت «فلسفه ى اثباتى» (پوزیتیو) یا پوزیتیویسم را پیشنهاد و پایه گذارى کرد، فلسفه اى که بر اساس مشاهده و تجربه و دیگر روشهاى علمى، و نه بر اساس صرفا تفکر و اندیشه، به پرسش هاى فلاسفه پاسخ دهد؛ و کارل مارکس بنا به گفته ى خود، به موازات و به تبع اسحاق نیوتن و نظریه ى وى درباره ى قوانین حرکت اجرام سماوى و غیرسماوى، در پى «کشف قوانین حرکت جامعه ى سرمایه دارى» برآمد. این دیدگاه که از پیشینهاى دیرینه برخوردار است گامى بزرگ در دوران مدرن به شمار می آمد، امّا از همان ابتدا براى همگان روشن بود که به سبب موضوع، تفاوتها و محدودیتها نیز در بین هست. شناخت عینى از ذهنیات چگونه ممکن است؟ این (به ظاهر) مانعى بود که در پایه ریزى علوم اجتماعى کوشش هاى فراوانى براى برطرفساختن آن صورت گرفت. تمامى سعى پایه گذاران علوم اجتماعى دقیقا در این بود که موضوعات مربوط به کنش انسان ها را همانند علوم طبیعى و تجربى بشکافند. علوم اجتماعى مختلف براى مطالعه ى کنش انسانى در سطوح و ابعاد گوناگون ایجاد شد.
یکى از علوم اجتماعى روانشناسى است، که پیشینه ى آن به ارسطو و حتى پیش از او باز می گردد؛ و اصولا تمامى موضوع این علم، ذهنیات انسان و رفتارهاست ولاغیر. اگر روانپزشگى و روانکاوى را نیز به آن اضافه کنیم، با یک حیطه ى وسیع علمى روبه رو می شویم که در دوران مدرن و به ویژه در قرن بیستم میلادى تخصص هاى متعدد آن شاهد رشد و وسعتى تقریبا بی پایان بوده، و فوائد بسیار براى جامعه ى بشرى به همراه داشته است. این رشته هاى تخصصى، موضوعاتى مانند حالات روانى گوناگون هم چون عشق، عاطفه، احساسات مختلف، و بیماری هاى روانى گوناگون را مورد مطالعه قرار دادهاند. آزمایش و مطالعه دربارهى تأثیرات ذهنى داروهاى مخدر و روانگردان (مانند الاسدى و مسکالین و غیره) بخش مهمى از پژوهش هاى روانشناسى است. در اقتصاد و علوم سیاسى نیز موضوعات مورد مطالعه، ذهنیات انسان و رفتارها هستند. در همه ى این موارد می بینیم که روشهاى علمى («عینی گرایى») براى شناخت پدیده ها و فرآیندهاى ذهنى به کار می رود.
در جامعه شناسى، ماکس وبر 1864-1920جامعه شناس آلمانى در پایان قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم میلادى، در ادامه ى کوشش ویلهلم دیلتاى، جامعه شناسىِ تأویل verstehenرا براى مطالعه ى کنش اجتماعى مطرح ساخت. در نظریهى نقد در قرن نوزدهم میلادى شلایرماخر1734-1868و پس از او، دیلتاى1833-1911در آلمان هرمنوتیک رمانتیک را تحت عنوان «تأویل نیت مؤلف» مطرح ساختند. کوشش هاى این دو در این راه منجر به سعى در ایجاد روانشناسى خاصى شد که به کمک آن بتوان علاوه بر «تأویل متن» که از دوران باستان و سپس طى قرون وسطا تا آن زمان متداول بود، به «تأویل نیت مؤلف اثر» نیز دست یافت. امّا کوشش هاى آن دو نهایتا به نتیجه نرسید. در جامعه شناسى، ماکس وبر در نظریه ى خود درباره ى کنش اجتماعى، روش تأویل را به تبع دیلتاى پى گرفت و آن را به عنوان روش شناسى خاص در جامعه شناسى مطرح ساخت.
در دوران معاصر، تالکوت پارسونز جامعه شناس دانشگاه هاروارد، در نظریه ى خود به نام «نظریه ى ساختى کارکردى»، «ساختار کنش اجتماعى» را درباره ى رابطه بین ساختار اجتماعى و کنش اجتماعى مطرح ساخت و پیش از او جورج هربرت مید نظریه ى تعامل نمادین را مطرح ساخت. اروینگ گافمن، جامعه شناس کانادایى مقیم آمریکا، در ادامه ى نظریه ى مید به مسئله نقشهاى اجتماعى و تعامل نمادین مابین نقش ها پرداخت، که«نظریه ى دراماتورژیک» نام دارد، و به تبع گفته شکسپیر که «تمام جهان صحنه است و ما بازیگران روى آن صحنه»، از هنر تئاتر الگوبردارى شده است؛ ضمن اینکه گافمن شخصا آن را در تحلیل رسانه ها و تبلیغات در القاى نقش هاى اجتماعى به کار گرفته است. پژوهش هاى دیگر جامعه شناسان درباره ى نقش اجتماعى هنرمند در تعامل با واسطه ها و مخاطبان و حامیان گوناگون نیز نظریه ى گافمن را به کار گرفته اند.
