hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdff07e2040000004001000001000a00
فصلنامه علمی تخصصی تکاپو / شماره 15 و 16/ پاییز و زمستان 1385 / ص 87-115
زبان،
تفکر و موجبیت زبانی
نوشتة حسن ذوالفقاری
چکیده
رابطة میان زبان و تفکر از جملة
سؤالهایی است که در فرآیند تلاشهای علمی بشر به شایستگی پاسخ داده نشده است. البته
این سؤال بیپاسخ نمانده است، بلکه پاسخهایی متکثر یافته و هیچ یک از این پاسخها
نتوانسته پاسخهای دیگر را با قوت کنار بزند؛ لذا چندین راه حل در قالب فرضیه باقی مانده است. این نوشته تلاشی است در
جهت نشان دادن فرضیههای مطرح در پاسخ به رابطة زبان و تفکر.
کلید واژه: زبان، تفکر، موجبیت، موجبیت
زبانی، فرضیه سپیر ـ ورف
1. مقدمه
وجود رابطهای نزدیک میان زبان و تفکر چندان دور از
ذهن نیست. تجربة روزمرة ما گواه این واقعیت است که بخش عمدهای از تفکرات ما با
زبان میسر میشود. اما چه رابطهای بین زبان و تفکر وجود دارد؟ آیا زبان شیوة تفکّر
ما را تعیین میکند؟ این سؤالات ذهنِ نسلهایی از فلاسفه، روانشناسان و زبانشناسان
را به خود مشغول داشته و البته منجر به حلّ بخشی از پیچیدگی این سؤالهای صریح شده
است. قطعاً این سؤالها را نمیتوان
به سادگی پاسخ داد اما حداقل میتوان عوامل شاخص را شناسایی کرد.
اما به راستی
رابطة زبان و تفکر چگونه است؟ معمولاً این سؤال بر اساس دو حد طرح میشود. فرضیه
اول این است که زبان و تفکر دو
هویت کاملاً مجزّا از هم هستند و یکی
به دیگری وابسته است. فرضیه دیگر آن است که زبان و تفکر مجزا نیستند. یعنی امکان
دستیابی به فکر خردمندانه بدون بهرهگیری از زبان ممکن نیست. احتمالاً حقیقت را
باید در مرز میان این دو حد جستوجو کرد.
در فرضیه اول دو
امکان وجود دارد: یا باید زبان را وابسته به تفکر دانست یا تفکر را وابسته به زبان.
دیدگاه سنّتی که
با اقبال عامه روبهرو است، به اولی معتقد است؛ مردم افکاری دارند و این افکار را
به صورت کلمات بیان میکنند. دیدگاههایی استعاری از این دست، زبان را به مثابه
«لباس» یا «وسیلة» تفکر در نظر میگیرند. این دیدگاه در توجیه زبانآموزی کودک به
خوبی از عهدة حل مسائل برمیآید. زیرا معتقد است که کودک پیش از آن که یادگیری
زبان را آغاز کند، به توسعة محدودی از تواناییهای شناختی میپردازد.
این راه حل، اول بار از سوی فلاسفة یونان باستان مطرح شد و
به وسیلة خردگراهای قرن هفدهم تقویت شد. آنها معتقد بودند که زبان در خدمت بیان
تفکری از پیش موجود است.
امکان
دوم نیز با استقبال روبهرو شده است. بر این اساس، شیوهای که مردم از زبان
استفاده میکنند، خطوطی را ایجاد میکند که آنها در چهارچوب این خطوط میتوانند
فکر کنند. خلاصة جامعی از این فکر در این جمله از شلی منعکس شده است: «خدا به انسان گفتار را عطا کرد و گفتار،
تفکّر را در انسان به وجود آورد»، «که وسیلة سنجش جهان است.» این دیدگاه
نیز به عنوان شاهدِ مدعا به زبانآموزی کودک متوسل میشود و معتقد است مواجهة آغازین کودک که راه یادگیری مفاهیم را برایش
ایجاد میکند با استفاده از زبان است. با نفوذترین عبارات در اینباره در فرضیة
سپیرـ ورف مشاهده میشود.
امکان
سوم که به تازگی مورد توجه قرار گرفته، به وابستگی دوجانبة زبان و تفکر اشاره
دارد. البته نه آنگونه که بگوییم این دو با هم همسانند. دیدگاه اینهمانی که میگوید تفکر چیزی بیش از نجوای درونی نیست، دیگر مورد
قبول نیست. برای چنین نگرش افراطی و تندی، استثنائات فراوانی وجود دارد. فقط کافی
است به انواع مختلف عملیات ذهنی که میتوانیم بدون دخالت زبان انجام دهیم فکر کنیم؛
مثل یادآوری توالی حرکات در یک بازی یا ورزش یا تجسم خط سِیر از خانه تا محلِ کار.
فایدة تصوّراتِ تصویرگونه و انگارههای فیزیکی در حل مسأله قبول عام یافته، و گاهی از ارائة کلامیِ مطلب نیز ضروریتر
است.
از
سوی دیگر این موارد از حیث شمار بسیار بیشتر از مواردی است که در آن زبان وسیلة
عمدهای برای تفکرِ موفق قرار میگیرد. نگاه به زبان و تفکر، به مثابة دو مقوله با
وابستگی دوجانبه، به این معناست که زبان بخش منظم پروسة فکر کردن است. در
عین حال ما مجبوریم برای فهم زبان فکر کنیم. این گونه نیست که یکی از این مقولات
بر دیگری تقدم داشته باشد بلکه هر دو ضروریاند. بار دیگر مردم برای بیان
نظریاتشان به استعاره روی آوردهاند: در این
استعاره زبان به عنوان قوس تونل و تفکّر به عنوان تونل در نظر گرفته میشود. اما
ساختار و عملکرد پیچیدة زبان چنین قیاس سادهای را کودکانه جلوه میدهد. نمودار (1)
این رابطه را به خوبی نمایش میدهد:
در قرن هجدهم این طرز تلقی که زبان وابسته به فکر است، از سوی دو فیلسوف
فرانسوی، یعنی کندیاک (1746) و روسو (1755)، و بعدها در اثر مشهور هِردِر (1772)
با عنوان «دربارة منشأ زبان» به چالش کشیده شد. هِردِر به ویژه این دیدگاه را
برگزید که زبان و تفکر ظهور همزمان دارند و وجود یکی بدون دیگری غیر ممکن است و
تفاوت واژگان و ساختارهای دستوری زبانهای ملی در میان انسانها گواه این است که هم
واژگان و هم دستور زبان تعیینکننده و منعکسکنندة الگوهای فکری یک ملت است. خط
مستقیم تکاملی که از هِردِر تا سپیر و ورف امتداد یافته است به ایدههای موجبیت و
نسبیت زبانی میانجامد. لازم به یادآوری است که فرضیة موسوم به ورف موضوع تحقیقات
تجربی فراوانی قرار گرفته است و نتایج با تلقی ضعیف از فرضیه ورف همخوانی دارد. یعنی
زبانی که فرد با آن سخن میگوید بر تفکر تأثیر میگذارد نه اینکه آن را تعیین
نماید (برای اطلاعات بیشتر دربارة فرضیة سپیر ـ ورف رجوع کنید به لیونز، 1981، ص
261-262).
2. موجبیت
موجبیت مفهومی فلسفی است که شناخت،
عمل انسان و مانند آن را با استفاده از زنجیرة مسلسلی از رویدادهای پیشین به گونهای
علّی توجیه میکند. سخن از یک معجزة مرموز یا اتّفاقی عجیب نیست. وقوع حتّی یک حادثه
غیر موجبیتی در طول تاریخ بنای این عقیده را ویران میکند. بر اساس این عقیده
اختیار انسان وهمی بیش نیست. فلاسفهای چون عمر خیام، دیوید هیوم، توماس هابز،
امانوئل کانت و اخیراً جان پرل به این موضوع پرداختهاند. اتمیستهای یونان
باستان، لیوسیپوس و دموکریتوس، جزء اولین کسانی بودند که به این موضوع علاقه نشان
دادهاند. آنها معتقد بودند که همة فرآیندها در جهان، متأثّر از فعل و انفعالات
مکانیکی اتمهاست. این نظریه در آن زمان با اقبال چندانی مواجه نشد اما با پیدایش
فیزیک نیوتنی این تفکّر در غرب تقویت شد. فرضیة «توپ بیلیارد» که یکی از محصولات
این نوع فیزیک است بیان میکند که در یک روزگاری شرایط اولیة جهان وضع شد و لاجرم
در بقیة تاریخ جهان، از آن شرایط تبعیت میشود. چنانچه میتوانستیم از اجسام
فیزیکی و کلیة قواعد حاکم بر آن اجسام دانش کاملی به دست آوریم، آنگاه به لحاظ
نظری، تخمین زمان و مکان هر اتفاقی ممکن بود ]عفریت لاپلاس[. بخشهای اصلی جهان همان گونه عمل
میکنند که توپ بیلیارد بر روی میز. توپها حرکت میکنند و به گونهای قابل پیشبینی
با هم برخورد میکنند و نتایج قابل پیشبینی را هم به وجود میآورند.
اما در مشرقزمین موجبیت را در دکترین بودایی میتوان
مشاهده کرد که میگوید هر پدیدهای به پدیدة دیگری مقید یا وابسته است. این نکتة
آموزنده از داستان «تور ِاندرا» اقتباس شده است. این داستان دربارة تالار بزرگی
است که با آیینهها و منشورهایی تزیین شده که از سقف با نخهایی به طول متفاوت
آویزان هستند. پرتوی از نور برای روشن کردن صحنه کافی است. چون نور در گذر از هر
منشوری میشکند پس هر منشور، منشور دیگر و سایر منشورها را روشن میکند. حال به
جای منشور، انسان را در نظر بگیرید؛ هر کدام از ما از دیگری و دیگران تأثیر میگیرد.
