hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdff954d04000000b417000001000200
تربیت اخلاقی فضیلتگرا از منظر دیوید کار
Virtue Ethics in Moral Education from
the Viewpoint of David Carr
ابوالفضل غفاری ـ دکتر خسرو باقری نوعپرست
دانشگاه تربیت مدرس
چکیده
رویکرد فضیلت در تربیت اخلاقی که سابقة
آن به ارسطو میرسد، در دهههای اخیر دوباره احیا گردیده است. در این مقاله جایگاه
فضیلتگرایی در برابر رویکردهای سازگاری و استقلال مشخص شده، آنگاه مبانی
طبیعتگرایانه، جمعگرایانه و عینیتگرایانة آن مطرح گردیده و معیارهای تمایز (به
ویژه ِمَنِشی بودن) آن از رویکردهای دیگر، بیان شده است. سپس با توجه به آرای
ارسطو، به برتری تبیین این رویکرد در قبال مسألة ضعف اخلاقی اشاره شده است. در
نهایت از مهارتآموزی، سرمشقدهی وحکایت به عنوان روشهای مقبول فضیلتگرایی یاد
شده و نقش معلم و مشارکت خانه و مدرسه در امر تربیت اخلاقی، مورد تأکید قرار گرفته
است.
کلیدواژهها: تربیتاخلاقی، اخلاق فضیلت،
فضیلتگرایی، ارسطو، دیوید کار.
درآمد
رویکرد فضیلت به
تربیت اخلاقی نسبت به بسیاری از رویکردهای دیگر، تقدم تاریخی دارد. اندیشههای
سقراط،
افلاطون
و به ویژه ارسطو
در زمینة فضایل، از سرچشمههای نخستین اخلاق فضیلت است. سقراط به عنوان پدر نظریة
فضیلت معتقد بود که میان دانش و فضیلت پیوندی وثیق وجود دارد و در ضمن هر انسانی
قادر است فضیلت را در نهاد خود بیابد.(نقیبزاده،1372،ص16). افلاطون در تکمیل
دیدگاه استاد خود، فضیلتهای چهارگانة «دانایی»، «خویشتنداری»، «دلیری» و
«دادگری» را معرفی میکند و دانایی را رفیعترین فضیلت میداند. (افلاطون، ترجمة
لطفی، 1357، کتاب چهارم، بخشهای 441 ـ 444). نظر ارسطو که واضع نظریة حد وسط
میباشد، در سه قسمت اصلی قابل مطالعه است:
الف) غایت نهایی
عمل انسان، سعادت است. ب) سعادت، از عمل منطبق با عقل شکل میگیرد. ج) عمل کردن
مطابق با عقل، جنبة متمایز کنندة همة فضایل است.(نورمن،
1998، ص 28).
در یونان
باستان، اخلاق فضیلت، رویکرد اخلاقی غالب به شمار میرفت؛ از این رو سخن گفتن از
فضایل مترادف با سخن گفتن از اخلاق بود. لکن همراه با تحولات فرهنگی، سیاسی،
اجتماعی و دینی، اندیشههای نوی نیز در فلسفه و به تَبَع آن در فلسفة اخلاق،
پدیدار گشت. در شرایط جدید، دیگر نظریة فضیلت تنها نظریة اخلاقی مقبول به شمار
نمیرفت و حتی تحت الشعاع نظریّههای دیگر همچون سودگرایی،
عاطفهگرایی
و تکلیفگرایی کانت
قرار گرفت.
اما در قرن
گذشته با توجه و علاقة افرادی چون السدیر مکاینتایر،
مری وارنوک،
ویلیام فرانکنا،
فیلیپا فوت
و میشل اسلوت
این رویکرد دوباره احیا شد. البته چون کار این افراد با کار نافذ و تأثیرگذار
کولبرگ همزمان بود، در ابتدا توفیق چندانی در جلب توجه افکار افراد علاقمند در این
حوزه به دست نیاورد؛ اما به تدریج با پیدا شدن حامیـان جدی برای آن که همزمان نسبت
به دیدگاه فضیلتگرای ارسطـو نیز علاقه نشان میدادند، امروزه نظریة بنیادی اخلاقِ
فضیلت در فلسفه و رویکـرد کاربردیِ تربیت اخلاقیِ فضیلتگرا در تعلیم و تربیت، از
دیدگاههای شناخته شده است و رقیبی جدی برای دیگر نظریهها به شمار میرود.
یکی از هواداران
جدی و معاصر رویکرد فضیلت دیویدکار(1944) است. وی از این لحاظ که علاقمند به
کاربست نظریة فضیلت در باب مسایل تربیت اخلاقی است، فیلسوفی تربیتی به شمار
میآید. او دانشیار بخش «نظریه و عمل تربیتی» در مؤسسة مورِی هاوس
دانشگاه ادینبورگ
اسکاتلند، ونیز سخنوری ملی و بینالمللی است.
از جمله آثار وی
میتوان از کتاب «پرورش فضایل»
(1991)، و کتاب «حرفهگرایی تربیتی و مسایل اخلاقی در تدریس»
(1999)، و مقالات فراوان در مجلات فلسفی و تربیتی، ویرایش کتاب «تربیت، دانش و
حقیقت»
(1998الف) و ویرایش مشترک کتاب
«اخلاق فضیلت و تربیت اخلاقی»
(1999)، نام برد.
سه رویکرد نسبت به تربیت اخلاقی
از نظر دیوید
کار به سختی میتوان نظریة منسجمی از تعلیم و تربیت را سراغ گرفت که در نهایت در
یک نظریة عینی و جهانی ارزش، زمینه نداشته باشد. وی معتقد است ماهیت حرفة معلم یا
پرورشکار این است که با ترویج و ارتقای ارزشها مربوط وبه آنها متعهد باشد؛ یعنی
کمک به کودکان که درپی خوبتر شدن و زندگیهای
ارزشمندتر باشند.(کار، 1993الف، ص3)
رویکرد فضیلت در
واقع واکنشی از سوی برخی از فیلسوفان اخلاقی جدید موسوم به نوطبیعتگرایان،
نسبت به دیدگاههای اخلاقی فردگرا از نوع توصیهگرا
است. از دید این فلاسفه، معیار «خوب» یا «اخلاقی» نامیدن یک فعل، پیوند آن با ندای
وجدان و تصمیم فردی نیست و بنابر این مفاهیم تکلیف و الزام نیز، اهمیت ثانوی
دارند. بنابراین دیدگاه فضیلتگرای جدید، از دو منبع اندیشه متأثر است: یکی
اندیشههای ارسطو و دیگری طبیعتگرایی جدید یا توصیفگرایی
که در برابر توصیهگرایی قرارمیگیرد. (کار،1983، ص46). همچنین دیویدکار، طرفداران
رویکرد فضیلت را متأثر از نظریه پردازان پساتحلیلی
معاصر و نظریه پردازان اجتماعی و اخلاقی کمونیستی و مجذوب ارسطو معرفی
میکند.(کار، 1996ب، صص353 ـ 354).