پس می بینیم که به کارگیرى روش هاى علمى براى مطالعه و درک بهتر رفتارها و ذهنیات انسان داراى سابقه طولانى، و اصولا بنمایه ى اصلى و علت وجودى همه ى علوم اجتماعى است. یکى از رشته هاى تخصصى جامعه شناسى که در چند دهه ى اخیر به وجود آمده است، «جامعه شناسىِ احساسات»، و تخصص دیگر «بیگانگى» است. تصادفا، آخرین شماره ى نشریه ى انجمن بین المللى جامعه شناسى، ویژه نامهاى درباره ى «جسم انسان، ذهن، احساسات، و حافظه ى اجتماعى» است.
جامعه شناسى هنر تنها با «ذوق و احوالات ذهنى هنرمند سروکار« ندارد، بلکه ابعاد اجتماعى گوناگون فعالیت هنرى را مطالعه می کند ولى همانطور که در بالا اشاره شد، در جامعه شناسى در سطح کنش فردى و کنش اجتماعى و تعامل نمادین بین نقش هاى اجتماعى، و دربارهى خلق و توزیع و دریافت آثار هنرى، نیز مطالعه می شود. به عنوان مثال، یکى از جامعه شناسان در انگلستان اخیرا پژوهشى دربارهى پدیدهى نبوغ در زندگى بتهوون انجام داده و نتیجه تحقیقات خود را در کتابى منتشر ساخته است. «اجتماعی شدن هنرمند» یکى از موضوعات مورد مطالعه در جامعه شناسى هنر است.
- 5با توجه به اینکه شناخت علمى به صدق و کذب گزاره ها منجر می شود ولى شناخت هنرى به برانگیختن احساس و تخیل و عاطفه منتهى می گردد، چگونه ممکن است دانش هایى مانند جامعه شناسى هنر، روانشناسى هنر، زبانشناسى هنر و غیره محقق شود، به گونهاى که هم با عالم هنر که عالم تخیل، احساس و عاطفه است هماهنگ باشد و هم سنجش پذیر و قابل ارزیابى و اندازهگیرى علمى باشد؟ ابزار چنین اندازه گیریهایى چیست؟
کاملا ممکن است که از روش علم براى شناخت پدیده ها و فرآیندهاى ذهنى مانند خلاقیت، احساس، عاطفه، و تخیل، استفاده کرد. تمامى اینگونه پدیده ها موضوعات مورد مطالعه در علم روانشناسى و جامعه شناسى است. هنر تنها رشته ى فعالیت انسان نیست که «به برانگیختن احساس و تخیل و عاطفه منتهى می گردد». به عنوان مثال ازدواج و خانواده یکى از موضوعاتى است که ابعاد گوناگون آن در جامعه شناسى و روانشناسى و تخصص مشاوره ى ازدواج و خانواده مطالعه می شود و طیف وسیعى از احساسات و عواطف را دربر می گیرد. در اینجا باید به علوم مرتبط مانند روانپزشگى و روانکاوى و مددکارى اجتماعى بالینى و روانشناسى بالینى نیز یک بار دیگر اشاره کرد که همگى آنها انواع فرآیندها مانند احساسات و عواطف و تخیل را پژوهش و شناسایى و معالجه می کنند.
از آن گذشته، «شناخت هنرى» تنها به فرآیندهاى تخیل، احساس و عاطفه محدود نمی شود، بلکه آمیزهاى است از اینگونه فرآیندهاى ذهنى با شناخت علمى از سوژه، مواد، تکنیک و جهان اطراف. و از سوى دیگر، فرآیند علم و حتى صنعت نیز فاقد عناصر خلاقیت، تخیل، احساسات و عاطفه نیست و بدون آنها تکمیل نمی شود. ضمن اینکه بنا به گفته ى معروف توماس ادیسون «نبوغ و خلاقیت عبارت است از نود درصد عرق جبین و ده درصد شانس!»
به عبارت دیگر ما در اینجا شاهد دو حیطه ى کاملا مجزا و لزوما متباین نیستیم. بلکه درباره ى تشابه بین علم و هنر (مانند جامعه شناسى و هنر)مطالب گفتنى بسیار و گفته شده است، که از حوصله ى این نوشتار خارج است. و انشاالله در فرصتى دیگر به تفصیل مصدع خواهد شد. در اینجا صرفا به ذکر این نکته اکتفا می شود که پیشینه ى این دوگانگى به گذشته ى نه چندان دور باز می گردد. تا دوران رنسانس و پس از آن در عصر روشنگرى، علم و هنر دو وجه یک فرآیند آگاهى و خلاقیت شناخته می شدند. براى لئوناردو، و سه قرن پس از او گوته، تمایز بین علم و هنر غیرقابل درک و قبول بود. تنها از قرن نوزدهم میلادى و پس از «انقلاب صنعتى» و «تقسیم کار» همراه با آن است که علم و هنر در دو مسیر جدا از یکدیگر قرار داده شدند. در هنر، به ویژه در هنر رمانتیک، در واکنش به انقلاب صنعتى و طرد کامل آن، این روند فکرى آغاز شد که می پنداشت خلاقیت محصول پدیدهاى مرموز و شناختناپذیر یعنى«نبوغ» است، و هنرمند نه به دنبال واقعیت و حقیقت بلکه در پى زیبایى است؛ و برخلاف هنرمند دوران رنسانس، هنرمند رمانتیک خود را جدا از جامعه و نه جزئى از آن و ناسازگار با آن می پنداشت. در مقابل این اسطوره سازى موهومى از هنر، اسطوره ى موهومى دیگرى قرار داده شد به نام«علم»؛ یعنى در برابر الهام، جامعه ى صنعتى و مدرن هنر را طرد کرد و در عوض اسطوره ى علم را در آغوش گرفت. صنعت بر تکنولوژى سلطه یافت و تکنولوژى بر علم؛ و در نتیجه، علم از شکل اصلى خود طى قرون گذشته به مثابه ى اندیشه خلاق، به شکل یک حرفه ى کاربردى درآمد. این نحوه ى تفکر و مفهوم سازى (کنسپچوالیزاسیون) از علم، امروز دیگر فاقد طرفدار است. آثار ایلیا پریگوجین و دیگر دانشمندان دوران معاصر همگى گویاى این مطلب است.