دیگران خیال میکنند خودشان صاحب ارادهاند، در حالیکه ارادة دیگری ارادة آنها را
تعیّن میبخشد.
موجبیت زبانی نوع خاصی از موجبیت است به گونهای که زبان به مثابه عاملی تعیینکننده،
تفکر انسان را شکل دهد.
3. موضع هِردِِر و همبولت زمینهساز
طرح موجبیت زبانی
اگر در کتابی از هِردِر و همبولت
به عنوان زمینهسازان طرح موجبیت زبانی یاد میشود احتمالاً به این دلیل است که آنها
با طرح فرضیة خود به فرضیة بلامنازع یونان باستان پایان دادند که بیش از دو هزار
سال بر رابطة زبان و تفکر بدون هیچ رقیبی حاکم بود. آنها موفق شدند با طرح فرضیة
خود رابطة یک سویهای را که از تفکر به سوی زبان میرفت به رابطهای دو سویه عوض
کنند، تا حدود نیم قرن بعد فرضیة سپیرـ ورف بتواند این رابطه را کاملاً در خلاف
جهت اولیه یعنی این بار از زبان به سمت تفکر ترسیم کند. در ادامه با مراجعه به هر
یک از این دو نفر مختصری از آرا و احوال آنها مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
1-3 یوهان گوتفرید فون هِردِر(1744-1803)
راهحلهایـی که هِردِر بـرای سؤالهای آکادمی پروسیا ارائه داد باعث شد، جایزة
آن آکادمی به او اختصاص یابد. راهحلهای مذکور
به سال 1772 و در مجموعهای به نام «جستارهایی در باب خاستگاه زبان» چاپ و منتشر شد.
هِردِر
در اثر خود اظهار داشت که زبان و اندیشه از یکدیگر جدایی ناپذیرند و زبان هم ابزار
اندیشة آدمی است، هم محتوای آن و هم صورت آن. البته این که میان زبان و اندیشه
پیوندی نزدیک وجود دارد از موضوعات کهنه و پیش پا افتادهای است که از روزگار
باستان در عالم فلسفه مطرح بوده است. ولی نویسندگانی که پیش از هِردِر قلم زدهاند،
از ارسطو گرفته تا اصحاب وجه، همگی این نکته را مسلم فرض کرده بودند که زبان در
سلسله مراتب پیوندها و وابستگیها، بر اندیشه و انتزاع تکیه دارد و لذا اندیشه و
انتزاع بر زبان مقدمند. اما هِردِر بنای نظر خود را بر این فرض نهاده که زبان و
اندیشه هر دو منشئی مشترک دارند و به موازات هم پیشرفت کردهاند و با هم از
مراحل مختلف و متوالی رشد و کمال گذشتهاند و البته این نظری بدیع بود.
هِردِر
بر آن بود که چون زبان و اندیشه متکی بر یکدیگرند ناگزیر انگارههای فکری ملتهای
مختلف و ادبیات مطلوب آنها را نمیتوان به درستی خواند و فهم کرد، مگر در چهارچوب
زبان خود آن ملتها. البته این عقاید را پیش از او هم کسانی به زبان آورده بودند
اما در آستانة عصر رمانتیسم در اروپا، به ویژه در آلمان و درست در لحظاتی از تاریخ
که ملیتگرایی اروپایی میخواست به مضمونی غالب در عرصة سیاست بدل شود، اقرار بدین
قول که زبان هر ملتی فردیتی مختص به خود دارد و این که هر زبانی از این نوع با فکر
و اندیشة آن ملّت و با ادبیات آن و همچنین با امر اتحاد و اتفاق پیوندی تنگاتنگ
دارد، اقراری بود که خیلی آسان میتوانست قبول عام یابد و خیلی زود موجب شود که
زنجیرهای مداوم از آرا و نظریات زبانشناختی بر عرصة دانش و اندیشه آشکار گردد.
شاید
سپیر حق دارد که بسیاری از آرا و اندیشههایی را که همبولت به سبب آن ممتاز و مشخص
گشته است، ملهم از هِردِر بداند و اگر چنین باشد باید گفت که هم پیروان آرای ورف و هم دستور زبانشناسان روزگار ما به راحتی میتوانند
سابقة آرا و افکار خود را تا همین فیلسوف فکرآفرین و راهگشای زبان دنبال کنند.
هِردِر
به این سؤال که از میان زبان و اندیشه کدام یک بر دیگری مقدم بوده است چنین پاسخ میدهد
که چون وجود هر یک از این دو مبتنی بر وجود آن دیگری است، ناگزیر باید اقرار کرد
که هر دو یک منشأ مشترک داشتهاند
و آدمی در هر یک درست از همان مراحل تحولی گذشته است که در دیگری، و از این رهگذر
انسان به چنان ملکة ذهنی دست یافته که منحصراً از آن اوست. و همین ملکه است که او
را از سایر سرنشینان ملک حیوان جدا نموده است.
هِردِر
درست در وسط جنبشهای خردمداری و رمانتیسم جای داشت و از هر دوی آنها نیز تأثیر پذیرفت
و این موضوع هم به نوشتههای او از جنبة تاریخی اهمیت و اعتبار میبخشد و هم به
نوشتههای او در باب زبان. نظریة او در باب منشأ زبان به اردوگاه خردمداران تعلق
داشت. گو اینکه این نظریه به شیوهای بسیار پرشور و پراحساس بیان شده بود و جالب
است که بدانیم تا این خبر را به او برسانند که مقالهاش برندة جایزة آکادمی شده
است، خود او تغییر موضع داده بود و به جنبش رمانتیسم بسیار نزدیک شده بود و دیگر
خوشحال نبود که زمانی چیزهایی از قلم او تراویده است که در آن رساله ثبت شده است.
2-3 ویلهلم فون همبولت (1835-1762)
همبولت از ژرفاندیشترین و استوارترین
دانشمندان در زمینة مسائل زبانشناسی عمومی در قرن نوزدهم بود. رابینز این را که همبولت
به مقام و مرتبتی نزدیک به جاه و پایگاه سوسور دست نیافت، به این دلیل میداند که
آرای او ساخته و پرداختهتر ارائه نشده و با
مثالهای بیشتر و بهتر همراه نگشته و همچنین آثار پر حجم او به خوبی شناخته و خوانده
نشده است. همبولت از محدود زبانشناسان اوایل قرن نوزدهم بود که فکر و کار خود را
به تمامی در زمینة تاریخ متمرکز نکرد. او دو جنبة همزمانی و در زمانی زبانشناسی
را از یکدیگر جدا نکرد.
ویلهلم
در حیات عمومی پروس نقشی عمده به عهده داشت و سفر بسیار کرده بود و به شماری از
زبانهای غربی و شرقی و با برخی از زبانهای سرخپوستان آمریکا آشنایی داشت. آثاری
چند در باب مطلق زبان و زبانهای خاص منتشر کرد که از مهمترین آنها میتوان به «گـوناگونیهای
ساخـت زبان آدمی» اشاره کرد که نخـستین بار پس از مرگ همبولت انتشار
یافت. این متن مقدمهای مفصل و توصیفی بود که او در مورد «کاوی» باستان (زبان مردم
جاوه) نوشته بود.
همبولت
در نظریة خود در باب زبان بر آن توانایی خلاّق زبانی تأکید میورزد که ذاتیِ مغز
یا ذهن هر سخنگویی است و امکان به وجود آمدن زبان را از رهگذر محیط در آدمی رد میکند.
او معتقد است تنها به سبب طبیعتِ همین استعداد است که زبانها میتوانند تغییر
یابند و با اوضاع تازه سازگار شوند و مهمترین ویژگی زبان یعنی بهرهبرداری نامحدود
از امکانات زبانی محدود، در هر مقطع زمانی، به همین دلیل تبیین مییابد.
هرچند
همبولت استعداد زبانی را واقعیتی جهانی و عام میداند، خطوط اصلی فکر هِردِر را هم
دنبال میکند و معتقد است هر زبانی فردیتی مختص به خود دارد و از خواص ویژة ملّت
یا گروهی است که بدان سخن میگویند. در این جا میتوان نفوذ استدلالهای ملیگرایانة
قرن نوزدهم را که بر یگانگی ملّیت و زبان تأکید میکردند، در آرای همبولت هم مشاهده کرد. مبنای سخن گفتن
در همة آدمیان مشترک است اما آوا تنها حکم مادة پذیرندهای را دارد که بنیاد یا
ساخت صوری زبان در آن نمود پیدا میکند و ساخت صوری زبان را همبولت صورت درونی
گفتار مینامد. از
نظر او صورت درونی گفتار عبارت است از ساخت درونی و دستوری زبان و این همه متشکل
از عناصر و انگارهها و قواعدی است که بر مادة خام گفتار افزوده میشود. بخشهایی
از آن نزد همة آدمیان مشترک است چرا که به ابزار فکری آدمی مربوط میشود. اما بخشهایی
نیز هویت صوری آن زبان و وجه تفاوت آن با همة زبانهای دیگر است.
صورت
درونی گفتار ِهمبولت تا حدودی آدم را به یاد زبان سوسور و تمایز
آن با گفتار
میاندازد. صورت درونی هر زبان، در مقام اصل سازماندهندة آن زبان، بر ساختهای
هجایی و بر صرف و نحو و همچنین بر واژگان زبان مذکور حکومت میکند.