دیوید کار در
مقالة «سه رویکرد نسبت به تربیت اخلاقی»(1983)، ابتدا دو رویکرد را معرفی میکند
که از نظر برخی، تنها گزینـههای موجود در زمینة تربیت اخلاقی هستند و پس از
استدلال در این باره که رویکرد فضیلت، رویکردی متمایز از آن دو در زمینة تربیت
اخلاقی است، به معرفی این رویکرد میپردازد. از نظر وی رویکرد نخست یعنی رویکـرد
سازگاری،
از طریق شرطی سازی و تلقین، انقیاد وهمرنگی را پرورش میدهد و تربیت اخلاقی در
این رویکرد در واقع نوعی تربیت اجتماعی است که در صدد انتقال باورها و ارزشهای
اجتماعی به فرد میباشد. از نظر دیوید کار، نه همرنگی، سازگاری و تقلید را میتوان
تربیت اخلاقی محسوب کرد و نه تلقین (که سازگازی میتواند متضمن آن باشد) روش
مناسبی برای تربیت اخلاقی است. رویکرد دوم یعنی رویکرد استقلال
بر خودمختاری و تصمیم عقلایی و آزادانة فرد تأکید دارد. از نظر دیوید کار، این
رویکرد در واقع واکنشی به رویکرد سازگاری یا انقیاد بوده است. از جمله انتقادهای
مطرح شده نسبت به رویکرد استقلال، یکی این است که بیش از آنکه بر رفتار و عمل
اخلاقی تأکید داشته باشد، توانایی قضاوت و داوری اخلاقی فرد را مهم تلقی میکند؛
در حالی که در تربیت اخلاقی ارتقای رفتار اخلاقی، بیش از استدلال اخلاقی اهمیت
دارد و دیگر اینکه اخلاق را نمیتوان تابع قضاوت فردی دانست. بطور کلی این رویکرد
در پر کردن شکاف میان اندیشه وعمل اخلاقی شکست میخورد. (کار، 1983، صص 39 ـ 45).
با توجه به
اینکه تربیت سازگاریگرا بر القای باورهای مصوب اجتماع از طریق عادت دادن(تلقین و
شرطی سازی) مبتنی است، تربیت استقلالگرا بر پرورش مهارتهای استدلال عملی و
تصمیمگیری اخلاقی متمرکز است و تربیت فضیلتگرا، استدلال، اراده، عاطفه و رفتار
را با هم مد نظر قرار میدهد، میتوان ملاحظه کرد که تربیت فضیلتگرا از جامعیت
بیشتری برخوردار است.
وجوه تشابه
رویکرد فضیلت با رویکرد سازگاری عبارتند از: تأکید بر رفتار اخلاقی تا اندیشه و
اعتقاد به روبرو ساختن کودک با امور واقع در جریان تربیت اخلاقی. همچنین رویکرد
فضیلت با رویکرد استقلال از لحاظ اهمیتدادن به توسعة استدلال اخلاقی و آزادی
انتخاب و متمایز ساختن تربیت اخلاقی از مهارت آموزی و تلقین مشابهت دارد. با وجود
این مشابهتها رویکرد فضیلت میانة مناسبی برای آن دو میباشد؛ زیرا بهجای تأکید
صرف بر رفتار اخلاقی یا استدلال اخلاقی، منش فرد را که بر حسب نگرشها و رفتار او
با هم معین میشود، معیار سنجش فرهیختگی اخلاقی فرد قرار میدهد. رویکرد فضیلت
میان عناصر مهم استدلال صحیح و رفتار درست
ـ که هر دو برای اخلاق حیاتی هستند ـ و انگیزش صحیح،
در یک برداشت منسجم از زندگی اخلاقی، اتحاد برقرار میکند و از این رو رویکرد
فضیلت، برداشت دقیقتری از زندگی و تربیت اخلاقی است.(کار ، 1983، صص 46 ـ 51).
طبیعتگرایی، جمعگرایی
و عینیت گرایی در اخلاق فضیلت
طبق نظر هالدین
(به نقل از کار، 1999، ص 247)، علاقه به اخلاق فضیلت پس از جنگ جهانی دوم، از
طبیعتگرایی اخلاقی جدیدی آغاز شد که در واکنش به سختکیشیهای
ناشناختیگرای
عاطفهگرایی و توصیهگرایی برانگیخته شده بود. علاوه بر این، رویکرد نظری فضیلت،
نه کاستیهای انگیزشی رویکرد تحولی ـ شناختی را داشت و نه به ذهنیگرایی
و نسبیگرایی
این رویکرد یا رویکردهای دیگر آلوده بود. این فضیلتگرایی ارسطومدار طبیعتگرا ـ و البته مخالف
با هر نوع طبیعتگرایی پیامدگرا ـ مبتنی بر این بود که فضایل، جنبههای عینی منش و
رفتار انسان و ضروری برای شکوفایی وی هستند؛ بدون اینکه ترجیحات شخصی یا
وابستگیهای فرهنگی محلی در آنها لحاظ شده باشد. شعار آن این بود، “همانگونه که
گزیدن لازمة زنبور است فضیلت لازمة انسان است”؛ به بیان دیگر چنانکه نیش عقرب از
طبیعت و نه از کینهورزی او نشأت مییابد، فضیلتجویی در انسان امری طبیعی است.
اما توسعههای
متأخرتر پسانوگرا
یا جمعگرا در اخلاق فضیلت بطور مثال توسط مکاینتایر(1981)، با این دفاع
طبیعتگرای اولیه از فضایل متفاوتند. به نظر دیوید کار، از آرای مکاینتایر چنین
استنباط میشود که تربیت اخلاقی تنها در جاهایی چون خانه و مدرسه به عنوان مدعیان
اصلی شکلدهی اخلاقی افراد و پرورش
و تقویت مجموعة مشترکی از ارزشهای اخلاقی مربوط، قابل تعقیب است.
اما دیوید کار
همگام با ناسباوم
(1988) معتقد است، ضمن اعتقاد به لزوم پرورش فضایل در زمینة فرهنگی ویژه، میتوان
پرورش ظرفیت انتقادی برای ارزیابی عینی زمینة اجتماعی را در اکتساب مطلوب فضایل
حیاتی قلمداد کرد. لذا میتوان گفت اخلاق فضیلت به روایتی از جمعگرایی که لزوماً
نسبیگرا نیست وفادار است. پس “غایت کلی میتواند خوردن کیک آزادیخواه
باشد؛ اما بطور جمعگرایانه”.(کار، 1999، صص 247
ـ 249).
اصولاً در بحث
اقتدار و آزادی در زمینة تربیت اخلاقی، معمولاً پرورشکاران یا رویکردی پدرسالار
اتخاذ میکنند و یا به چشمانداز آزادیخواه گرایش نشان میدهند؛ دیوید کار معتقد
است لزومی ندارد که پرورشکاران خود را در چنین قطبیتی گرفتار ببینند. در ضمن وی
دیدگاههای فوق را مورد نقد قرار میدهد. از نظر وی، در پدرسالاری پیشفرضی وجود
دارد مبنی بر اینکه ما میتوانیم دانشی داشته باشیم راجع به اینکه کدام داوریهای
ارزشی صحیح هستند؛ این امر احتمال دارد به داوری درست و غلط حداقل در مورد برخی
داوریهای ارزشی منجر شود. پیامد چنین امری نیز میتواند این باشد که پس ما حق یا
تکلیف داریم که نظر تمام کسانی را که به اصطلاح حقیقت را قبول ندارند محدود یا
سرکوب کنیم. در تفکر آزادیخواه نیز فرضی در نقطة مقابل وجود دارد مبنی بر اینکه
چون ارزشهای شخصی نسبت به ارزشهای عمومی ترجیح دارد، این به نفع آزادی فردی
وجدان و کردار است؛ لذا دلایلی عینی برای اصرار بر برتری برخی ارزشها بر برخی
دیگر وجود ندارد.