امروزه در صنعت و مدیریت صنعتى حتى صحبت از «مدیریت خلاقیت» به میان می آید، که به صورت یک ضرورت حیاتى و یک رکن اصلى در تولید صنعتى و خدمات و رقابت اقتصادى درآمده است. هدف آن ترغیب خلاقیت و افزایش ابداعات و اختراعات است. بهترین طراحى صنعتى بر پایه و در نتیجه ى مدیریت خلاقیت و در چهارچوب آن به کار گرفته می شود، و می بایست به موفقیت اقتصادى براى شرکت ها منتهى شود. دیگر رشته هاى هنرى مانند گرافیک و عکاسى و طراحى و نویسندگى نیز به همین نحو در اقتصاد در بخش تبلیغات یا در رشته ى چاپ و انتشارات نقش اساسى ایفا می کنند، و خلاقیت و زیبایی شناسى و تکنولوژى و صنعت و مدیریت بازرگانى می بایست خلاقانه با مدیریت خلاقیت توأم گردد تا موفقیت اقتصادى حاصل شود. ارتباطات جمعى نیز متکى به همان رشته ها به علاوهى سینما و تلویزیون است، و همه ى آن ها امروزه به نحوى خلاق با علم رایانه و تکنولوژى و صنعت آن در آمیخته اند.
معمول ترین «ابزارهاى اندازه گیرى» فرآیندهاى ذهنى در جامعه شناسى و روانشناسى، «طیف ها» (یا «مقیاس ها») هستند، مانند طیف هاى لایکرت، گاتمن، بوگاردوس، و ترستون، و طیف هاى مشابه آنها، که معمولا از طریق پرسش نامه به دست می آیند. رفتارها نیز مظاهر قابل مشاهده و اندازه گیرى فرآیندهاى ذهنى مانند انگیزه ها هستند.
-6آیا این فرضیه می تواند صحیح باشد که جامعه شناسى هنر در نیمه ى اول قرن بیستم میلادى به چگونگى تأثیر عوامل اجتماعى بر هنرمند توجه داشت امّا در نیمه ى دوم قرن مذکور، توسعه ى دانش هایى مانند روانشناسى یادگیرى، زبانشناسى و نظریه ى هرمنوتیک، مخاطب گرایى و نیز مطالعات مربوط به رسانه هاى ارتباط جمعى باعث شد که جامعه شناسى هنر به تأثیر عوامل اجتماعى بر ادراک هنرپذیر (مخاطب) از اثر هنرى اهمیت بیشترى بدهد؟
آغاز علم جامعه شناسى طى فرآیند گذار جامعه ى غرب از «جامعه ى سنتى» پیش از مدرن به جامعه مدرن شکل گرفت، و عمدتا توسط آگوست کومت ) (1789-1857در فرانسه، در چارچوب فلسفه ى اثباتى (پوزیتیویسم) وى پایه گذارى شده است؛ و ریشه در خواست جامعه و متفکران در ابتداى جامعه ى مدرن در قرن نوزدهم میلادى براى حل مشکلات و معضلات و مسائل اجتماعى ناشى از تناقضات مستتر در این تحول عظیم اجتماعى دارد. همراه با تحولات اجتماعى گسترده و عمیقى که طى دویست سال گذشته به وقوع پیوسته است، دیدگاههاى ناظر بر علم نیز، خواه علوم تجربى و خواه علوم اجتماعى، دچار تحولاتى عمیق و قابل توجه شده است.
تحولات اجتماعى چند دهه ى اخیر در سطح جهانى که پدیده ى پست مدرنیسم را نیز به وجود آورده، باعث دگرگونى کلى در دیدگاه هاى علمى نسبت به «علم قرن هجدهم نوزدهم» و بازبینى برخى نظریه هاى علمى شده است. جامعه شناسى و زیرمجموعه هاى تخصصى آن، مانند جامعه شناسىِ علم، جامعه شناسىِ دین، جامعه شناسىِ سیاسى، و جامعه شناسىِ هنر نیز از این تحولات بی بهره نمانده اند. در نتیجه، برخى تعاریف از واقعیتهاى اجتماعى که در گذشته در برخى از چهارچوبهاى نظرى پذیرفته بود، در دیدگاه هاى کنونى دیگر توجیه علمى خود را از دست داده و فاقد کارآیى براى درک واقعیتهاى اجتماعى شدهاند، گو اینکه در گذشته نیز از نظر بسیارى از دانشمندان فاقد چنین ارزشى بوده اند. در این رابطه باید به طور مشخص به نظریه هاى مارکسیستى اشاره نمود؛ به ویژه آنکه برخلاف سایر جوامع امروز، و علیرغم تفکر «نه شرقى، نه غربى» که در مراحل ابتدایى انقلاب اسلامى مطرح شد، و به ویژه علی رغم فروپاشى اردوگاه سوسیالیستى و به همراه آن افول توان و توجیه علمى کلیه ى نظریه هاى مارکسیستى، بالاخص در اقتصاد و جامعه شناسى؛ در مباحث مربوط به هنر، جامعه، اقتصاد و سیاست تأثیر نظریه هاى مارکسیستى در تجزیه وتحلیل ها و فرمولاسیون ها و کنسپ چوالیزاسیون هاى رایج در ایران (به عنوان مثال، اصل چهل وچهار قانون اساسى) همچنان به قوت خود باقى مانده است و کاملا به چشم می خورد. گو اینکه از دیدگاه جامعه شناسى (و سایر علوم اجتماعى) هر نظریه اى، از هر نوع و در هر زمان بسته به نظر پژوهش گر، براى پژوهش و فرضیه سازى بر اساس آن نظریه، و آزمون فرضیه ها و رد یا قبول آن فرضیه ها و آن نظریه، می تواند موجه باشد.