همبولت
این رأی و نظر هِردِر را که میگوید فکر و زبان دوشادوش هم تحول مییابند، گامی جلوتر
میبرد و میگوید: «گفتار و سخن هر ملتی روح آن ملت و روح آن ملت گفتار و سخن اوست».
او نیز زبان و اندیشه را از یکدیگر جداییناپذیر میداند. زبان حکم ابزار و انگارهای
را برای فکر و اندیشه دارد. در این مقام بعضی زبانها از زبانهای دیگر پیشی گرفتهاند.
همبولت میگفت سنسکریت از هر زبان دیگری که نزد ما شناخته شده، پیشرفتهتر است. همچنین
میگفت فکر و بینش را تنها از طریق زبان میتوان تحدید کرد، مشخص ساخت و منتقل
نمود. فکر و زبان متکی به هم و جداییناپذیرند. کلمات، برچسبها یا اسمهایِ
جدا جدا و منفرد نیستند. بلکه به طور یکجـا و همزمان هم بر چـیزی دلالت
میکنند و هم آن چیز را در محدودة مشخصی از اندیشه قرار میدهند. کلمات هر زبانی
در کلیتی نظامیافته سازماندهی میشوند تا جایی که ادای هر کلمة واحدی، وجود کل زبان را، در مقام ساختار معنایی
و دستوری یگانهای، از پیش فرض میکند و تنها کلماتی که از زبانهای بیگانه وامگرفته
شدهاند، میتوانند تکواحدهایی برونزبانی تشکیل دهند. پس تفاوت زبانهای مختلف به
هیچ وجه منحـصر به آواهای گفتاری مختلف نمیشود بلکه به برداشتها و دریافتهایی
مربوط میشود که سخنگویان آن زبانها از جهانی میگیرند که در آن زندگی میکنند.
نفوذ
و تأثیر همبولت در دانشمندان قرون نوزدهم و بیستم و در رشتههای مختلف قابل پیگیری
است. در این میان نیازی نیست بگوییم آرا و نظریات همبولت تا چه حد در «نظریههای ورفی» که همگی در آمریکا زایش و بالش یافته، تأثیر
گذاشته است. پیش از این نشان دادهاند که زبانشناسی آمریکایی خطی مستقیم است که
از همبولت آغاز میشود و از طریق دی. جی. برینتن که
مترجم برخی آثار همبولت به انگلیسی است و اف. بوآس و ای. سپیر به بی. ال. ورف میرسد.
حال
خوب است نگاهی هم به روی دیگر این سکه بیندازیم و ببینیم چگونه اندیشههای تأثیرگذار
همبولت خود از آبشخور آرای
کانت تغذیه میشود. در یکی از نظریههای معروف کانت با عنوان «نظریة درک و دریافت» آمده است که
جهان خارج آثاری در آدمی پدید میآورد و آنگاه مقولات ذاتی یا دانشهای شَمّی که
در ذهن آدمی است بر آن آثار تحمیل میشود و آنها را به نظم میکشد. و از میان همة
مقولات ذاتی یا دانشهای شمی، آنها که به مکان و زمان و علیت تعلق دارند، به طور ویژه
قابل ذکرند. این البته یک نظریة فلسفی عام و فراگیر بود و همبولت آن را به شیوهای
نسبیمآبانه و زبانشناسانه به کار گرفت. همبولت در نظریة خود مدعی شد که صورت
درونی گفتار هر زبانی مسئول به نظم کشیدن و مقولهبندی دادههایی است که از رهگذر
تجربة زبانی فراهم میآید. تا جاییکه سخنگویان زبانهای متفاوت به همین سبب
در جهانهایی زندگی میکنند که از پارهای جهات با هم متفاوت است و از همین روست که
دستگاههای فکری آن سخنگویان نیز از بسیاری لحاظ با هم فرق دارد.
همبولت زبان را
بدواً «وسیلة تفکر» و «حدیث نفس»
دانسته است. او اعلام کرده است که زبان را نباید صرفاً یا بدواً به عنوان وسیلهای
برای ارتباط تلقی کرد، بلکه نقش ارتباطی و عملی آن را باید فرعی و ثانویه دانست.
او گفته است که زبان به عنوان یک وسیلة ارتباطی تنها در مورد نظامهای ارتباطی
حیوانات و نظامهای ارتباطی ساختگی همچون زبان میانجی سواحل دریای مدیترانه مصداق
پیدا میکند. چامسکی برای مقایسه اظهار داشته است که برخلاف نظر همبولت، به باور
بلومفیلد و ویتگنشتاین نقش اصلی زبان، ایجاد ارتباط است. به نظر همبولت، زبان در
تعیین ماهیت فرآیندهای شناختی بشر نقش درونی و شکلدهنده دارد.
در خصوص ارتباط
بین زبان و تفکر، ما در واقع
شاهد دو اظهار عقیده اصلی همبولت هستیم. اظهار نظر نخست این است که زبانها از
ویژگیهایی همگانی برخوردارند (که این خود حاکی از تفکر مشترک بشری است)، ولی هر زبان یک «جهان فکری» و جهانبینی
منحصر به خود را فراهم میسازد. به اعتقاد چامسکی، همبولت با انتساب نقش فوق به
زبان، یعنی این که هر زبانی فرآیندهای ذهنی را به گونهای خاص خود رقم میزند، خود
را از موضع زبانشناسی دکارتی منفک کرده و موضع پیروان مکتب رمانتیک هنری و ادبی
اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم را پذیرفته است.
اظهار نظر دوم
همبولت که حاکی از همبستگی او با مواضع دکارتیان است حاوی دو نکته است: یکی این که
او زبان را بدواً وسیلة تفکر و حدیث نفس تلقی کرده است و نه یک نظام ارتباطی حیوانگونه
و دیگر آن که او به این نتیجه رسیده است که نیروی زایندة زبان از نیروی زایندة
تفکر تفکیکناپذیر است. به بیان دیگر، زبان و تفکر دو روی یک سکهاند.
پس همبولت با
اعلام این که هر زبانی یک جهان فکری و جهانبینی منحصر به خود را فراهم میسازد،
از موضع دکارتیان فاصله گرفته است و در این خصوص، موضع پیروان مکتب رمانتیک را
پذیرفته است. این قسمت از گفتة همبولت بعدها (یعنی در نیمة اول قرن بیستم) بخشی از
فرضیة «موجبیت زبانی» سپیر ـ ورف را تشکیل میدهد.
تأکید بر بی حد
و حصر بودن صورتها که به آرای کالریج باز میگردد نیز در بخش دیگری از فرضیة سپیر
ـ ورف زیر عنوان «نسبیت زبانی» متبلور است. چکیدة مفهوم نسبیت زبانی آن است که
هیچ حد و حصری برای تنوع ساختی زبانها وجود ندارد. فرضیة سپیر ـ ورف تجمیع دو
مفهوم «موجبیت زبانی» و «نسبیت زبانی» است. یعنی این که تفاوت بین زبانها که میتواند
بی حد و حصر باشد ممکن است منجر به تفاوتها و حتی قیاسناپذیری در فرآیندهای ذهنی
شود.
بر اساس آنچه که
گذشت میتوان آرای همبولت را این چنین خلاصه کرد: او از یکسو از همگانی و یکی
بودن قالب زبانها سخن گفته است و زبان را بدواً وسیلة تفکر و حدیث نفس دانسته است
و نیروی زاینده زبان را از نیروی زاینده تفکر تفکیکناپذیر دانسته است. این موضع
همبولت همسو با موضع دکارتیان و عقلگرایان است. از سوی دیگر او اعلام داشته است
صورت هر زبانی یک جهان فکری و یک جهانبینی منحصر به خود را فراهم میسازد که این
موضع همسو با موضع رمانتیکها است. پس همبولت هم بر همگانیهای زبان و هم بر
ویژگیهای انحصاری هر زبان تأکید ورزیده است. بحث فوق به روشنی این سخن چامسکی را
تأیید میکند که همبولت شخصیتی است که در محل التقای افکار عقلگرایان و
رمانتیکیان است.
4. سپیر ـ ورف و طرح مسألة «موجبیت زبانی»
آرمانگرایی رمانتیکِ پایان قرن هجدهم آنگونه که در آرای هِردِر و همبولت دیده میشود، ارزش والایی را به اختلافِ زبانها
و فرهنگهای جهانی اختصاص داد. زبانشـنـاس و مـردمشـناس آمریـکایـی، ادوارد سپیر
و شاگردش بنجامین لی ورف به این موضوع علاقه نشان دادند و دربارة رابطة زبان و
تفکر نظریهای ارائه کردند که به فرضیة سپیر ـ ورف موسوم است. این فرضیه تا امروز
نیز مقبولیت خود را حفظ کرده است.
1-4 ادوارد سپیر (1884-1939)
بیشک سپیر عاملی اثرگذار در ساختگرایی
آمریکایی به حساب میآید. او دانشجوی فقهاللغة آلمانی بود. بعدها به مطالعة رابطة
زبان با نژاد، فرهنگ و تفکر علاقهمند شد. سپیر زبانشناسی ذهنگرا بود و ایدههایش
دربارة زبان «ضد جهانشمول» بود. «خردگرا»
طبیعتاً «ذهنگرا» است اما «ذهنگرا» ضرورتاً «خردگرا» نیست. در کتاب «واقعیت
روانی واجها»
او واجها را واحدهایی از ذهن میشناسد. او از رابطة زبان و نژاد هم سخن میگوید.