اما از نظر
دیوید کار، دیدگاه جمعگرا به عنوان شق سوم، عاری از اشکالات فوق و با عقل سلیم
سازگارتر است. بر این اساس، معلم به عنوان شخص مسؤول در تربیت ارزشی دانشآموزان،
نه ارزشهای خود را به دانشآموزان تحمیل میکند و نه معتقد به برابری همة
ارزشهاست؛ بلکه او در وهلة اول خودش دارای تعهدات و شایستگیهای ارزشی قوی و
معینی نظیر امانت، صداقت، تحمل، غمخواری، مهربانی، گشودگی و پذیرندگی است که بر
اساسی تأملی بنا شدهاند. بر این اساس، اثر بخشی سخن معلم نیز منوط به آشکارسازی
آن سخنان در رفتار خودش است؛ به قول معروف دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
بطورخلاصه، معلم مؤثر ارزشهای اخلاقی، کسی است که ضمن تعهد و اشتیاق نسبت به
آرمانها و ضوابط اخلاقی معین، آمادگی پذیرش صادقانة شکستها و نقطهضعفهایش را
دارد و متظاهرانه خود را مصون از خطا و لغزش معرفی نمیکند.(کار، 1993ب، ص 206).
سه قلمرو اصلی برای کوششهای انسانی میتوان برشمرد:
قلمرو باور، قلمرو انتخاب و قلمرو کردار. عینیت بخشیدن به این قلمروها از نظر برخی
مورد تردید واقع شده است؛ تردید در اینکه بتوان آنچه را که عیناً صحیح است شناخت،
آنچه را که عیناً خوب است انتخاب کرد، یا آنچه را عیناً درست است انجام داد. اما
دیوید کار در مقالة «اقسام خیر در برنامة درسی مدرسه»، سعی دارد نشان دهد که انواع
بدبینیهای فلسفی در مورد امکان کسب ارزشهایی که از زمینههای عینی برخوردارند،
بیاساس است.(کار، 1993الف، صص 6 ـ 7 و 16).
چنانچه در نظریة
سنتی فضیلتگرای ارسطو به طور عینیتگرایانهای اشاره شده است که فضیلتها کیفیات
واقعی مَنِشی هستند که از مضرّات و پیامدهای آسیبزای شرور، پیشگیری میکنند و
حتی اعمال معینی چون زنا، مطلقاً غیراخلاقی معرفی شدهاند، دیویدکار نیز که از
مدافعان ارسطوست، برخلاف نظر نسبیگرایان
اجتماعی مبنی براینکه فضیلتها وابسته بهفرهنگ میباشند معتقداست که میتوان یک
فروشندة دون پایه را بهعنوان یک شخص عادل وشریف شناسایی کرد.(کار، 1998، ص126).
رویکرد فضیلت به تربیت اخلاقی
قابل ذکر است که
با توجه به تأثیر اندک کارهای نظری معاصر (توسط افرادی چون مکاینتایر) بر
فرآیندهای نظریه پردازی تحول اخلاقی، تاکنون مشخصترین جایگزین تربیت اخلاقی برای
الگوهای آزادیخواه ـ عقلگرا،
«اخلاق غمخواری»
مدافعان حقوق زن
بوده است که اخلاقی عاطفهگرا و دیگرگروانه است. البته از نظر دیوید کار این
رویکرد ضمن برخورداری از جنبههای مشترک با رویکرد فضیلت، از لحاظ فلسفی اعتبار و
گیرایی کمی دارد. اما نافذترین تلاشی که میان نظریه فضیلتگرای ارسطویی و اهداف
تربیت اخلاقی پیوند برقرار میکند، توسط مؤسس فلسفة تحلیلی تعلیم و تربیت
یعنی ریچارد پیترز(1981)،
انجام شده است. البته وی تأکید ارسطویی بر مهارتآموزی اخلاقی و تحول منش را فرعی
یا حاشیهای لحاظ کرده است. (کار و استوتل،
1999، ص 242).
از نظر دیوید کار، تفاوت میان رویکردهای گوناگون در تربیت
اخلاقی از لحاظ غایات و روشها، اگر فلسفی نباشد، تفاوت به حساب نمیآید. عدم توجه
به ملاحظات معرفت شناختی، اخلاقی وملاحظات دیگر موجب شده است که برخی از رویکردهای
تربیتی اخلاقی جدید، پیش فرضها و تعهدات متعارض هنجاری و یا ارزشیابانه را با هم
اتخاذ کنند. از سوی دیگر، برخی از رویکردهای متأخرتر نیز از نظر دیوید کار، کاملاً
حزبی و جانبدارانه به نظر میرسند. لکن رویکرد احیا شدة فضیلت در تربیت اخلاقی که
ریشه در نظریات سنتیتر دارد، سعی در استخراج غایات تربیتی از تبیینی فلسفی راجع
به زندگی ورفتار اخلاقی دارد. البته از آنجا که پیوند میان این رویکرد و فلسفة
زیربنایی آن که اخلاق فضیلت است، مورد توجه کافی قرار نمیگیرد، دیده شده است که گاهی
این رویکرد از تبیینهای متفاوتی در زمینة تربیت مَنِش،
اخلاق دیگرگروانة غمخواری و حتی سودگرایی، تمیز داده نشده است.(کار و استوتل،
1999، صص3و4).
برای متمایز
ساختن رویکرد فضیلت از رویکردهای دیگر، نخستین معیار این است که آن، معطوف به
ترویج فضایل است به این شکل که غایات مورد توجه آن را، میتوان فضیلتی ـ تحولی
عنوان کرد.(کار، 1999، ص 4).
دیوید کار میان ارزشهای اصلی
یا مشترک
و ارزشهای فردی یا شخصی تمایز قایل میشود. ارزشهای اصلی و مشترک بیشتر بر اجماع
و توافق مبتنی هستند و ارزشهای شخصی بر انتخاب یا جستجوی شخصی. البته از نظر وی
تمایز قایل نشدن میان ارزشهای مشترک و ارزشهای اکثریت از نظر آماری، میتواند
تبعات منفی به بار بیاورد؛ مانند اینکه فرد تصور کند هر گاه لازم باشد، اخلاق در
حد همرنگی با الزامهای اجتماعی نزول میکند.(کار، 1998ب، صص 305 و 311).