یکى از اَشکال نظریه ى ساختارگرایى اجتماعى شکل مارکسیستى آن بود، که تا زمان فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى در ابتداى دهه ى 1990میلادى رایج بود. به عنوان مثال، لویى آلتوسر مارکسیست فرانسوى در دهه ى 60 و 70 میلادى از نظریه پردازان آن بود. طبق این نظریه، اینگونه نظریه پردازى می شد که موقعیت طبقاتى هنرمند و مخاطبان، تعیین کننده ى سبک هنر تولید شده است: «هنرهاى زیبا»، هنر طبقه ى بالاى جامعه؛ و «هنر عامه پسند« یا «هنر فولکلور»، هنر طبقه ى کارگر است؛ به علاوه، هنر مورد حمایت طبقه ى بالا در خدمت پیشبرد و تقویت قدرت اعضاى طبقه ى بالاست. در همین رابطه، نظریه پردازان هنر «رئالیسم سوسیالیستى» ارائه می شد که تأکید بر جنبه ى تبلیغى هنر داشت و معتقد بود که وظیفه ى هنر، بیانگرى تاریخى و عینى واقعیت در مسیر انقلاب و با هدف آموزش ایدئولوژیکى توده هاى زحمتکش در روحیه ى سوسیالیسم است. از نظر لنین، «سینما براى ما مهمترین هنر است».
از نظر آدورنو و هورکهایمر و بنیامین، جامعه شناسان (و نه فیلسوفان) نئومارکسیست مکتب انتقادى فرانکفورت («مؤسسه ى مطالعات اجتماعى» در فرانکفورت) و هاوزر، تولید هنر عامه پسند در عصر تولیدات ماشینى منجر به «فرهنگ انبوه» یا «فرهنگ عامه» می شود که به سبب ابتذال، کارکرد اجتماعى آن مسخ کردن و «بیگانگى« توده ها، و نادانى آنها نسبت به «هنرهاى زیباست» که داراى ارزش زیبایىشناختى هستند. این نظریه پردازان متعلق به هر دو نیمه ى قرن بیستم میلادى هستند، امّا بیشتر آثار آنان متعلق به نیمه ى دوم قرن است. نظریه ى «فاصله گذارى» برشت در تئاتر نیز بر همین فرض بنا شده است؛ و نام واقعى آن «بیگانه سازى» ) (verfremdungاست؛ و هدف آن زدودن بیگانگى مخاطبان از جامعه، و ایجاد آگاهى اجتماعى از طریق ایجاد بیگانگى نسبت به صحنه ى تئاتر، و از این طریق اصلاح «آگاهى کاذب» آنها نسبت به واقعیات جامعه ى خود است.
نظریه پردازان «تولید فرهنگ» مانند بوردیو، گانز و پیترسُن، عمدتا در نیمه ى دوم قرن بیستم میلادى و در رد نظریه هاى مارکسیستى و نئومارکسیستى، و اساسا در رد فرضیه ى «مسخ توده ها« و «بیگانگى» («استحمار» در آثار شریعتى، و گاو در اثر غلامحسین ساعدى و فیلم آن، و فیلم طبیعت بی جان شهید ثالث، و آقاى هالو و...)، خلق آثار هنرى و گرایش هاى طبقات و اقشار اجتماعى به هنرهاى مورد علاقه ى خود را در فضاى پلورالیسم خرده فرهنگ هاى اجتماعى و روابط قدرت بین آنها مطرح ساخته اند. در این گروه نظریه ى تمایز دیرینه ى بین فرهنگ و هنر «عالى» و »عامه« high culture - mass cultureکنار گذاشته می شود؛ و کاملا بالعکس، یکسان ارزش گذارى می شود. به عنوان مثال به ویژه در موسیقى، اَشکال تلفیقى کلاسیک و مردمى (پاپ) و فولک (اقوام)، بسیار دیده می شود؛ که این نوع آثار طیف وسیعترى از مخاطبان را دربر می گیرد. نمونه اى دیگر از این گونه تلفیق ها، اشعار مولانا با همراهى موسیقى پاپ و راک هم در ایران و هم در خارج از کشور است.