دیدگاه
او در ارتباط با زبان و فرهنگ به مفهوم فرهنگ در ذهن ما مربوط میشود. او میگوید
اگر ما فرهنگ را مجموعهای از عادات و عقاید به ارث رسیده از جامعه بدانیم که بافت
زندگی ما را تعیین میکند، آنگاه زبان آیینة فرهنگ ما خواهد بود و حتی به طور اخص،
واژگان زبان منعکسکنندة فرهنگ است.
سپیر
به نسبیت زبانی هم اعتقاد دارد به این معنا که زبانها میتوانند به شکل نامعینی
متفاوت از هم باشند و هیچ محدودیتی برای اختلاف زبانها وجود ندارد. چنین دیدگاهی
ضدهمگانی است.
2-4 بنجامین لی ورف (1897-1941)
ورف مهندس شیمی بود. شغل اولش مهندس
پیشگیری از حریق و شغل دومش دلمشغولیهای زبانشناسی بود. به جهت دِینی که این
نظریه به ورف دارد، بعضی آن را «نظریة ورف» هم نامیدهاند.
ورف اولین کسی است که «زبانشناسی مقابلهای» را به کار برد. زیرا تلقی ضعیف از فرضیة سپیر ـ ورف مقابلة یک زبان با زبان دیگر را میپذیرفت.
در واقع مدافعان تلقی قوی از فرضیه، فکر
میکنند که تغییرات یک زبان مساوی با تغییرات در تفکر است اما بر اساس تلقی ضیعف،
بحث مقابله مطرح میشود.
3-4 فرضیة سپیر ـ ورف
همان طور که پیشتر نیز گفتیم سپیر و ورف وارث سنتی در
تفکر اروپایی شدند که توسط فرانتس بوآس (1848-1942) بنیان نهاده شده بود. این سنت
نقش مهمی در رشد ساختگرایی ایفا مینمود و قدمت آن حداقل به هِردِر و همبولت باز
میگشت. ممیزة آن سنت این بود که در آن بر ارزش مثبت اختلاف فرهنگی و زبانی تأکید
میشد و در یک کلام به اصول ایدهآلیسم رمانتیک، وابستگی نشان میداد.
گرچه سنت هِردِر
ـ همبولت با کلاسیسم، جهانیها و خردگراییِ افراطیِ دورانِ روشنگری در تعارض
بود، تعارض خود را تا آن جا ادامه نداد که ادعا نماید اصلاً جهانیهای زبان و
فرهنگ وجود ندارد. دستکم همبولت، هم
بر جهانیها و هم بر ویژگیهای خاص در حوزة زبان تأکید کرده است. او گوناگونی
ساختاری زبانها (شکل درونیشان) را محصول قوة ذهنی مختص انسان به اضافة عاملی
جهانی میدید. به این دلیل است که چامسکی توانست در همبولت آغاز مکتب زایایی و
مهمتر از آن، خلاقیت مورد نظر خودش را تشخیص دهد.
گرچه این امکان
هم وجود دارد که تصور هِردِر ـ همبولت از رابطة زبان و تفکر که زبانشناسان، مردمشناسان
و روانشناسان آمریکایی در دهة پنجاه به آن برچسب فرضیة سپیر ـ ورف زدند، با تز
نسبیت زبانی ارتباط داشته باشد، چنین تلازمی ضرورت ساختگرایی نیست. این تز یکی
از واضحترین ویژگیهای تلقی ساختگرایی آمریکایی بود که مکتب پسابلومفیلدی را
شامل میشد.
همبولت به موجبیت زبانی نزدیکتر هم شد. فرضیة
سپیرـ ورف آن گونه که معمولاً مطرح میشود پیوندی است میان «موجبیت زبانی» (یا تعیین تفکر
از طریق زبان) و «نسبیت زبانی» (عدم وجود محدودیت برای گوناگونی ساختاری
زبانها). افراطیترین تلقی از فرضیة سپیر ـ ورف ممکن است اینگونه ارائه شود:
الف)
موجبیت زبانی: ما در افکار خودمان غوطهوریم و همیشه «در ظل زبانی خاص که وسیلة
بیان جامعة ما شده است زندگی میکنیم.»، زیرا نمیتوانیم «ببینیم، بشنویم و طور
دیگر تجربه کنیم» مگر بر اساس مقولات و تمایزاتی که در زبانمان کدگذاری شده است.
ب) نسبیت زبانی:
مقولات و تمایزاتی که در یک نظام زبانی کدگذاری میشود منحصر به همان نظام است و
کاملاً بیتناسب با مقولات و تمایزات نظامهای دیگر زبانی.
معلوم نیست سپیر
یا ورف کدام یک نامشان را در زیر چنین برداشت تندی از فرضیه نوشتهاند. با وجود این،
تعبیرات سپیر در فرمولبندی بالا از تز موجبیت زبانی مشهودتر است (نگاه کنید به سپیر،
1974، ص 162).
گفتنی است که
تلقی قوی از فرضیه که تاکنون ارائه شده است، امکان دوزبانه بودن را نفی نمیکند.
ممکن است شخصی بر این باور باشد که دوزبانهها، دو دیدگاه ناسازگار نسبت به جهان
دارند که وقتی یک زبان را به زبان دیگر میگردانند، از جهانی به جهان دیگر تغییر
نظرگاه میدهند. فرض چنین شرطی، تلقی قوی از فرضیه را در کشمکش با شواهد حقیقی
قرار میدهد. شواهد گویای این واقعیت است که دوزبانهها هیچ نشان واضحی از عمل بر
اساس دیدگاهی بنیادین که ناسازگار با دو دنیا باشد نشان ندادهاند، بلکه اغلب مدعیاند
که میتوان همان مطلب را به زبان دیگر هم گفت. مترجمان هم اگر نگوییم همیشه،
غالباً موافقند که آنچه به یک زبان گفته یا نوشته میشود میتواند به زبان دیگر
هم، گفته یا نوشته شود. (کیفیت نمایِ «اگر نگوییم همیشه، غالباً» اخیراً اضافه شده
است.)
شاید امروز دیگر
کسی از موجبیت یا نسبیت افراطی دفاع نکند اما به نفع تلقی ضعیفتر آن، حرفهای بسیاری باقی است که شاید به لحاظ
فلسفی کمتر جذاب باشد. در این نسخه هر دو جزء تز ملایمتر شده است.
در پاراگراف زیر ورف دیدگاه خود را چنین بیان میکند:
وظیفة
جوهر نظام زبانی یا به عبارت دیگر دستور هر زبان، تنها تولید وسیله برای آوادار کردن
ایدهها نیست، بلکه خود شکلدهندة این ایدههاست. این جوهر، برنامه و راهنمای
فعالیت ذهنی و تحلیل عقاید شخص است ... . شکلدهی به ایدهها فرآیند مستقلی نیست ...
. ما طبیعت را با استفاده از خطـوطی برش میزنیـم که زبان بومیمـان برای ما فرض
کرده است. مقولات و نمونههایی که ما از جهان پدیدهها مجزا میکنیم در زبان نمیبینیم.
بـرعکس، زبان، جـهان را در یک
کلایدسکوپ (شهر فرنگ) با تغییرات پیدرپیای ارائه میکند که باید در ذهن ما
سازماندهی شود و این عمدتاً به وسیلة سیستم زبانی در ذهن ما معنا میدهد. ما
طبیعت را بخش بخش میکنیم، آن را به صورت مفاهیم، سازماندهی میکنیم و معانی را
خود به آن نسبت میدهیم. عمدتاً به این دلیل که در توافقی شریکیم که واقعیات جهان
را به این شکل سازماندهی کرده است؛ توافقی که از سوی جامعة زبانیمان به وجود میآید
و در الگوهای زبانی کدگذاری میشود. البته توافق، توافقی ضمنی و نامعین است اما
اصطلاحات آن اکیداً اجباری است. ما ابداً نمیتوانیم صحبت کنیم مگر با اشتراک در
آن سازماندهی و طبقهبندی دادهها بر اساس توافق مصوب.
هر چند این دیدگاه، دیدگاهی موجبیتی است لیکن ورف در بیان
آن دو بار از واژة «عمدتاً» استفاده میکند. او نمیگوید کـه ساختار یک زبان به
طور کامل شیوة جهانبینی سخنگویان را تعیین میکند. با این حال در ادامه میافزاید:
«این حقیقت برای علم نوین خیلی مهم است؛ زیرا به این معنا
است که هیچ شخصی آزاد نیست تا طبیعت را با بیطرفی کامل توصیف کند، بلکه تفسیر او
به شیوههای خاصی محدود میشود، حتی آنگاه که خود را آزادترین فرد میپندارد.
آزادترین فرد، زبانشناسی خواهد بود که به نظامهای زبانی مختلف و بسیار گسترده،
آشنایی داشته باشد. تاکنون هیچ زبانشناسی به این جایگاه دست نیافته است. بنابراین
اصل جدید نسبیت را معرفی میکنیم که خاطر نشان میسازد که همة بینندگان به همان
تصویر از جهان رهنمون نمیشوند، مگر این که پسزمینههای زبانیشان یکسان باشد.
بنابراین سخنگویان هر زبان، جهان را
متفاوت خواهند دید، زیرا آنها به لحاظ ساختاری با زبانهای مختلفی صحبت میکنند.
حتی زبانشناسی که از همة نکات باریکِ اختلافات ساختاری در بین زبانها آگاه است
نمیتواند جهان را آن طور که هست ببیند. او جهان را آن طور میبیند که از صفحة این
زبان یا آن زبان قابل دیدن است.»