از نظر جورج شر،
فضیلت دارای دو ویژگی است: اول اینکه «صفتی مَنِشی» است و دوم اینکه بنا به
دلایلی، «مطلوب یا ارزشمند» است. پس بر اساس این معیار، هر رویکرد معطوف به ترویج
فضایل، فضیلتگراست و هر رویکردی که معطوف به ترویج صفات مَنِشی مطلوب وارزشمند
نباشد، فضیلتگرا نیست.
معیار متمایزتر
دیگر، توجه به زمینه یا بنیاد فلسفی رویکرد فضیلت یعنی «اخلاق فضیلت» است که با
سودگرایی و کانتگرایی در تقابل قرار دارد. اخلاق فضیلت را میتوان بطور صوری به
عنوان «تبیین نظامدار ومنسجم فضیلتها» تعریف کرد که هدف این تبیین، معرفی صفات
مطلوب و تحلیل، طبقه بندی و توضیح اهمیت اخلاقی آنهاست.
برخلاف انتظار، چنین برداشتی آرای سودگرایانه وکانتی را از
قلمرو اخلاق فضیلتگرا مستثنی نمیکند؛ زیرا بطور مثال میتوان حتی کانت را که در
بخش دوم کتاب متافیزیک اخلاق
فضیلت را نوعی مقاومت در برابر فشارهای درونی متضاد با نگرش اخلاقی یا اراده معرفی
میکند، نظریهپرداز اخلاق فضیلت به شمار آورد. با این وصف لازم است اخلاق فضیلت
در معنایی محدود به کار رود؛ بهگونهای که فضیلتهای معینی (ونه همة فضیلتها)
را، به عنوان غایات تربیت اخلاقی لحاظ کند؛ تا اینکه مبنای توجیهی جدا از نظریههای
سودگرا وکانتی داشته باشد و آنها را از این قلمرو خارج سازد.(کار و استوتل، 1999،
صص 4 ـ
7).
اخلاق منشی
در برابر اخلاق تکلیفی
با توجه به عدم توافق فلسفی در مورد جزئیات اخلاق فضیلت،
در مورد «مَنِشی» (در مقابل «تکلیفی») بودن آن، توافق گستردهای وجود دارد. اصطلاح
«تکلیفی» برگرفته از واژة یونانی Deon است که به
تکلیف
ترجمه میشود و اصطلاح «مَنِشی»
نیز برگرفته از واژة یونانی است که به فضیلت
ترجمه شده است.
اینکه «شخص همیشه باید راست بگوید»، داوری تکلیفی است؛ اما اینکه «کینه عمل ناشایستی
است»، نمونهای از داوری مَنِشی است. داوریهای تکلیفی، اگر نگوییم انحصاراً، بطور
عمده با ارزیابی اعمال سر و کار دارند؛ اما داوریهای مَنِشی با ارزیابی اشخاص،
منش، مقاصد و انگیزههای آنها نیز مربوط هستند. البته اعمال را میتوان در معرض
داوریهای تکلیفی یا منشی قرار داد، که در صورت تمسک واضح به قوانین یا اصول،
داوری از نوع تکلیفی خواهد بود؛ اما در صورت اشاره به منابع روان شناختی یا
شخصی(تمایلات و انگیزهها)، داوری از نوع مَنِشی خواهد بود. بر این اساس محمولهای
«خوب و بد»، «ستودنی و اسفناک»، «دلیرانه و بزدلانه» وغیره، مَنِشی هستند
ومحمولهای «درست»، «غلط»، «الزامی»، «مجاز» یا «ممنوع»، تکلیفی. همچنین در
گزارههای مَنِشی میتوان شاهد یک کیفیت مقایسهای و مدرج بود و بطور مثال از
«خوب»، «بهتر» و «بهترین» ونظیر آن سخن گفت؛ در حالی که «درستی» را نمیتوان کیفیتی
مدرج شمرد ولذا ازصفات تفضیلی وعالی «درستتر» و«درستترین» سخن به میان آورد. از
این لحاظ، داوریهای تکلیفی و قانونی،
همانندی دارند و صفات تفضیلی اخلاقی رایج، براساس داوریهای تکلیفی، تفسیری
شبهقانونی
پیدا میکنند که به درخواستهای تحمیل شده از بیرون یا محدودیتهای ناخواسته اشاره
میکنند.
بر این اساس، اخـلاق مَنِشی از دو لحاظ با اخلاق تکلیفی
متفاوت است: اول تقدم داوریهای مَنِشی نسبت به داوریهای تکلیفی در آن، و دوم
مشتق، ثانویه یا قابل تحویل محسوب کردن داوریهای تکلیفی نسبت به داوریهای
مَنِشی.
علاوه بر این، به زعم ویلیام فرانکنا
اخلاق مَنِشی را میتوان اخلاق مَنِشی عاملی
نامید. در چنین اخلاقی، داوریهای معطوف به عاملها وصفات آنها، اساسی تلقی
میشوند وداوریهای معطوف به اعمال، اشتقاقی. چنین دیدگاهی با نظریة ارسطو به
عنوان نمونة کامل اخلاق فضیلت نیز همخوان است؛ چرا که از نظر ارسطو، شریف بودن یک
عمل، متوقف بر انجام آن توسط یک عامل فضیلتمند یا شریف است. (کار و استوتل، 1999،
صص 7 ـ
9). بطور خلاصه میتوان گفت که اخلاق فضیلتگرای مورد نظر دیوید
کار و استوتل، یک اخلاق مَنِشی، مَنِش ـ مدار
و ارسطویی( توجه به ائودایمونیا)
است.
محوریت منش اخلاقی در رویکرد فضیلت
مدافعان اخلاق
فضیلت، برای منش نقشی متقدم و محوری قایلند. بر این اساس، چنانکه در معنی محدود
اخلاق فضیلت نیز به آن اشاره میشود، ارزیابیهای ما دربارة درستی و خوبی عمل در
وهلة اول به این برمیگردد که چه شخصی(خوب یا بد)، آن را انجام داده است. از دید
دیوید کار، چنین برداشتی نه تنها هماهنگی بیشتری با شهودهای اخلاقی ما دارد، بلکه
تصویر استوارتر و واقعیتری از زندگی اخلاقی به دست میدهد و نشانگر مبانی نظری
ممتاز آن نسبت به رویکردهای رقیب است. (کار و
استوتل، 1999، ص 244).
در توضیح این
جنبة(محوریت و تقدم منش) رویکرد فضیلت در برابر رویکردهای تکلیفگرا یا سودگرا
باید گفت، اولاً مطابق با نگرشی نسبت به تعلیم و تربیت که آن را مستلزم قرار دادن
یادگیرندگان در مسیر شناخت اهمیت حقیقی(و نه فرعی یا وسیلهای) هر شکل از دانش،
تجربه یا ادراک میداند. (پیترز، 1966، به نقل از کار و استوتل). غایت مهم تربیت
اخلاقی نیز باید قرار دادن دانشآموزان در مسیری باشد که هر ارزشی را برای خاطر
جاذبة اخلاقی خودش بستایند. چنانکه پیداست، تربیت فضیلت بهگونهای موفقتر از
رقبایش، میان اهداف درونی تربیت ومقاصد بیرونی آن(چون اجتماعی کردن
و مهارتآموزی)،
تمایز برقرار میسازد. لذا تربیت اخلاقی از دید اخلاق فضیلت مرادف با ترویج
کیفیتهای متعالی اخلاقی یا مَنِشی (= فضایل) است و نه مهارت آموزیِ اجباری یا
تحمیل ممنوعیتها.