-7 آیا دوره ى پژوهش هاى جامعه شناختى هنر بر مبناى یک نظریه ى عام و فراگیر که بر تحولات هنر در تمام جوامع مطابقت داشته باشد به سر آمده است و اکنون پژوهشگران این رشته به پژوهش توصیفى اکتفا مىکنند؟
پژوهش هاى جامعه شناسى عموما تحلیلى و نه توصیفى، و طبق روش معمول علمى که در بالا نیز قید شد انجام می شوند؛ و نمی توان گفت که دوران نظریه ى عام سپرى شده است و اکنون پژوهش ها توصیفى است. هر نظریه اى از هر نوع می تواند چهارچوبى براى تحلیل و شناخت پدیدهها و فرآیندها در جامعه شناسى هنر به دست دهد؛ تنها ملاک، آزمون فرضیه هاى مشتق از آن چهارچوب نظرى است. حتى نظریه ه ایى را که در گذشته رد شده اند می توان مجددا در پژوهش ها آزمود. مثلا این فرضیه که توده ها مسخ یا استحمار شده اند، با این سؤال که «آیا واقعا اینطور است؟»پژوهش می تواند آغاز شود، و سپس با روش هاى مناسب به پاسخ به این سؤال، مثبت یا منفى، هر کدام که معلوم شود، رسید. تصادفا، در گذشته پژوهش هاى زیادى در زمینه بیگانگى انجام شده است، و هنوز هم در برخى موارد انجام می شود، امّا به طور کلى باید گفت به دلایل گوناگون، و موجه، این موضوع کنار گذاشته شده است. در سینما هم می توان به فیلم آمارکورد اثر فدریکوفلینى در مقام مقایسه با فیلم هاى نامبرده در بالا اشاره نمود. نمونه هاى دیگر در تئاتر میشل ویناور و لانفورد ویلسن در برابر برشت دیده می شود.
در موضع گیری هاى پست مدرنیست ها، یکى از انتقادها متوجه «فراروایتها» یا «روایت هاى کلان» است، که نمونه ى بارز آن (و منظور اصلى) چهارچوب تحلیلى مارکسیستى و تعریف علم به معناى قرن نوزدهمى آن است؛ و طبعا اینگونه نظریه ها کارآیى خود را از دست داده است. امّا به هر حال، این به معناى منع به کارگیرى این گونه نظریات در پژوهش هاى جامعه شناسى هنر در صورت تمایل پژوهش ر، نیست؛ زیرا موجه بودن هر نظریه و چهارچوب تحلیلى در نهایت منوط به اثبات صحت یا سقم فرضیه ها است.
- 8در پژوهش هاى جامعه شناختى هنر، تا چه حد در مرحله ى جمع آورى اطلاعات با روشهاى میدانى )مشاهده ى مستقیم، ثبت، مصاحبه، تهیه ى پرسشنامه(می توان از پیش داوریهاى مبتنى بر یک نظریه ى خاص اجتناب کرد؟ در مرحله ى تحلیل و تفسیر اطلاعات، تا چه میزان پیروى از آن نظریه اعتبار دارد؟
اجتناب از پیشداورى لازمه ى همه ى پژوهش هاى علمى است، خواه در علوم اجتماعى و خواه در علوم طبیعى/تجربى و کلیه ى مراحل و روشهاى پژوهشى از دیرباز با اینگونه ملاحظات طراحى شدهاند. جامعه شناسى هنر نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ و همانند موارد دیگر، پیش داورى در هر مرحله از پژوهش می تواند به نتیجه ى کار لطمه وارد سازد. قاعده ى کلى در همه ى موارد پژوهش (که نگارنده هم در علوم طبیعى مانند فیزیک، شیمى و زیست شناسى و پزشکى، و هم در علوم اجتماعى به ویژه جامعه شناسى و اقتصاد و انسانشناسى و باستانشناسى آن را تجربه کرده است) بر این است که اثبات فرضیه ى موردنظر را می بایست تا حداکثر امکان مشکل ساخت. این نکته اى است که هم در مرحله ى گردآورى داده ها (اطلاعات) و هم در مرحله ى تجزیه و تحلیل داده ها از طریق روش هاى شناخته شده و استاندارد در نظر گرفته می شود. در غیر این صورت نتیجه ى پژوهش از نظر هم قطاران علمى پژوهش گر مردود شناخته می شود.
به طور مشخص، در مرحله ى تجزیه وتحلیل داده ها فرضیه یا فرضیه هاى موردنظر نیست که اثبات می گردد، بلکه کوشش می شود تا «فرضیه ى صفر» رد گردد. فرضیه ى صفر در هر پژوهش، فرضیه ى عدموجود رابطه ى موردنظر بین متغیرهاى موردنظر در فرضیه هاى اصلى است، و در واقع در جهت مخالف فرضیه هاى اصلى است. چنانچه فرضیه ى صفر رد گردد، این بدان معنا است که احتمال تصادفی بودن رابطه ى مشاهده شده بین متغیرهاى موردنظر در پژوهش، رد شده است، با درصدى از اطمینان و نه به طور صددرصد. به عنوان مثال، پژوهش هاى بسیارى درباره ى «بیگانگى« و صور مختلف آن انجام شده است. آدورنو در دوران پناهندگى در آمریکا در خلال جنگ دوم جهانى، پژوهش هاى جامعه شناختى میدانى متعددى از این دست انجام داد، که معروفترین آنها در مورد «شخصیت اقتدارگرا«ست. تاکنون حجم عظیمى از پژوهش هاى میدانى در جامعه شناسى هنر مطابق با روش هاى علمى انجام شده است.