علاقة روانشناسان
به نفوذ زبان در تفکر به پیش از شکلگیری فرضیة سپیرـ ورف بازمیگردد. از شناسایی
این نکته که فراهم بودن کلمات و تعابیر مناسب تأثیر زیادی بر حافظه و قوة اداراک
دارد زمان زیادی گذشته است. برای مثال تجربه نشان داده است که حافظة بصری به
اعوجاج میگراید ولی تعابیر استفاده شده رابطة نزدیک خود را با حافظه حفظ میکنند.
لذا مردم مایلند به چیزهایی توجه کنند و آنها را به خاطر بسپارند که در زبانشان
قابل کدگذاری باشد؛ به عبارت دیگر آن چه را که در تیررس لغات و بیان آسان باشد
راحتتر به خاطر میسپارند. به این معنا، قابلیت کدگذاری رتبهدار است. چیزی که با
دلالت تکواژة uncle به ذهن میآید بسیار راحتتر از چیزی مثل parent’s
male sibling در ذهن میماند که توصیفش نیازمند گروه مرکب خاصی است.
مشهور است که
واژگان زبانها کمابیش تمایل دارند که «ناهمریخت» باشند. بر این
اساس بعضی چیزها در یک زبان نسبت به همان چیزها در زبان دیگر قابلیت کدپذیری بالاتری
دارند. برای مثال گفته میشود که اسکیموها تنها یک واژه برای برف ندارند بلکه
واژگان متفاوتی دارند که انواع برف را نشان میدهد. در رابطه با زبانهای
استرالیایی، «شن» این حالت را دارد. یعنی برای ساکنین استرالیا چندین واژه وجود
دارد که بر انواع مختلف شن دلالت میکند. دلیل در هر مورد به قدر کافی واضح است.
اختلاف بین انواع برف یا شن به ترتیب در زندگی روزمرة اسکیموها و استرالیاییها از
اهمیت بسیاری برخوردار است. زبان انگلیسی واژگانی غیر از برف و شن برای بیان این
اختلافات ندارد. هرچند فیالمثل اسکیکنندگان که ممکن است همچون اسکیموها به
انواع مختلف برف علاقهمند باشند میتوانند تعابیری همچون «برف پودری»، «برف
بهاری» و غیره را استفاده نمایند. به دلیل استفادة مکرر و ثبات دلالت در درون
گروهی خاص، این ترکیبات به حالت تکواژه قاموسی نزدیک شدهاند و برای این گروه
کدپذیری پدیدههای معینی نسبت به سایر اعضای جامعة انگلیسی زبان بیشتر شده است.
نکتة فوق را
باید به ذهن سپرد. کدپذیری ضرورتاً در یک جامعة زبانی پایا و متحدالشکل اتفاق نمیافتد؛
بهویژه آنگاه که ما با جامعهای به پیچیدگی، پراکندگی و تنوع جوامع بومی انگلیسی
زبان مواجهیم. ارتباط زبان و فرهنگ در سطحی بسیار عمومی و با این فرض تلویحی یا
صریح ایجاد میشود که آنان که به یک زبان سخن میگویند، باید ضرورتاً در همان
فرهنگ شریک باشند. این فرض در ارتباط با بسیاری از زبانها و فرهنگها غلط است. این
نکته که کدپذیری، تنها مسألة وجود تکواژهای منفرد قاموسی نیست، از اهمیت بسیاری
برخوردار است. با وجود این میتوان استفاده از مفهوم کدپذیری را آنگونه که ویژگی
جهانی نظام زبانی بوده تداوم بخشید. به شرط آن که فراموش نکنیم به جای تکتک مردم
از گروههای خاص سخن میگوییم و منابع تولیدی نظام زبانی ممکن است اعضای یک گروه
را قادر سازد تا کدپذیری چیزی را که برایشان از اهمیت برخوردار است افزایش دهند.
هنگامی که در
دهه 1950 روانشناسان فرضیة سپیرـ ورف را بررسی کردند معلوم شد که قابلیتٍ
کدپذیری بالاتر تمایزاتِ رنگی، در یک زبان نسبت به زبان دیگر تأثیری قابل انتظار
بر روی حافظه و ادراک دارد. برای مثال سخنگویان تکزبانة «زونی» که یکی از زبانهای
سرخپوستی آمریکاست و در آن اختلاف بین نارنجی و زرد کدگذاری نشده است در بازشناسی
رنگی که زبان انگلیسی آن را کدگذاری کرده ولی در زونی نیست بیش از همتایان
انگلیسیزبان خود یا حتی زونیهایی که با انگلیسی آشنایی دارند با مشکل روبهرو میشوند.
هرچند اینطور هم نیست که اگر از یک زونیزبان خواسته شود تا آن دو رنگ را با هم
مقایسه کند او از درک اختلاف بین نارنجی و زرد ناتوان باشد.
تجربیات مورد
بحث میتواند تا حدودی فرضیة سپیرـ ورف را تصدیق کند اما شاهدی به نفع تلقی قوی از
آن مهیا نمیکند. نتایج مشابهی از تجارب دهههای پنجاه و شصت به دست آمد. این
آزمایشها موارد جالبی را شامل میشد به این شکل که عوض پرداختن به اختلافات
واژگانی و ساختاری، تفاوتهای دستوری را میسنجید (مقایسه شود با سلوبین، 1971، ص
131). سرانجام آنها به تلقی ضعیفتری رهنمون شدند: ساختار زبانٍ فرد بر درک و
فراخوانی او تأثیر میگذارد.
این نکته را
نباید فراموش کرد که زبانی که راحتتر از زبانی دیگر به ترسیم تمایزهای معینی دست
میزند، ممکن است زیاد تعجب برانگیز جلوه نکند اما مسألة مهمی است. به نظر میرسد
که همین اختلاف، نفوذ محدودی را بر روی درک و حافظه در میان زبانها و تفکر روزمرة
ما داشته باشد.
از آن جا که تز
موجبیت زبانی دیگر همچون نسل پیش محل بحثهای شدید نیست، مشکل بتوان تعیین کرد که
شاهین توازن عالمانه در ارتباط با این بحث در کجا قرار میگیرد. شاید منصفانه این
باشد که بگوییم بیشتر زبانشناسان، روانشناسان و فلاسفه این را پذیرفتهاند که زبان
بر حافظه، ادراک و تفکر تا حدودی تأثیر دارد اما به تلقیهای قویتر از فرضیه مثل
این که زبان، مقولات یا الگوهای تفکر را تعیین میکند با تردید نگاه میکنند.
باید اضافه کرد که بحثهای ورف و دیگران به نفع تلقی قویتر و به لحاظ متافیزیکی
جالبتر فرضیه به واسطة ترجمههای نادرست و کیفیت دوری ]استدلال[ (circularity) باطل شده است.
به عنوان نمونه خود ورف مدعی بود که بومیان هوپیزبان که در زبانشان فقدان مقولة
گرامری tense مشاهده میشود، از مفهوم time
به صورتی اساساً متفاوت نسبت به سخنگویان زبانهای اروپایی بهرهبرداری میکنند.
اما هیچ شاهد مستقل و محکمهپسندی از اختلاف در رفتار یا الگوهای فکری آنها ارائه
نمیدهد تا ادعایش را تثبیت کند. ضمناً باب نقد او به خاطر اغراق در اختلاف بین
مقولة گرامری «وجه»(mode) در زبان هوپی
و آن چه به صورت سنتی به عنوان tense در زبانهای
اروپایی طبقهبندی میشود همچنان باز است. به همین ترتیب فقدان اعداد بزرگتر از
چهار در بسیاری از زبانهای استرالیایی به عنوان شاهدی بر ناتوانی سخنگویان این
زبانها برای غلبه بر مفهوم عدد قلمداد شده است. اما معلوم میشود که بومیان
استرالیا که انگلیسی را به عنوان زبان دوم یاد میگیرند هیچ مشکلی با اعداد ندارند
و میتوانند از آنها برای شمردن استفاده کنند و همانند یک سخنگوی بومی انگلیسی
محاسبه کنند (مقایسه کنید با دیکسن، 1980، ص 170). کوتاه سخن آن که بهنظر میرسد
علیرغم آنکه مدافعان افراطی موجبیت با بحث بالا مخالفند، تا زمانی که مفاهیم عمیقتر
و به لحاظ فلسفی جالبتری چون زمان، فضا، عدد، ماده و غیره مورد بحث است هیچ دلیل
قابل قبولی برای رد دیدگاه سنتیتر مبنی بر این که سخنگویان زبانهای مختلف
ضرورتاً همان دیدگاه جهانی یا چهارچوب فکری را دارند، وجود ندارد.
البته این
دیدگاه که سخنگویان زبانهای مختلف همان دیدگاه جهانی را راجع به سایر مفاهیم کمتر
اساسی دارند، دیگر پیگیری نمیشود زیرا بسیاری از مفاهیمی که ما با آنها سروکار
داریم وابسته به فرهنگ هستند یعنی برای درک آنها باید به دانشی انتقال یافته از
جامعه دست یافت، هم دانش عملی و هم دانش گزارهای و این دانش از فرهنگی به فرهنگ
دیگر متفاوت است. برای مثال مفاهیمی چون «صداقت»، «گناه»، «خویشاوندی»، «افتخار» و
غیره را در نظر بگیرید. این که مفاهیم وابسته به فرهنگی از این دست در بعضی از
زبانها بسیار بهتر از سایرین کدگذاری میشود، حقیقتی پذیرفته شده است. مدافعان تز
نسبیت زبانی میگویند که بسیاری از اختلافاتی که در ساختارهای دستوری و واژگانی
زبانها یافت میشود چیزهایی است که در یک زبان قابل گفتن است اما نمیتوان در
زبانهای دیگر آنها را بیان کرد. اما آیا به راستی چنین است؟
همانگونه که تا به حال دیدیم کدپذیری را میتوان با
فراهم آوردن منابع نظام زبانی و ساخت تعبیرات پیچیده و با اتکا به استفادة مکرر
در بافتهای خاص افزایش داد. مثالهای «برف پودری» و «برف بهاری» و غیره برای گروهی
از اسکیکنندگان انگلیسیزبان بودند. روند افزایش کدپذیری در این شیوه به زایایی
نظامهای زبانی وابسته است و این همان چیزی است که چامسکی با عنوان «خلاقیت قاعدهدار» از آن نام میبرد.