دومین نکته در
توضیح تقدم منش در رویکرد فضیلت این است که تأکید نظری رویکرد فضیلت بر منش،
برخلاف رویکردهای نظری یادگیری یا اصلاح رفتار که در قرن بیستم کما بیش در
جنبشهای تربیت منش زمینههایی داشتهاند، کاهشگرایانه
نیست. از سوی دیگر، تأکید نظریة فضیلت بر مهارت آموزی اخلاقی آغازین، از باب آماده
سازی برای ستایش داوریها و اصول اخلاقی و در نتیجه خیلی فراتر از شرطی سازی
اجتماعی است.
علاوه بر این،
از دید رویکرد فضیلت میان استدلال اخلاقی و انگیزش اخلاقی ارتباطی درونی وجود دارد
و نمیتوان استدلال اخلاقی یا فضیلت اخلاقی را فارغ از انگیزش اخلاقی معنا کرد. از
دید رویکرد فضیلت، تأکید برخی رویکردها بر تربیت اخلاقی از راه تسلط بر فرایندهای
شناختی، پذیرفتنی است اما محدود کردن تربیت اخلاقی بر اکتساب مطالب شناختی، خیر؛
چرا که از دید رویکرد فضیلت، جدای از اینکه امور واقع اخلاقی وجود دارند یا خیر،
تمسک فرد به آنها، فقط در ترکیب با آمادگیهای انگیزشی او اهمیت دارد و نه
بهتنهایی؛ هرچند باب این پرسش که آیا امر واقع اخلاقی وجود دارد یاخیر، نیز باز
است.(کار و استوتل، 1999، ص 245).
موضع رویکرد فضیلت در برابر مسألة ضعف اخلاقی
فرهنگ فلسفة آکسفورد، در این مورد آورده است: “Akrasia
، کلمهای یونانی است که در انگلیسی به Incontinence
(عدمخودداری) یا weakness of will (ضعفاراده)
ترجمه شده است. ضعفاراده در شرایطی بهکار میرود که شخص ضمن آگاهی نسبت به آنچه
که انجام دادن آن بهتر است، کاری دیگر انجام میدهد. پدیدهای که افلاطون و ارسطو
را فریفت، زیرا معادلة سقراطی میان علم به اینکه چیزی خوب است و تمایل به آن، درک
امکان ضعفاراده را مشکل میسازد. برعکس فلاسفهای که خوشبینی کمتری دارند نیز
امکان قوت اراده را به سختی باور میکنند”.(بلکبرن، 1996، ص 10).
دیوید کار در مقالة اقسام «عدمخودداری» سعی دارد رویکرد
ارسطو به این مسأله را روشن سازد واحتمالاً آن را از دیگر برداشتها موجهتر نشان
دهد. منظور از ضعف اخلاقی، برخوردار نبودن از سازوکار مناسب برای عمل اخلاقی است.
وی ضمن بررسی ریشههای تاریخی این بحث، که از نظر او نتایج مهمی برای نظریه وعمل
تربیت اخلاقی دارد، بر این باور پای میفشارد که ریشة تمام ناکامیها در رفع مسألة
ضعف اخلاقی، به برداشت عقلگرا ـ ثنویتگرا
از خودفرمانی
عقلانی عاملیت اخلاقی ـ که بطور متفاوتی در اندیشههای سقراط، افلاطون، هیوم،
کانت، پیترز و دیگران دیده
میشود ـ
برمیگردد. از نظر او، ارسطو از لحاظ انسانشناسی فلسفی خود، مخالف
ثنویتگرایی است. تفاوت او با افلاطون، کـانت و بسیاری دیگر از فلاسـفه در این است
که او شناخت عملکرد عقل و تواناییهای شناختی دیگر را مستقل از ملاحظات و
کاربردهای اجتماعی، عملی و عاطفی ممکن نمیداند. پس فرونسیس ارسطو، به برداشتی
«درونگرا» از عقل اخلاقی گرایش دارد تا برداشتی «برونگرا». همچنین از نظر ارسطو،
هدف تأمل در اخلاق عملی (یعنی از طریق پیوند مستقیم با تجربه)، تنها کسب دانش نظری
نیست، بلکه یاری ما در خوب شدن است. لذا دانش اخلاقی از سنخ کسب آمادگیها
است تا فراگیری قضایای نظری؛ این دانش نیز از طریق تعامل پیچیده بین عقل و تجربة
عملی عاید فرد میشود. (کار،
1996 الف، صص 1 ـ 3).
نظر ارسطو در باب دو سوی ضعفاراده را میتوان با توجه به
تقسیمبندی او از محاسن و معایب اخلاقی در کتاب هفتم اخلاق نیکوماخوسی دریافت. او
با برشمردن سه نوع از محاسن اصلی اخلاقی (پهلوانی، فضیلت و خودداری)،
و سه نوع از رذایل (ددمنشی، هرزگی و عدمخودداری)، در واقع به مراتبی از تسلط و
مهار خود اشاره میکند. بطور مثال تمایز میان شخص فضیلتمند و شخص خوددار، تمایزی
است میان شخصی که حتی تعارض بین عقل سلیم و تمایلات طبیعی را تجربه نمیکند وشخصی
که بر تعارض و وسوسه فایق میشود. از سوی دیگر، تمایز میان شخص ناخوددار و هرزه،
تمایزی است میان شخص ضعیفی که با علم به اینکه چه چیزی از لحاظ اخلاقی بهتر است، به
دنبال چیز بدتر میرود و شخص شروری که غافل از اینکه چه چیزیبهتر یا بدتر است،
صرفاً بهدنبال لذتهای فوری است.(کار، 1996الف، ص4).
اکتساب دانش
اخلاقی برای ارسطو، معادل تسلط بر فضایل اخلاقی است واین فضایل، آمادگیهایی هستند
که از اصول و قواعد تبعیت میکنند. دانش اخلاقی برای ارسطو، از مادة تعامل پیچیده
میان عقل و تجربة عملی است؛ بر این اساس عامل اخلاقی باید یاد بگیرد که چگونه
توصیههای فرونسیس
(عقل عملی) را در جریان یادگیری واقعی در امور عملی انسانی به کار برد. از این
لحاظ است که ارسطو میگوید ما صادق، دلیر یا عادل بودن را از طریق اعمال صادقانه،
شجاعانه و عادلانه یاد میگیریم؛ همانطور که موسیقیدان خوب شدن، از طریق تمرین
منظم ممکن است.(کار 1996ب، صص 362 ـ 364).