-9 موضوع هایى مانند ساختار اجتماع، مشروعیت و قدرت، خانواده و خویشاوندى، تولید و تقسیم ثروت، و به عبارتى اقتصاد، چه ارتباطى می توانند با هنر داشته باشند؟
موضوعات نامبرده هر یک از ابعاد متفاوتى برخوردار است و با یکدیگر هم تراز نیستند. مثلا ساختار اجتماعى پدیدهاى است کلان و گسترده که تمامى اجزاى تشکیل دهنده ى یک جامعه را دربر می گیرد. معهذا، می توان گفت که رابطه ى هنر با آن عمدتا محل و کارکرد هنر در ساختار اجتماعى است، که در جوامع مختلف یا در مراحل گوناگون توسعه ى اجتماعى یک جامعه، محل و کارکرد هنر در ساختار اجتماعى متفاوت است. به عنوان مثال، در جوامع پیش از مدرن، با تفاوت هایى از جوامع باستانى تا دوران رنسانس، هنر کارکردى متفاوت با جامعه ى مدرن داشته است، مثلا کارکرد آیینى و مذهبى و یا اقتصادى به صورت یکى از حِرف. در جامعه ى مدرن هنر از استقلال بیشترى برخوردار شده است گو این که در جامعه ى مدرن نیز هنر از کارکرد اقتصادى و برخى دیگر کارکردها برخوردار است. در اغلب این جوامع اَشکال گوناگون صنایع دستى به درجات مختلف فعالیت دارند.
مشروعیت و قدرت نیز بی رابطه با هنر نیستند و می توانند به طرق مختلف با آن در تعامل باشند. جزئیات و اَشکال و موارد آن بسیار و خارج از حوصله ى این نوشتار است. امّا یک مورد آن که پیشتر نیز اشاره شد تحلیل کریستوفر رید از هنر پست مدرن است. در این تحلیل رید به این مسئله اشاره می کند که هنر پست مدرن هنر هویت است و حاوى هویت هاى ملى، طبقاتى، قومى نژادى یا جنسیتى است، که تمامى آنها در برابر روابط قدرت و جزء مقولات جامعه شناختى است. هر کدام از این مقولات به نوبه ى خود، از موضوعات جامعه شناختى و زیرتخصص هاى جامعه شناسى است و مباحث بسیار گستردهاى در پى دارد. درجات و اَشکال مختلف نظارت دولت بر فعالیتهاى هنرى و فرهنگى و سیاست گذاریهاى مربوط از مباحث مهم جامعه شناسى هنر است. زمینه ى دیگر، نقش موزه هاست که دربارهى آنها پژوهش هاى زیادى انجام شده است.
در مورد رابطه ى خانواده و خویشاوندى با هنر نیز مباحث فراوانى عنوان شده و پژوهش هاى زیادى پیرامون آن انجام گرفته است. مهمترین زمینه، «اجتماعی شدن هنرمند» است. زمینه ى دیگر، کارکرد اقتصادى نهاد اجتماعى خانواده به ویژه در رابطه با صنایع دستى است. زمینه ى دیگر پژوهش جامعه شناسى هنر در رابطه با خانواده، نحوه ى دریافت هنر رسانهاى (تلویزیون) در خانواده است.
اقتصاد هنر خود زمینه اى وسیع است که هم در جامعه شناسى و هم در اقتصاد پیرامون آن پژوهش می شود. مسائلى مانند معیشت و درآمد هنرمندان، عرضه و تقاضا در بازار هنر، نقش گالری ها و گالری دارها، و جهانی شدن بازار هنر، نقش بخش خصوصى و بخش عمومى در حمایت از هنر، برخى از زمینه هاى مهم پژوهش در اقتصاد هنر را تشکیل می دهند.
-10 برخى پژوهش گران کتابهایى دربارهى تاریخ اجتماعى هنر نوشته اند و جامعه شناسى هنر را در روندى تاریخى بررسى کرده اند؛ به سخن دیگر، تحولات هنر را در ارتباط با دگرگونی هاى اجتماع، به طور «درزمانى» مطالعه کرده اند. حال پرسش این است که اساسا چنین کوششى تا چه پایه به حقیقت علمى مقرون و از نظریات تحمیلى به دور است؟
تاریخ اجتماعى هنر اثر آرنولد هاوزر، تنها کتاب در نوع خود است که تمامى تاریخ هنر را از دیدگاه نئومارکسیستى تحلیل کرده است. جانسون نیز در تاریخ هنر نوع غیرمارکسیستى همان تاریخ و تحلیلهاى زیادى از شرایط اجتماعى همزمان با تحولات هنرى را ارائه کرده است. دیگران نیز چنین کوشش هایى کردهاند، مانند هربرت رید در تاریخ مختصر نقاشى مدرن و اثر دیگرش درباره ى مجسمه سازى مدرن، که تحلیل خوبى از طلوع و ظهور مدرنیسم هنرى ارائه می کند. مشکل آثار از نوع هاوزر در این است که تعداد تقریبا بىنهایت فرضیه در این اثر وجود دارد که اثبات یا رد هر یک از آنها مستلزم بیش از یک پژوهش است. چنین کوشش هایى موجه هستند، امّا به این شرط که فرصت کافى براى آزمون فرضیه هاى متعدد در بین باشد. اما صرف اینکه دامنهى کار بسیار وسیع است به خودی خود مانع از این نمی شود که «از نظریات تحمیلى به دور» باشد. «نظریات تحمیلى» در پژوهش به معناى پیشداورى و قبول فرضیه هاى پژوهش بدون آزمون کافى است، که در هر گونه پژوهش از کوچک تا بزرگ ممکن است اتفاق بیفتد. از سوى دیگر، کوشش هاى از نوع هاوزر متأثر از همان «فراروایت هاى» مورد نقد لیوتار و دیگر پست مدرنیستهاست. آنچه که امروزه منتفى شده است نظریهى مارکسیستى هاوزر است، با اینکه اثر او حاوى بسیارى نکات موجه نیز هست. اصولا رشته ى تخصصى تاریخ هنر امروزه به صورت «تاریخ هنر نوین» new art historyدرآمده است، به این معنا که هنر صرف نبوده بلکه هنر و تاریخ آن در بسترهاى اجتماعى تحلیل و ارائه می شود. منتهاى مراتب، در اکثر موارد، پروژه هاى پژوهشى در تاریخ هنر نوین محدود بوده و کمتر به تمامى طول تاریخ هنر می پردازند.