این روندی است که ورای همة زمانها و در رفتار زبانی روزمره تداوم دارد. بسیاری از
تعبیرات پیچیده بهگونهای ساخته شدهاند تا برای مفاهیم گستردهتری بهکار روند.
از جملة این تعبیرات میتوان به موارد زیر اشاره کرد: «مسابقة تسلیحاتی»، «اختلال عصبی»، «معتاد به مواد»، «عرضه و تقاضا»، «بقـــــای
انسب» و غیره. و گاه
میشود که واژهگزین میگوید که به خود اجازه داده تا واژهای را بسازد. این روند
یک جنبه از آن چیزی است که پیشتر تحت عنوان «گسترش پذیری» و «اصلاح پذیری» زبانها مورد
اشاره قرار گرفته بود. گفتنی است که گرچه در مراحل آغازین نمیتوان گفت که چنین
امری بر نظام زبانی اثر دارد ولی در نهایت به گسترش واژگانی میانجامد. واضح است
که ما باید هر نوع تلقی از نسبیت زبانی که آشکارا این نوع «گسترش پذیری» و «اصلاح
پذیری» رد کند، مردود شماریم. (لیونز، 1981، ص 303-309).
ورف
دیدگاهش را با گزینش مثالهایی از چندین زبان به تصویر میکشد و به طور خاص از هوپی، یکی از زبانهای متعلق به سرخپوستان
آمریکا کمـک میگیرد. در هـوپـی
برای اطلاق به هـر چیزی که بپرد، البته جز پرنـده، از کلمة masa’ykata استفاده میکنند. این کلمه انواع حشرات، هواپیماها و خلبانان را شامل
میشود. چـنین تفـکّری برای یک انگلیسیزبان بیگانه است. اما ورف استدلال میکند
که این موضوع برای یک اسکیمو عجیبتر از انگلیسیزبانی نیست که برای انواع برف در
زبان اسکیموها یک واژه دارد حال آن که خود اسکیمو کلمات مختلفی برای برف در حال
ریزش، برف روی زمین، برف فشرده چون یخ و برف گِلوشل و ... دارد.
در
زبان ازتک (Aztec) یک واژة منفرد،
با پایانههای مختلف، طبقة بزرگتری از مفاهیم انگلیسی برف، سرما و یخ را شامل میشود.
هنگامی که صحبت از مفاهیم انتزاعیتر، مثل زمان، استمرار و سرعت باشد، اختلافات از
این هم جدیتر میشود. برای مثال در زبان هوپی که فاقد مفهوم زمان (time)
به عنوان یک بعد است، هیچ شکل معادلی برای زمان (tense)
انگلیسی وجود ندارد بلکه مجموعهای از اشکال را داراست که آنها را قادر میسازد تا
معنای استمرار را از منظر گویندة هوپی بیان کنند. ورف استدلال میکند که برای یک
هوپی و یک فیزیکدان بسیار مشکل است که تفکّرات یکدیگر را بفهمند. زیرا بین دو زبان
اختلافات عمدهای وجود دارد.
مثالهایی
از این دست فرضیة سپیرـ ورف را بسیار
موجه ساخته است. اما بعید است که تلقی قوی از فرضیه اکنون هواداری داشته باشد. این
واقعیت که ترجمههای موفّقی بین دو زبان صورت میگیرد، عمدهترین استدلال علیه تلقی
قوی از فرضیه است. مفاهیم منحصر به فرد زبانی مثل هوپی با استفاده از زبان انگلیسی
قابل توضیح است. وجود تفاوتهای
مفهومی بین فرهنگها در اساسِ زبان غیر قابل انکار است اما این گونه هم نیست که
درک دو جانبه غیر ممکن باشد. ممـکن است زبانی برای بیان واژهای مـنفرد در زبان
دیگر از چـندین کلمه استـفاده کند اما استـفاده از کلمات دیگر برای فهـماندن مطـلب
میتواند ما را به مقصد رهنمون سازد.
زبان
دوم همانند زبان اول به بیان مفاهیم دست نمیزند، زیرا وقتی زبانی فاقد واژهای است سخنگویان آن زبان نمیتوانند به
آن مفهوم دست یابند. زبانهای متعددی هستند که واژگان
کمی برای اعداد دارند. مثلاً زبانهای بومی استرالیا اغلب به چند واژة عمومی
محدودند مثل: یک، دو، تعداد کمی، تعداد زیادی و همه. در چنین مواردی گاهی میگویند این مردم یعنی بومیها فاقد هوش شمارشند.
اما هنگامی که این سخنگویان به یادگیری زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم میپردازند،
توانایی آنها کاملاً قابل قیاس با سخنگویان بومی زبان انگلیسی در شمارنش و محاسبه است.
با وجود
این، برداشت ضعیف از فرضیة سپیرـ ورف مورد قبول عام است. به این ترتیب اگر
چه زبان شیوة تفکّر ما را تعیین نمیکند اما بر شیوة دریافت و به خاطر سپردن ما
تأثیر میگذارد. آزمایشهای متعددی نشان داده است که مردم اشیا را در صورتی که انطباقی
با واژههای در دسترس داشته باشد، زودتر به یاد میآورند. و مسلماً تمایزهای
مفهومی را در صورتی که با واژگان در دسترس زبانشان انطباق داشته باشد، آسانتر
خواهند فهمید. امیدها برای تأیید فرضیة سپیرـ ورف در همین مـطالعات جستوجو میشود که در چهارچوب توسعة
زمینة «روانشناسی زبان» صورت میگیرد. (کریستال، 1987، ص 14-15)
5. روانشناسی زبان
و موجبیت زبانی
ممکن است زبان، افکار ما را شکل دهد. این مطلب را
مطالعة اعداد در یکی از قبایل برزیل موسوم به «پیراها» (Pirah?)
نشان میدهد. اعداد بالاتر از سه در این زبان تعریف نشده است. مطالعه نشان میدهد
که شکارچیان این قبیله در زبانشان تنها دارای واژگانی برای اعداد یک و دو هستند و
از بیان فرق بین چهار یا پنج شیء در یک ردیف عاجزند.
متخصصان موافقند
که نتیجة تکاندهندة این مطالعه، قویترین حمایت را از این فرضیة جدالبرانگیزـ که زبان در دسترس ما،
افکارمان را تعیین میکندـ به عمل میآورد. موجبیت زبانی ابتدا در سال 1950 ارائه
شد اما از آن پس شدیداً مورد بحث قرار گرفت.
«لیزا فیگنسن» روانشناس پرورشی
از دانشگاه جان هاپکینز واقع در مریلند میگوید: «نتیجه، بسیار جالب و مهم است.»
توانایی کودکان برای شناخت کمیتهای عددی مورد مطالعه قرار گرفته است و این که آیا
واقعاً زبان به شما اجازة داشتن افکار جدید را میدهد، به مسألهای بحث برانگیز
تبدیل شده است.
پیتر گردن روانشناس
دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک که آزمایشی را انجام داده مدعی است یافتههایش برای
همة انواع تفکر به کار نمیرود. یقیناً چیزهایی وجود دارد که میتوانیم دربارهشان
فکر کنیم، هرچند نمیتوانیم دربارهشان صحبت کنیم. دربارة اعداد من نشان دادهام
که محدودیت زبانی بر روی شناخت اثر گذاشته است.
زبان پیراها به عنوان
زبان «یک، دو و خیلی» شناخته میشود زیرا تنها شامل یک، دو و واژة خیلی به عوض همة
اعداد دیگر است. گردن میگوید: «در زندگی روزمرة پیراها جهت شمارش، موقعیتهای
واقعی وجود ندارد.»
گردن برای آن که
بفهمد آیا زبان جلوی اعضای قبیله را از درک اعداد بزرگتر گرفته است به هفت تن از
آنان وظایف گوناگونی محول کرد. او در مقابل یکی از این افراد نشست و شماری از
اشیاء مثل باتری، تکه چوب و گردو را در ردیفهایی به صورت اتفاقی چید. از پیراها
خواسته شد تا با مرتب نمودن همان تعداد شیء از مجموعة در دست خودشان به سؤالها
پاسخ دهند.
برای شمارش
اشیاء تا سه، اعضای قبیله هیچ مشکلی نداشتند اما برای چهار، پنج تا ده این کار به
صورت تقریبی انجام میگرفت و با طولانیتر شدن رشته از شمارش صحیح انحراف به وجود
میآمد.
ضمناً پیراها در
این آزمایش از پاسخ به این پرسش که جعبهای را که چند ثانیه پیش دیده بودند حاوی
چهار تصویر بوده یا پنج تصویر نیز عاجز بودند. وقتی همکاران گردن سه بار روی میز
ضربه میزدند پیراها قادر بودند که این کار را دقیقاً تکرار کنند اما هنگامی که
تعداد ضربهها از چهار و پنج بالاتر میرفت، اشکالات بروز میکرد.
