سیستم نگهداری و تعمیرات بهبود

02188272631   09381006098  
تعداد بازدید : 89
6/28/2023
hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdff5a2e040000005117000001000100

گفتمانهاى قیاس‏ناپذیر

الستر پنیکوک : دانشگاه هنگ کنگ برگردان به فارسى:سید على اصغر سلطانى

این مقاله بر آن است تا براى برداشتهاى متفاوتى که ازاصطلاح گفتمان وجود دارد، نقطه اشتراکى پیدا کند. از رهگذرمقایسه کاربرد عام تحلیل گفتمان در زبان شناسى‏کاربردى [applied linguistics] ، با کاربرد این اصطلاح در تحلیل‏انتقادى گفتمان [Critical Discourse Analysis CDA] و کاربردفوکویى آن، سعى خواهم کرد تا نشان دهم این رویکردهاى متفاوت‏چگونه مبین برداشتهاى عمیقا متفاوتى هستند که نسبت‏به رابطه‏بین زبان، فرد، ایدئولوژى، و جامعه وجود دارد. و در آخر، به‏بحث پیرامون این نکته خواهم پرداخت که رویکردهاى عام انتقادى‏و رویکرد زبان‏شناسى کاربردى، با محدودیتهایى مواجه هستند وتعمق بیشتر درباره احتمالات حاصله از برداشت فوکویى تحلیل‏گفتمان، سودمند خواهند بود.