-11 یافته هاى جامعه شناختى هنر چه تأثیرى بر خود هنر دارند؟
جامعه شناسى هنر، ابعاد متعدد هنر به مثابه ى یک پدیدهى اجتماعى را بررسى می کند، و اگر چنانچه تعدد و تنوع هنرها را نیز در نظر بگیریم، ملاحظه می شود که موضوعات بسیار گسترده اى را تحت مطالعه و پژوهش قرار می دهد. پس می توان دید که بسیارى از وجوه بسیارى از هنرها می تواند از نتایج و یافته هاى جامعه شناسى هنر بهره مند شود. در سطح مدیریت کلان هنر در جامعه مسلما سؤال هاى بی شمار نیاز به پاسخ دارد پیش از آنکه بتوان به سیاست گذاری هاى مناسب هنرى و فرهنگى دست یافت، و جامعه شناسى هنر بیش از هر تخصص دیگرى توانایى پاسخگویى به این پرسش ها را داراست.
اگر چنانچه معنویت را به عنوان روح و جوهره ى اهداف اجتماعى خود و هدف غائى همه ى کوشش هاى خود در راه توسعه ى اجتماعى که شامل توسعه ى فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و غیره نیز می شود در نظر بگیریم، بدیهى است که هنر یکى از وجوه عمده ى معنویت و نیازمند بذل توجه به اعتلاى هر چه بیشتر آن در جامعه است. و اگر از خود بپرسیم: «در نهایت، بزرگترین دستاورد فرهنگ جامعه ى ایرانى طى چند هزارسال تاریخ این سرزمین چیست؟« باید بگوییم: «معنویت» و «معرفت».
اگر این پاسخ را بپذیریم، در این صورت، اولا، تجلى معنویت و معرفت را، هم در سطح جامعه و فرهنگ آن جامعه، و هم در سطح فردفرد اعضاى جامعه، انتظار داریم. یعنى انتظار می رود هم جامعه و هم زندگى فردى، توأما سرشار از رفاه مادى و سرشار از معنویت و انسانیت باشد. و در این صورت، تجلى معنویت و معرفت در رفتارهاى فردفرد آحاد جامعه انتظار می رود.
البته همه ى این ها از واضحات است، اما آنچه در اینجا مهم است، یک کانسپت «مفهوم» کلیدى در جامعه شناسى، یعنى «سازمان اجتماعى» social organizationاست. به عبارت دیگر، آنچه حائز اهمیت می گردد سازماندهى آنچنان محیط زندگى اجتماعى است که ضمانت کننده ى حضور هر چه بیشتر معرفت و معنویت و انسانیت در جامعه در کنار رفاه مادى باشد، و رفتارها و متابعت از هنجارهاى مناسب اجتماعى را به وسیله ى ایجاد روحیه ى متناسب با زندگى اجتماعى، ممکن، ترغیب، و تضمین کند. این، چالشِ فراروى همه ى جوامع در طول تاریخ بوده و هست، و لازمه ى آن در وهله ى نخست سطح دانش بالاى اجتماعى است که در علوم امروز به صورت بسیار گسترده موجود است. هنر واقعى، در «ترجمه ى» اخلاق به سازمان مناسب اجتماعى است، والاّ درس اخلاق را همه می دانند. چالش بزرگ براى همه ى جوامع، سازماندهى اجتماعى است براى عصر حاضر، براى امروز. اگر جامعه و فرهنگ ایرانى داراى دستاوردهاى بالاى معنوى است، پس تجلى آنها را در همه ى وجوه زندگى اجتماعى از انتظارات است.
ثانیا، هنر، تجلى معرفت و معنویت، و در عین حال ابزار و وسیله ى گسترش آن در جامعه و در طول تاریخ است. بنابراین، حضور هر چه پررنگتر و گسترده تر هنر در جامعه، و در زندگى اجتماعى و فردى از ضروریات است. ایجاد دسترسى هرچه وسیع تر آحاد جامعه به هنر در غناى معنویت و معرفت در زندگى آنان نقش حیاتى دارد. جامعه شناسى هنر به خوبى می تواند در شناخت بهتر ابعاد متعدد هنر و آنچه در بالا گفته شد، و به طور کلى، بهبود شرایط تولید هنرى و خلق آثار هنرى و ارتقاء منزلت هنر و هنرمند ما را یارى کند.