گردن میگوید
این اولین شاهد متقاعد کننده است مبنی بر این که فقدان واژگان برای مفاهیمی خاص میتواند
واقعاً سخنگویان را از درک آن مفاهیم باز دارد.
آزمایشهای پیشین
نشان میدهد در حالی که بچهها و حیوانات باهوش مثل موشها، کبوترها و میمونها
قادر به شمارش دقیق کمیتهای کوچک هستند، پیراها فقط به صورت تقریبی دربارة خوشههای
بزرگتر مثل مجموعههای بالاتر از چهار و پنج اظهارنظر میکنند. البته در این
مطالعات معلوم نشد آیا ناتوانی از تولید عدد دلیل این مسئله بوده یا دلیل دیگری در
کار بوده است.
گردن میگوید
نتایج به دست آمده از قبیله پیراها دلیل بسیار قویتری را برای موجبیت زبانی ایجاد
میکند زیرا پیراها غیر از زبانشان از هر جهت دیگری به سایر انسانهای بالغ
شبیهند. در حالی که در مورد بچهها و حیوانات این عوامل بسیار متنوع میشود.
فیگنسن در پایان
خاطر نشان میکند که میتوان دلایل دیگری غیر از زبان را هم اقامه کرد که بیان میکند
چرا پیراها نمیتوانستند اعداد بزرگتر شامل اعداد استفاده نشده را تشخیص بدهند.
گلیستل روانشناس
دانشگاه راتگرز در نیوجرسی میگوید: «اما این مسئله بحثهای زیادی را با خود به
همراه خواهد داشت.»
6. رابطة زبان
و تفکر؛ نگاهی نو
آیا زبان تنها
شرط وجود فعالیتهای عالی ذهن مانند تفکر، تخیل، تجرید، تعمیم، استدلال، قضاوت و
مانند آن است؟ آیا اگر ما زبان نمیآموختیم از این فعالیتهای عالی ذهن بیبهره
بودیم؟ چنان چه بر اثر حادثهای مثل تصادف قدرت سخن گفتن خود را از دست بدهیم آیا
قدرت تفکر را نیز از دست خواهیم داد؟
این
سؤالها تازگی ندارد و سابقة آن را تا متفکرین قدیم میتوان دنبال کرد: افلاطون
معتقد بود در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف میزند. «جی. بی. واتسن»
میگوید تفکر چیزی نیست مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف در اندامهای صوتی درآمده
است. به عبارت دیگر تفکر همان سخن گفتن است منتهی به قدری خفیف که بروز آشکاری همچون
صدا ندارد.
روانشناسی زبان
با توجه به شواهدی که در اختیار دارد این گونه اظهارنظرها را افراطی میداند و
معتقد است که زبان تنها شرط و تنها عامل مؤثر در فعالیتهای عالی ذهن همچون تفکر
نیست ولی شاید مهمترین عامل باشد. تفکر بدون استفاده از زبان هم ممکن است ولی اینگونه
تفکر بسیار ابتدایی است و قدرت تجرید در آن بسیار ضعیف است تا آنجا که شاید نتوان بر آن نام تفکر اطلاق کرد. با وجود زبان، تفکر شکل
پیچیدهتری به خود میگیرد. در این جا دلایلی ذکر میشود که از سوی روانشناسان
عرضه میشود تا نشان دهند زبان تنها شرط تفکر نیست:
روانشناسان، بنیانِ اکتساب، پرورش و کارکرد فعالیتهای عالی ذهن را ساختمان
عصبی انسان میدانند. ساختمان عصبی این امکان را به انسان میدهد که بتواند
فعالیتهای عالی ذهن را در خود بپروراند. اگر انسان فاقد چنین ساختمان پیچیدهای
بود نه تنها نمیتوانست به چنین جایگاهی به لحاظ تفکر دست پیدا کند، بلکه حتی خود
زبان را هم فرا نمیگرفت. بنابراین این دسته از دانشمندان از این که همة نتایج
حاصل از تفکر را به زبان نسبت دهند ابا دارند. اینها گرچه زبان را موهبتی بزرگ
قلمداد میکنند لیکن از نسبت دادن همة این توفیقات به زبان خودداری میکنند و آن
را بیشتر متأثر از دستگاه عصبی عالی انسان میدانند. یکی از روانشناسان آزمایش
جالبی انجام داد: روزی که فرزندش به دنیا آمد، نوزاد شامپانزدهای را از باغوحش
با خود به خانه آورد. شامپانزده به این دلیل انتخاب شد که در میان پستانداران
باهوشتر به نظر میرسد. سعی بر این بود تا هر دو در محیط یکسانی پرورش یابند.
نوزاد شامپانزده بسیار چیزها یاد گرفت ولی هنگامی که کار به آموزش زبان رسید،
درمانده شد و از کودک انسان به کلی عقب ماند. یادگیری زبان توسط کودک تنها به این
علت نیست که او پس از تولد در معرض زبان قرار دارد چرا که اگر چنین بود نوزاد
شامپانزدة این آزمایش نیز باید میتوانست سخن بگوید. کلید این مسئله در ساختمان
عصبی انسان قرار دارد. انسان برای یادگیری زبان مجهز شده حال آن که حیوان فاقد
چنین تجهیزاتی است. طبیعت یا موهبتی الهی کودک انسان را برای یادگیری چنین درسهای
پیچیدهای تجهیز کرده است. زبان چیزی نیست که از طریق وراثت منتقل شود. زبان
دستگاهی نظامیافته از علائم قراردادی است که ارزش آن علائم و رابطة آنها با پدیدههایی
که به آنها دلالت میکند به وسیلة اجتماع تعیین میشود بنابراین زبان را باید در
اجتماع آموخت. هرچند استعداد یادگیری زبان را با خود هنگام تولد به دنیا میآوریم.
اگر کودک تازه تولدیافتهای را از پدر و مادر جدا کنیم و به جامعة دیگری
ببریم، کودک بدون کم و کاست با زبان اجتماعی که در آن رشد نموده سخن خواهد گفت
زیرا همانطور که گفتیم زبان به عنوان دستگاهی نظامیافته از علائم، ارثی نیست
بلکه نهادی است اجتماعی و قراردادی. پس کودک قطعنظر از زبان پدر و مادر، در هر
محیطی پرورش یابد به زبان همان محیط سخن خواهد گفت.
نسبت وزن مغز به کل بدن انسان در مقایسه با حیوانات خبر از اهمیت مغز به لحاظ
زیستشناختی برای انسان میدهد. در انسان این نسبت تقریباً یک چهل و ششم ، در فیل
یک پانصد و شصتم و در نهنگ تقریباً یک هشت هزارم است. دقیقترین ماشینهای
الکترونی گرچه توانستهاند مثلاً در گنجایش حافظه و بسیج اطلاعات در یک آن از
انسان پیشی بگیرند لیکن چنانچه حجم مغز را با کاری که انجام میدهند مقایسه کنیم
خواهیم دید هنوز از بسیاری از این ابزارها که ساخته و پرداخته مغز انسان است فرسنگها
فاصله دارند. حجم مغز انسان در حدود 1300 تا 1500 سانتیمتر مکعب است یعنی چیزی
کوچکتر از کلاهی که بر سر میگذاریم. در این محفظه کوچک میلیاردها سلول قرار
گرفته که هر آن در جنب و جوش و فعالیت است. تنها پوشش مغز انسان (cortex) در حدود 15
میلیارد سلول دارد.
نتیجه این بحث آن است که نسبت دادن قدرت عالی ذهن به زبان کار درستی نیست بلکه
زبان خود یکی از فعالیتهای عالی ذهن است که مدیون ساختمان دستگاه عصبی است. در
صورتی که انسان فاقد چنین دستگاه عصبیای بود نه تنها نمیتوانست تفکر و استدلال
داشته باشد بلکه خود زبان را نیز نمیآموخت.
دلایل دیگری که روانشناسان ارائه میدهند تا نشان دهند با وجود این که زبان
به تفکر سخت پیوسته است ولی تنها شرط آن نیست، بیمارانی هستند که دچار سانحة مغزی
شدهاند. همانطور که میدانید در مورد انسان ما اجازه نداریم تا دستگاه عصبی
انسان را دچار اختلال کنیم تا از این رهگذر چیزی را کشف کنیم. لذا این بیماران
تنها مدارک آزمایشگاهی ما برای پیبردن به چگونگی رابطة زبان با تفکر هستند. این
بیماران را کلاً میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول، بیمارانی که قدرت تکلم
یا کنترل گفتار خود را از دست دادهاند لیکن قدرت تفکر خود را همچنان حفظ کردهاند.
مثلاً گروهی از این بیماران با دیدن اشیاء، نام آنها را به خاطر نمیآورند، از
توصیف وقایع ساده و معمولی ناتوانند، از تعبیر جملات سادة مکتوبی که به آنها نشان
داده میشود عاجزند، مقولات دستوری زبان را در هم میآمیزند، ولی این بیماران به خوبی
شطرنج بازی میکنند (در آزمایش انجام شده). در این آزمایش دسته دوم بیمارانی هستند
که بر اثر ضایعة مغزی فعالیتهای عالی مغز مثل تجرید و تعمیم را از دست دادهاند
ولی به هیچ وجه در استفاده از زبان مثل کاربرد جملات امری، استفهامی و خبری و
صحبت کردن دربارة وقایع ساده و عینی مشکلی ندارند. این بیماران نمیتوانند جملهای
مثل «برف سیاه است» را بگویند و هر بار که از آنها خواسته میشد که این جمله را
بگویند با تذکر این نکته که «نه! برف سفید است» از تکرار آن جمله امتناع میکردند.