بر اساس تبیین باور
ـ تمایل،
در توضیح عاملیت اخلاقی انسان باید هم به دخالت باورها و هم به تمایلات توجه داشت؛
چرا که باورها برای آگاهانیدن و اطلاع دادن، و تمایلات برای جهت، هدف و انگیزه
دادن به افعال و داوریهای اخلاقی لازمند. پس بدون اطلاع از باورهای فرد یا بدون
آگاهی از تمایلات او نمیتوان پیشبینی صحیحی از اعمال فرد داشت. اینامر که حتی
افراد ضعیف النفس وخلافکار نیز قادرند برای انجام ندادن همان امور خلاف، دلایلی
اقامه کنند، نشان میدهد که استدلالهای اخلاقی که پیشگیرنده از اعمال غیراخلاقی
هستند تنها از جنس شناخت نیستند؛ بلکه دلایلی عملی یا معرف مَنِش میباشند.(کار،
1999، صص 140و 148).
توفیقها و شکستهای اخلاقی نیز تابعی از تعاملات گوناگون
عقل، احساس و شرایط هستند؛ بدین
گونه، فضیلت به ادارة صحیح تکـانهها یا احساسات مثبت و منفی
(از طریق رعایت حد اعتدال زرین)
اشاره دارد و رذیلت به ادارة غلط آنها. از نظر ارسطو اینکه فرد مصدر مؤثری برای
عمل اخلاقی باشد، از ارتباطهای طبیعی انسانی او همچون خویشاوندی، دوستی، عشق و
نظیر آن، ناشی میشود و لذا برای اخلاقی بودن، هیچ لزومی به فرونشانی عواطف
نیست.(کار، 1996الف، ص 4).
از سوی دیگر باید اشاره کرد که برای پرورش اخلاقی مطلوب،
نه تنها نیازی به فرونشانی عواطف و تمایلات نیست، بلکه برعکس، هر نوع توسعه در
کیفیتهای اخلاقی در ارتباط با ترویج یا تکمیل حساسیتها و کششهای طبیعی معین قرار
دارد؛ بهگونهای که اگر اینها طی اجتماعی شدن اولیه خفه شده باشند، (بطور مثال در
افراد روانبیمار
یا اجتماع ستیز)
احتمالاً فرد دور از تأثیر پذیری اجتماعی قرار خواهد داشت. البته فرد ناخوددار را
نمیتوان دچار آسیبهای روانشناختی قلمداد کرد؛ بلکه از آنجا که وی در مواجهه با
این واقعیت که میتوانست بهتر از این باشد شرمگین میشود، کاملاً از افراد فوق
متمایز است. چرا که افراد روانبیمار و اجتماع ستیز ظاهراً به دلیل غافل بودن از
خوبی، از کردة خود پشیمان نیستند؛ امری که با تحلیل سقراط از ضعف اخلاقی منطبق
است.(کار، 1999، ص 149).
روشهای رویکرد فضیلت برای تربیت اخلاقی
از دید اخلاق
فضیلت، تحول اخلاقی برآیندی از تعامل جدی میان تمامی ابعاد انسان است و تمام
نظریهپردازان بزرگ فضیلت از ارسطو تا زمان حال در صدد ارائة تبیین منسجمی از
تعامل استدلال، عاطفه و رفتار در کردار فضیلتمندانه بودهاند. بر این اساس،
روشهای زیر مورد تأکید این رویکرد بودهاند:
الف)
مهارتآموزی و تمرین عملی فضیلتها: از دید نظریة فضیلت، مهارتآموزی آغازین نقش
مهم و خطیری در تحول اخلاقی آتی دارد؛ اما از آنجا که کردار فضیلتمندانه، علاوه
بر تمرین فضیلت، به توانایی داوری و تصمیمگیری مستقل و حساس(در برابر پیروی
ماشینوار از قوانین و احکام اخلاقی کلی) نیز نیازمند است، ارسطو که در آغاز کتاب
اخلاق نیکوماخوسی اکتساب فضیلت را با مهارتآموزی مقایسه میکند، در جای دیگر تلاش
مبرمی دارد که عقل عملی فضیلت را از فراست عملی مهارت متمایز سازد.(کار و استوتل،
1999، ص 252).
دیوید کار معتقد
است تربیت اخلاقی خوب، بیش از تربیت صرف علمی است. فردی با تربیت صرفعلمی،
استواری کمتری از فردی دارد که در زمینة تصمیمگیری یا پایداری، مهارت آموزی و
تمرین کرده است.(کار، 1999، صص 139 ـ 140).
به نظر وی پرورش
و مهارت آموزی اخلاقی باید در درون آن گونه زندگی صورت پذیرد که رفتارهای شریف را
تعالی بخشد و رفتارهای پست را خیر. تنها از طریق هدایت عملی والدین و مربیان دیگر
در زمینة ارزشیابی اخلاقی، ترویج برخی عواطف، آمادگیها و حساسیتها و تحدید برخی
دیگر است که کودک و نوجوان دروس طولانی مدت عقل عملی را بطور زنده درک میکند.
تنها با اتحاد کامل قلب و ذهن میتوان
تشخیص داد که دلایلی، اخلاقی هستند. به وسیلة ارائه مستقیم (از طریق مبادرت به
اعمال فضیلتمندانه، داستان، مثال و جز اینها) منافع شخصی وبین شخصی مثبت برخی
آمادگیها نسبت به دیگران همچون انصاف، خلوص، نیکوکاری، مهربانی و سخاوت، در برابر
خصلتهایی چون حرص، دورویی، خودخواهی، سوءظن و لئامت، میتوان به افراد جوان در
درک ارزش حقیقی برخی آمادگیها کمک کرد. در مواردی (همچون پیبردن به آثار سوء
سرقت یا استعمال مواد مخدر) که ارائة مستقیم، تهدیدی بالقوه برای زندگی در بر
داشته باشد، تدارک دانش دست دوم برای یافتن مسیری خردمندانه مفید است هرچند که
شاید در مورد کسانی که سعی دارند بطور ماجراجویانه و مخاطره آمیزی استقلالشان را
بیازمایند کاملاً مؤثر نباشد. (کار، 1999، ص 150).
او در پاسخ برخی
که احتمال میدهند مهارتآموزی، بازدارنده یا مسدود کنندة تحولات اخلاقی بعدی باشد
تا اینکه کمک کننده، استدلال میکند که اگر چنین است چرا یادگیری طوطیوار
مهارتهای موسیقایی یا ریاضی، مانع خلاقیت موسیقایی یا تحول بینش ریاضی نمیشوند.
البته وی اطمینان میدهد که مهارتآموزی طوطیوار بدون فهم، بدون توجه به گسترش
درک یا بینشی نسبت به ماهیت، هدف و معنای ذاتی و انسانی گستردهتر یک رشته تخصصی،
از نظر رویکرد فضیلت مطلوبیت چندانی نخواهد داشت.(کار، 2000، ص 192).
دیوید کار
میگوید نباید چنین فرض شود که ورود در مجموعة معینی از باورها و اعمال اخلاقی،
مذهبی یا معنوی که عمداً از پرسشها و تردیدهای جدی در مورد ایمان و رستگاری که
بزرگترین معلمان و مفسران همة مذاهب عمدة جهان به آن عمل کردهاند شانه خالی
میکند، فرایندی غیرنقادانه است. (1996پ، ص 175). از نظر وی، تربیت به عنوان
فرایندی متمایز از شرطی سازی اجتماعی و تلقین، تنها بر حسب آزادی، تحمل، عقلانیت،
گشودگی و غیره مشخص میشود؛ به گونهای که باورداشتن در تربیت، شرط لازم متعهد
بودن به ارزش جهانی این ارزشها، علاوه بر فوریت عینی آنها در شکل ویژهای از
زندگی یا گونهای از ارتباط انسانی است. (کار، 1993الف، ص 6).