-12 آیا آموزش هنر می تواند از یافته هاى جامعه شناسى هنر بهره گیرد؟ چگونه؟
پاسخ به این سؤال به دلایلى که در بالا آمد در همه ى رشته هاى هنرى مثبت است. جامعه شناسى هنر هم به طور کلى در زمینه ى خلاقیت به عنوان اساس همه ى آموزش ها و به ویژه آموزش هنر می تواند مسائل زیادى را روشن سازد، و هم در رابطه با ابعاد متعدد هنرهاى گوناگون.
به عنوان مثال، رشته ى گرافیک (ارتباطات تصویرى) نیازمند درک کافى از نقش اجتماعى ارتباطات جمعى و فردى است. در یکى از دانشگاه هایى که نگارنده در آن تدریس کرده است، اصولا رشته ى گرافیک در گروه تبلیغات یا آگهی هاى بازرگانى advertisingتدریس می شود که یکى از تخصص هاى بازاریابى و آن نیز یکى از گرایش هاى رشته ى مدیریت بازرگانى است و نه یک رشته ى هنرى. در این رشته، درس هاى روانشناسى و روانشناسى اجتماعى و جامعه شناسى ارتباطات هم به عنوان دروس مرتبط تدریس می شود، هم جامعه شناسى؛ و هم جامعه شناسى هنر براى آموزش این رشته ى هنرى سودمند است.
دیگر رشته هاى هنر، مانند تئاتر و سینما و تلویزیون و رشته ى ادبیات داستانى و به ویژه نمایشنامه نویسى و فیلمنامه نویسى و باید اضافه کرد گرایش هاى بازیگرى و کارگردانى، از یافته هاى جامعه شناسى هنر بهره مند می شوند. در موسیقى، تخصص اتنوموزیکولوژى یکى از شاخه هاى جامعه شناسى و انسانشناسى است. در صنایع دستى نیز به ویژه در رشته ى فرش، «جامعه شناسىِ فرش» تدریس می شود.
خلاصه ى مطلب اینکه اصولا «تاریخ هنر نوین» به صورت یک تخصص میان رشتهاى در آمده و همانند جامعه شناسى هنر شده است و وجوه متعدد اجتماعى هنر و فعالیتهاى گوناگون هنرى را در نظر مىگیرد و مورد مطالعه قرار می دهد.
-13 نقش وسایل ارتباط جمعى و رسانه ها در جامعه شناسى هنر و هنر چیست؟
ارتباطات جمعى مبحث بسیار گستردهاى در جامعه شناسى هنر و در همه ى هنرهاست. علت آن، حضور همه جاگیر و نقش گسترده ى ارتباطات جمعى و رسانه ها در جامعه ى مدرن امروز است، که با پیشرفت هاى روزافزون تکنولوژى هر روز گسترده تر می شود. در این وضعیت که «پست مدرن» نام دارد، همه ى هنرها در این گستره دربر گرفته می شوند، و مرزهاى گذشته هنرها را از یکدیگر جداسازى نمی کنند، بلکه هنر رسانه اى را تشکیل می دهند.
با تکنولوژى پیشرفته ى امروز، ارتباطات جمعى جهانى شده و فرهنگ ها را در سراسر جهان، و خرده فرهنگ ها را در هر جامعه، در دسترس یکدیگر قرار می دهد، و عصر تبادل سریع اطلاعات و دانش و همدردى ابناء بشر را ممکن می سازد. هنرهاى هر جامعه، بیش از هر زمان در دوران هاى پیشین و در ابعادى تازه، در تبادل و تعامل با هنرهاى جوامع دیگر قرار می گیرند، که محصول آن هنرى نو و جهانى و در عین حال «چندفرهنگى» است. در این شرایط، هویت هاى فرهنگى اقوام مختلف با یکدیگر تعامل نزدیک پیدا می کنند، و فرهنگ ها هویت خود را نیز حفظ می کنند.
-14 ارتباط نهادهاى اجتماعى با هنر چگونه است؟
نهادهاى اجتماعى اجزاى تشکیل دهنده ى ساختار اجتماعى هستند، که در بالا بحث شد. حال، چنانچه به محل و کارکرد هنر در ساختار اجتماعى توجه کنیم، رابطه ى هنر با نهادهاى اجتماعى روشن می شود. کارکرد نهاد اجتماعى خانواده در اجتماعی شدن هنرمند و کارکرد دیگر آن در رابطه با هنر به صورت صنایع دستى یا حِرف در جامعه ى سنتى، اقتصادى است. نهادهاى اجتماعى دین و حکومت، در جامعه ى پیش از مدرن کارکرد حامى هنر را داشته اند. در جامعه ى مدرن نقش حامى حکومت به اَشکال گوناگون (از حامى تا متولى) ادامه دارد. و کارکرد نهاد اجتماعى دین به عنوان حامى کمرنگ تر از گذشته و همتراز با دیگر حامیان هنر است. نهاد اجتماعى اقتصاد در جامعه ى مدرن حامى اصلى هنر در بازار عرضه و تقاضاست. نهاد اجتماعى آموزش در جامعه ى مدرن کارکرد عمده در پرورش و آموزش هنرمند می یابد.
یادداشت بیناب:
? بیناب: بنابه درخواست مصرانه ى دکتر یگانه، به جز رسم الخط، هیچگونه تغییرى در نوشته ى ایشان انجام نگرفته است.