نتیجه این که، دادن یک حکم غلط عمدی مستلزم تجرید و بریدن از واقعیت است که برای
این بیماران ممکن نبود. بیمار دیگری ساعت را درست میخواند اما اگر از او خواسته
میشد ساعت را روی فلان عدد میزان کند از عهده برنمیآمد. بیمار دیگری اعداد را
تنها با ترتیب آنها میتوانست بشمارد و اگر مثلاً در حین شمارش حواسش پرت میشد
باید از اول شمارش را شروع میکرد. بیماری هم بود که مسائل بسیار سادة ریاضی را
انجام میداد ولی در برابر این پرسش که 7 بزرگتر است یا 4 سکوت میکرد. بیماری
دیگر راه خود را در راهروهای پر پیچ و خم بیمارستان پیدا میکرد ولی از عهدة تشریح
مسیر طی شده برنمیآمد. در تمام این بیماران قوة تجرید و تخیل دچار مشکل شده بود
یعنی بیمار نمیتوانست خود را از قید زمان و مکان و واقعیات عینی خلاص کند هرچند
زبان او هیچ مشکلی نداشت.
دلیل آخر این دسته از روانشناسان، حیواناتی مثل شامپانزده است که به رغم
فقدان زبان دارای قدرت تفکر است. به هیچ وجه نمیتوان تفکر این حیوانات را که شکل
بسیار ابتدایی تفکر است با انسان مقایسه کرد ولی حداقل این است که بگوییم این
حیوانات از شکل ابتدایی تفکر برخوردارند هرچند زبانشان حتی همین شکل ابتدایی را هم
دارا نیست.
نتیجه این که زبان تنها عامل مؤثر در تفکر و دیگر فعالیتهای
عالی ذهن نیست ولی بیشک زبان قدرت انسان را در تفکر به میزان معجزهآسایی بالا
میبرد تا جایی که میتوان گفت تفکر و استدلال در مراحل عالی و بسیار مجرد، غیر
قابل تجزیه از زبان است. در این مراحل زبان یعنی تفکر و تفکر یعنی زبان. (باطنی،
1369، 116-122).
7. نتیجهگیری
در تلاش برای
دستیابی به پاسخی برای این سؤال که چه رابطهای بین زبان و تفکر وجود دارد، چهار
راه حل مطرح گردیده که چون هیچ یک توانایی لازم را برای کنار زدن دیگران نداشته
همگی به عنوان فرضیه باقی ماندهاند. با استفاده از
تقسیمات ثنایی اولین فرضهایی که به وجود میآید این است که یا زبان و تفکر هیچ
رابطهای با هم ندارند، یا بین این دو رابطهای وجود دارد. اما چنان چه بین زبان و
تفکر رابطهای وجود داشته باشد، باز دو احتمال وجود دارد: یا رابطة این دو یکطرفه
است یا رابطهشان دوطرفه است. رابطة دوطرفه از وابستگی دوجانبة زبان و تفکر حکایت
میکند. اما در رابطة یکطرفه باز دو احتمال وجود دارد: یا تفکر، زبان را شکل میدهد
یا زبان، تفکر را.
با فرض توالی
زمانی میتوان روابط فوقالذکر را این گونه نیز مطرح کرد: اولین فرضیه بر عدم وجود
رابطه بین زبان و تفکر تأکید دارد. از آنجا که بر اساس تجربة روزمرة ما وجود رابطه
بین زبان و تفکر محرز است و تلاشها به دنبال پیبردن به چگونگی این رابطه است و نه
اصل وجود رابطه، این فرضیه از وزن لازم برخوردار نیست و به همین دلیل هم غالباً
اشارهای به آن نمیشود.
از این فرضیه که
بگذریم، سنّتیترین راهحل از سوی فلاسفة یونان باستان مطرح شده است. آنها زبان را
وابسته به تفکّر میدانستند و برای اثبات مدعای خود به زبانآموزی کودک متوسل میشدند.
بنا به اعتقاد آنها کودک پیش از آن که لب به سخن بگشاید باید تواناییهای شناختی
محدودی را پشت سر بگذارد لذا در سلسله مراتب تواناییها و وابستگیها، این زبان
است که بر اندیشه تکیه دارد. بسیاری از فلاسفه از
ارسطو تا اصحاب وجه، زبان را متکی بر اندیشه میدانستند. چنین موضعی را به فلاسفة خردگرا نسبت میدهند. این فرضیه
به عنوان تنها فرضیة مطرح، بیش از دو هزار سال از توجه عام برخوردار بوده است.
در اواخر قرن
هجدهم فرضیة دیگری از سوی هِرِدٍر مطرح گردید که به یکهتازی فرضیة پیشین پایان
داد. فرضیة جدید این رابطه را دوسویه ترسیم میکرد و بر همسانی یا اینهمانی
زبان با تفکر تأکید مینمود. بر اساس این فرضیه، پرداختن به تقدم زبان بر تفکر یا
بالعکس بیمورد بود چرا که زبان و تفکر موجودیتهایی همسان و با منشأ مشترک در نظر
گرفته میشدند. این جملة هِردِر به خوبی از رابطة زبان و تفکر پرده برمیدارد که "انگارههای فکری ملتهای مختلف و ادبیات مطلوب آنها را نمیتوان
به درستی خواند و فهم کرد، مگر در چهارچوب زبان خود آن ملتها". خطوط اصلی
فکر هِردِر بعدها توسط همبولت دنبال شد.
همبولت از یکسو از همگانیها و یکیبودن
قالب زبانها سخن گفته است و زبان را بدواً وسیلة تفکر و حدیث نفس دانسته است و
نیروی زایندة زبان را از نیروی زایندة تفکر تفکیکناپذیر دانسته است که این موضع
همبولت همسو با موضع دکارتیان و عقلگرایان میباشد. از سوی دیگر او اعلام داشته
است صورت هر زبانی یک جهان فکری و یک جهانبینی منحصر به خود را فراهم میسازد که
این موضع همسو با موضع رمانتیکیان است. پس همبولت هم بر همگانیهای زبان و هم بر
ویژگیهای انحصاری هر زبان تأکید ورزیده است.
بحث فوق و جمعبندی مبتنی بر آن به
روشنی این سخن چامسکی را تأیید میکند که گفته است همبولت شخصیتی است که در محل
التقای افکار عقلگرایان و رمانتیکیان است. مدافعان این فرضیه تنها به هردر و
همبولت محدود نمیشود و به عنوان نمونه طبق نوشتة گادامر، شلایرماخر هم در اواخر
1813 به تأکید گفته بود که «تفکر و بیان، ذاتاً و باطناً کاملاً یکی هستند».
آخرین امکان ما شکلگیری تفکر به واسطة
زبان است که بخشی از فرضیة سپیرـ ورف را با عنوان موجبیت زبانی تشکیل میدهد. فرضیة اخیر که کاملاً متفاوت و اعجاب برانگیز
بود در دهة چهل شکل گرفت. در تلقی قوِی از فرضیه آنها قائل بودند که زبان اصلاً
نحوة تفکر ما
را شکل میدهد و در تلقی ضعیف از آن دستکم
بر نحوة تفکر ما اثر میگذارد. این گروه نیز در توجیه مدعای خود به زبانآموزی
کودک متوسل میشدند. آنها معتقد بودند که کودک از طریق زبان بر مفاهیم تسلط پیدا
میکند. این فرضیه نیز برای خود طرفدارانی
دارد. برای نمونه هایدگر نیز معتقد است که تفکر نتیجة زبان است و نه بالعکس.
نکتة دیگر دربارة این مسأله آن است که فرضیههای مطرح شده کلیة امکانات را
برای فرضیهسازی پوشش داده است و راه را برای هر گونه فرضیة جدید بسته است. شاید
هم حقیقت را باید در جایی بین این فرضیهها جست.
منابع
1. باطنی، محمدرضا؛ "زبان و تفکر"؛
تهران: فرهنگ معاصر، 1369.
2. دبیر مقدم، محمد؛ "زبانشناسی نظری: پیدایش و تکوین
دستور زایشی"؛ تهران: انتشارات سخن، 1378.
3. رابینز، آر. اچ.؛ "تاریخ مختصر زبانشناسی"؛ مترجم علی محمد حقشناس، تهران: نشر مرکز، 1370.
4. Crystal| David.; “A dictionary of Linguistics and Phonetics”;
Cambridge: Blackwell| 1980.
5.
; “An
Encyclopedia of Language and Languages”; Cambridge: Blackwell| 1992.
6.
; “The
Cambridge Encyclopedia of Language”; Cambridge: Cambridge University Press|
1987.
7. Fahim| Mansour; “Schools of Linguistics”; Tehran: Allame Tabatabaei
University| 1382| P. 10 – 11.
8. Lyons| John; “Language and Languages”; Cambridge: Cambridge
University Press| 1981.
9. Wardhaugh| Ronald; “An Introduction to Sociolinguistics”; Oxford:
Basil Blackwell| 1986.
10.
Journal reference:
"Science Express" (19 August 2004/ Page 1/ 10.1126/science.1094492)
11.
New scientist –
Breaking News – language may shape human thought. Html. Date Modified:
11/13/2005
. Wardhaugh| 1986| P. 213.
. Journal
reference: Science Express (19
August 2004/ Page 1/ 10.1126 / science.1094492) New
scientist – Breaking News – language may shape human thought. Html. Date
Modified: 11/13/2005.