براین اساس،
پرورشکاران اخلاقی فضیلتگرا، بهگونهای از عادت دادن اخلاقی پایبند میباشند که
با تحول داوری اخلاقی مستقلانه، در تعارض نباشد. افزون بر این، نظریهپردازان
فضیلتگرا پرورش عواطف را برای توسعة آمادگیهای حساس به موقعیت فضایل، حیاتی
قلمداد میکنند.(کار و استوتل، 1999، ص 253).
بنابراین،
مهارتآموزی کل داستان نیست؛ بلکه فراتر از آن، نیل به میزانی از بصیرت یا درک
اخلاقی« شرط لازم» انتخاب یا تصمیم اخلاقی خردمندانه است و از طریق چنین درکی از
ارزشهاست که ارتقای اخلاقی واقعی و نیل به فضایل شخصی و بین شخصی گوناگون چون عشق
ممکن است. اجتماعی شدن اولیه در دوران کودکی در این راه، امری اساسی است. همچنین
پرورش اخلاقی باید فراتر از مهارتآموزی بهگونهای صورت گیرد کهضمن انتظار از
عاملهای اخلاقی برای عدم پذیرش نظرات غیراصولی یا متعصبانه و عدم همکاری در اعمال
ناعادلانه صرف نظر از مرجع اقتدار آنها، از آنها انتظار داشته باشیم که برای
اقتداری که بر پایة صحیحی قرار گرفته است، احترامی اصلمحور و با بصیرت قائل شوند
و در برابر تهدیدها و ریشخندهای اقتدار
ناعادلانه مقاومت کنند. (کار، 2000، صص 193
ـ 194).
ب) سرمشقدهی:
استفاده از مثال،
نمونه، الگو و سرمشق نیز، برای رویکرد فضیلت روشی کلیدی است. مدافعان رویکرد فضیلت
برخلاف پرورشکاران آزادیخواه، تحول اخلاقی منسجم و یکپارچه را علاوه بر استفاده
از روشهای دیگر، در گرو معرفی نمونههایی چون والدین، معلمان و افراد دیگر
میبینند.(کار و استوتل، 1999، ص 253).
از نظر دیوید
کار روش انتقال دانش اخلاقی به افراد، متفاوت از روشهای انتقال دانش ریاضی، علوم
ویا حتی موسیقیاست. تربیت درزمینة ارزشهای اخلاقی و یا ارزشهای دیگر، با
آموزشهای عقلانی یا تحصیلی صرف که جدا از زمینههای عملی زندگی اخلاقی است،
متفاوت است؛ در زمینة تربیت اخلاقی، معلم باید از سلوک و کرداری برخوردار باشد که
همسانی قابل ملاحظهای با آنچه بیان میکند و از آن دفاع میکند داشته باشد.(کار،
1999، ص 148، و 1993ب، صص 205 ـ 206).
وی برای تأکید
بر تأثیر کردار و منش معلم بر شاگردان به عنوان یک الگو یا سرمشق، به یکی از
مصوبات شورای برنامهریزی درسی ملی بریتانیا(به نقل از کار، 2000، ص 214) که در
مورد تحول معنوی و اخلاقی است، اشاره میکند و نتیجه میگیرد که معلمان در مقامی
هستند که از طریق لباس، زبان، آرایش سر و صورت و زندگی
خصوصی و عمومی خود ارزشها را به شاگردان منتقل میسازند.(کار، 2000، صص 214 ـ 215).
ج) حکایت
و داستان: همچنین، دیدگاه اخلاقی فضیلت، قائل به نیروی بالقوهای برای حکایت و
میراث ادبی فرهنگ بشری در امر تربیت اخلاقی است. به عنوان مثال ادبیاتی که راجع به
خیر یا خوبی است، زمینهساز تقدیر از امور خیر در شرایط عینی دیده شده است.(کار و
استوتل، 1999، ص 253).
او در پاسخ عدهای
که تأکید رویکرد فضیلت بر روشهای فوق را، تنها در حد پذیرش عقل سلیم تلقی میکنند
اظهار میدارد که نظریة اخلاقی فضیلتمدار از هماهنگی بیشتری با شهودهای اساسی
پیشفلسفی در مورد زندگی اخلاقی برخوردار است و این امر مزیتی برای آن به شمار
میرود.(کار، 1998الف، ص 126، و کار و استوتل، 1999، صص 253
ـ 254).
نتایج منطقی تربیت اخلاقی فضیلتگرا برای برنامة
درسی
بر اساس رویکرد
فضیلت، تمایز تند و تیزی که توسط فلاسفة تحلیلی چون پیترز و هرست
میان جامعهپذیری و تربیت یا تحول شناختی و عاطفی و به تبع آن میان نقش خانه یا جامعه
و مدرسه ترسیم میشود، در امر تربیت اخلاقی مشکلزاست. دیوید کار معتقد است هم
پیشرفتگرایان
تربیتی که بر اهمیت عوامل هیجانی یا عاطفی در توسعة اخلاق تأکید دارند و هم
سنتگرایان آزادیخواه
که تنها تمسک عقلانی به اصول را در دستور کار قرار میدهند به ثنویتی میان شناخت و
عاطفه معتقدند؛ در حالی که رویکرد فضیلتگرای ارسطویی همواره از این امر اجتناب
میکند. از نظر فضیلتگرایی برخی از انواع عاطفه، راههایی عالی برای ادراک یا ثبت
تجربه یا به عنوان منبع اطلاعات و راههایی برای ادراک جهان به شمار میروند و
بدون چنین عواطفی درک عقلانی جهان و به ویژه درک قلمروهای اخلاقی، زیبایی شناختی و
ارزشی دیگر ناممکن خواهد بود.(کار و استوتل، 1999، صص 250
ـ 249).
وی اظهار
میدارد که جنبهای از اکتساب ظرفیت علاقه به دیگران
ـ که مستلزم خروج از خودمرکزبینی
مورد اشاره توسط روانشناسان شناختی است
ـ وابسته به پرورش تمایلات و غرایز
طبیعی کودک برای ارتباط طبیعی انسانی است؛ اما جنبة مهم دیگر آن وابسته به کسب
رفتار احترام به دیگران به عنوان یک اصل است
چرا که احترام و علاقه به دیگران نباید تنها محدود به افراد مورد علاقه باشد بلکه باید
به تمامی همنوعان گسترش یابد؛ چنین اصلی نیز از راه تمرین رفتار و تصحیح اشتباهات،
درحافظه ذخیره خواهد شد.(کار، 2000، ص 191). لذا اختصاص تغذیه و اجتماعی کردن به
خانه ویا جامعه واختصاص تربیت به مدرسه و مؤسسات آموزشی دیگر و جدا ساختن نقش این
دو از یکدیگر از نظر رویکرد فضیلت، قابل دفاع نیست. امروزه بحث «مشارکت» میان
مدرسه، خانه و جامعه از زندهترین مباحث تربیتی معاصر است. برنامة درسی به عنوان
ویترین مغازهای دیده میشود که شاگردان به عنوان مشتریان میتوانند بر اساس
تمایلات و سلیقههای از پیش تعیین شدهشان، کالاها یا اجناس قابل فروش مورد نظرشان
را انتخاب کنند. (کار، 1993الف، ص5). تأکید بر نقش فوقالعادة نظام تربیت
کودکستانی، دبستان و مدارس بالاتر در
تحول شخصی و اجتماعی، و لزوم همکاری میان مدارس و مؤسسات اجتماعی دیگر در علتیابی
و جبران ناهنجاریهای عاطفی،
بزهکاری
و کمک به والدین برای کسب مهارتهای والدینی مناسب، بصیرتهای جدیدی برای پرورش
اخلاقی در اختیار ما قرار میدهد.(کار و استوتل، 1999، صص 249 ـ 252).
در چهارچوب
تربیت اخلاقی فضیلتگرا، تمام اوقات یک روز مدرسه، چه در کلاس و چه خارج از آن،
اهمیت دارند. همچنین در قالب برنامة درسی، تعیین فرصتهای مشخص اما نه مجزا از
ساعات کلاسی دروس مختلف، برای گفتگو و بحث در مورد مسایل جوهری اخلاق و پاسخگویی
به سؤالات اخلاقی که برای دانشآموزان پیش میآید، نیز با رویکرد فضیلت سازگار
است. پس بر این مبنا، ایدة «معلم بیطرف»،
که مری وارنوک آن را هم دوش با تصنعی بودن اخلاق فرض میکند، پذیرفته نیست. بطور
کلی در تربیت اخلاقی فضیلتگرا، معلم نقشی اساسی دارد؛ اما معلم ویژهای که متخصص
ترویج فضایل باشد وجود ندارد، بلکه همة معلمان دارای نقش فضیلتآموزی هستند و
معلمانی مورد نیاز این رویکرد هستند که خود نمونة عملی و مجسم فضایل مورد اشارة
خویش باشند و از راه منش خود تأثیرگذار باشند نه اینکه بهگونهای اقتدارگرایانه
از فضایل دم زنند اما خود واجد آنها نباشند. معلمان رویکرد فضیلتگرا باید مظهر
انسجام شخصیتی، بردباری، تحمل، صداقت، تواضع، ثبات، مراعات، ارادة خیر و کیفیات
دیگری باشند که در ادوار گوناگون زندگی ارزشمند تلقی میشوند.(کار، 1983، صص 47 ـ 48).
دیوید کار با اشاره به حساسیت والدین برای انتخاب معلمان
فرزندانشان، اظهار میدارد که بهسختی میتوان ضرورت
دخالت مستقیم تمام معلمان را درتربیت اخلاقی انکار کرد؛ هر چند که باید ضرورت
دخالت آنان را در انتقال انواع دیگر ارزشها انکار کرد. تربیت و تدریس اقداماتی
تربیتی هستند و خود معلمان نیز انکار نمیکنند که بیشتر اعمالی که آنها در کلاس
انجام میدهند، دارای تأثیرات اخلاقی گستردهای بر نگرشها، باورها و رفتار شاگردان
است.(کار، 2000، صص 186 ـ 187).
نتیجهگیری
با عنایت به
پیشینة پربار تاریخی و تلاش اندیشمندان معاصر در احیای رویکرد فضیلت، به
نظرمیرسد که این رویکرد بتواند از جهات نظری و عملی توجهات بیشتری را به خود جلب
کند. فضیلتگرایی در آثار فلسفی، ادبی و تربیتی دانشمندان مسلمان نیز از پشتوانة
خوبی برخوردار است. جامعیت، یکپارچگی و توجه به اهداف درونی (مانند تقدیر از
ارزشها) و بیرونی (رفتار و عمل اخلاقی) در امر تربیت اخلاقی نیز از امتیازات این
رویکرد بهشمارمیرود. همچنین در عصر پسانوگرایی و ارتباطات، روایتی جمعگرایانه
(نه لزوماً نسبیگرایانه) از این رویکرد، قابلیت پذیرش جهانی دارد. این نوشتار و
پژوهشهای دیگری که رویکردهای جدید تربیت اخلاقی را مورد تجزیه و تحلیل و معرفی
قرار میدهند، میتوانند استفاده از این رویکرد را در کنار رویکردهای دیگر، برای
تدوین یک نظام تربیت اخلاقی در کشور زمینهسازی کنند.
منابع و مآخذ
-
افلاطون، جمــهوری، ترجمة محمد حسن لطفی، چاپ یکم، تهران: شرکت سهامی
انتشارات خوارزمی، 1357.
-
مک اینتایر، السدیر، تاریخچة فلسفة اخلاق، ترجمة انشاءالله رحمتی،چاپ اول، تهران: انتشارات حکمت، 1379.
-
نقیبزاده، میرعبدالحسین، درآمدی به فلسفه، چاپ دوم، تهران: انتشارات
طهوری، 1372.
منابع انگلیسی
-
Blackburn| Simon
(1996)|“Oxford Dictionary of Philosophy”| Second Edition| Oxford & New
York: Oxford University Press.
-
Carr| David (1983)|
“Three Approaches to Moral Education”| Educational Philosophy and Theory| Vol.15| Pp. 39 ـ
51.
-
Carr| David (1993A)|
“Varieties of Goodness in the School Curriculum”| Educational Philosophy and
Theory| V.25| No.1| Pp. 1 ـ
18.
-
Carr| David (1993B)|
“Moral Values and the Teacher: beyond the Paternal and the Permissive”| Journal
of Philosophy of Education| V.27| No.2| Pp.
193 ـ 207.
-
Carr| David (1996A)|
“Varieties of Incontinence: Toward an Aristotelian Approach to Moral Weakness
in Moral Education”| (Heriot ـ Watt University)|
Philosophy of Education.
-
Carr| David (1996B)|
“After Kohlberg: Some Implications of an Ethics of Virtue for the Theory of
Moral Education and Development”| Studies in Philosophy and Education| V.15|
pp.353 ـ 370.
-
Carr| David (1996C)|
“Rival Conceptions of Spiritual Education”| Journal of Philosophy of Education|
V.30 (2) pp.159 ـ 178.
-
Carr| Davsid
(Ed.)(1998A)| “Education| Knowledge and Truth: Beyond the postmodern impasse”|
London & New York: Routledge.
-
Carr| David (1998B)|
“Common and Personal Values in Moral Eucation”| Studies in Philosophy and
Education| V.17| pp.303 ـ 312.
-
Carr| David &
Steutel| J. (Eds.)(1999)| “Virtue Ethics & Moral Education”| London
&New York: Routledge.
-
Carr| David (2000)|
“Professionalism and Ethics in Teaching”| London &New York: Routledge.
-
Norman| Richard (1998)|
2nd Edition| “The Moral Philosophers ـ
an Introduction to Ethics”| New York: Oxford University Press.