مقدمه: کدام بزرگتر است ; زبان یا گفتمان؟

تصمیم براى نوشتن این مقاله، نشات گرفته از علاقه‏عمیقم به این است که مى‏بینم دیگر نمى‏توانم با همکارانم درزبان‏شناسى کاربردى تفاهم داشته باشم. در واقع، تصور من این‏است که گاه ما ابدا درگیر در گفتمان مشترکى نیستیم. اختلاف برسر برداشتهاى ما از گفتمان، هنگامى پدید آمد که چند سال پیش،هنگام صرف قهوه با همکارم، در سنگاپور در حال گفتگو بودم. گفت‏و گوى ما جز ناامیدى و سوء تفاهم حاصلى نداشت. من در حال بحث‏پیرامون تحقیقى بودم که در آن زمان انجام داده بودم و داشتم‏شرح مى‏دادم که علاقه‏ام نسبت‏به گسترش جهانى زبان انگلیسى،بیشتر بر پیامدهاى سیاسى و فرهنگى‏اش مبتنى بود تا بر ویژگیهاى‏زبانى مربوط به گونه‏هاى انگلیسى جدید. پیشنهاد کردم که راهى‏جالب توجه براى اثبات این امر، پرداختن به رابطه بین زبان‏انگلیسى و گفتمانهاى خاص متعلق به آن است. از این روى، چنین‏به استدلالم ادامه دادم که به علت وجود روابط ویژه بین انگلیسى‏و گسترش جهانى سرمایه‏دارى، علم و تکنولوژى، مطالعات دانشگاهى‏غربى، فرهنگ عمومى آمریکایى، دموکراسى،محیطگرایى [environmentalism] و. ..، صحبت کردن به زبان‏انگلیسى، غالبا مبین کسب جایگاهى ویژه در گفتمانهایى است که‏به واسطه گسترش این اشکال فرهنگ و معرفت پدید آمده‏اند. وسرانجام، اضافه کردم که فراگیر بودن این گفتمانهاى جهانى، تاحدى باعث تولید و محدودیت‏سخن گفتن به انگلیسى شده است. همکارم چندان از این بحث‏سر درنیاورد; اما در تلاش براى توضیح‏این تفاوت، به نکته‏اى اشاره کرد که به نظر مى‏رسد نشان دهنده‏برداشتهاى کاملا متفاوتمان از زبان و گفتمان بود. وى پرسید که‏آیا منظور من این است که گفتمان، به نحوى تعیین‏کننده کاربردزبان است و اینکه آیا در نتیجه، گفتمان در سطحى بالاتر از زبان‏عمل مى‏کند؟ و خودش پاسخ داد که قطعا بر عکس است: زبان مفهومى‏بزرگتر است و گفتمانها در درون زبان رخ مى‏دهند. به نظر مى‏رسددیدگاههایمان کاملا متفاوت بود. از نظر او، گفتمان نمونه‏اى ازکاربرد زبان بود و از نظر من، زبان نمونه‏اى از گفتمان. به‏عبارت دیگر، از یک سو دیدگاهى وجود دارد که به زبان، به عنوان‏یک نظام تاکید مى‏گذارد و سپس به تحلیل گفتمان روى مى‏آورد تاتوضیح دهد که عوامل بافتى گوناگون، چگونه به هنگام کاربرد، برزبان تاثیر مى‏گذارند; و از سوى دیگر، دیدگاهى نیز هست که‏معانى را محصول روابط فرهنگى و اجتماعى مى‏داند و سپس مى‏خواهدبفهمد چگونه این معانى در زبان به واقعیت مى‏پیوندند. از جهتى،ما در گفتمان مشترک (گفت و گوى مشترک) شرکت داشتیم و از جهتى‏دیگر، هر کدام از ما گفتمانهاى متفاوتى (طرق فهم متفاوتى) رااتخاذ کرده بودیم. دیدگاه اول نسبت‏به گفتمان، به اعتقاد من،دیدگاه غالب در زبان‏شناسى کاربردى است. براون (ص 189، 1980)از آن، تحت عنوان تحلیل گفتمان یاد کرده است و مى‏گوید براى‏کشف چگونگى کاربرد زبان فراتر از سطح جمله به کار مى‏رود: «تحلیل کارکردهاى زبان را مى‏توان تحلیل گفتمان نامید و منظوراین است که زبان، پدیده‏اى فراتر از سطح جمله است‏». دیدگاه‏دیگر در این زمینه، توسط بال (ص‏3، الف 1990) بدین‏گونه تشریح‏شده است: «موضوع تحلیل گفتمان، این است که چرا در زمان ومکان خاص و از میان همه چیزهایى که مى‏توانند گفته شوند، فقطچیزهاى خاصى گفته مى‏شوند». این دیدگاه دوم نسبت‏به گفتمان،باعث طرح شدن پرسشهایى مى‏شدند که با سؤالهاى طرح شده دربرداشت عام زبان‏شناسى کاربردى از گفتمان، کاملا متفاوتند; اولا،در سؤال، صحبت از «چرا» است نه «چه چیزى‏»; در واقع، حرکتى‏از توصیف به سوى تبیین صورت گرفته است. ثانیا، کانون توجه،بیشتر به اینکه چگونه معانى در لحظاتى خاص بیان مى‏شوند،متمرکز است تا بر اینکه چگونه معانى جملات ساخته مى‏شوند. ثالثاتوجه چندانى به چگونگى کارکرد زبان هنگام صحبت نشده است; بلکه‏تاکید بر آن بوده است که چگونه پاره گفتارها شکل مى‏یابند وچگونه آن گزینه‏ها تولید و تحدید مى‏شود. به عبارت دیگر،همانطور که لوک، مک هول، و مى (ص‏40، 1990) گفته‏اند: «ممکن‏است از دید زبان‏شناسى ساختگرا، تناقض‏آمیز جلوه کند; امامى‏توانیم نشان دهیم که گفتمان، کارى که زبانشناس انجام مى‏دهد، نیست. گفتمان، تنها کارکرد زبان نیست; بلکه به بیانى ساده،گفتمان، شرایطى است که تحت آن، زبان به منزله یک ساختار یا یک‏نظام وجود دارد». این مقاله، تلاشى براى کشف،تبیین و اثبات این دیدگاههاى متفاوت است. على‏رغم شکاف ظاهراعمیقى که بین این دیدگاهها وجود دارد، آیا مى‏توان راهى براى‏آشتى‏دادن آنها یافت؟ آیا اختلاف ظاهرا شدیدى که از گفت‏وگویمان‏برخاست، به علت وجود تفاوتى عمیق بین ما بود، یا اینکه‏دیدگاههایمان فقط در دو منتها الیه دیدگاهى عام نسبت‏به‏کاربرد زبان و بافتهایش قرار دارند؟ یا اینکه آیا آنها از نظرمعرفت‏شناسى [epistomology] آنچنان متفاوتند که هرگز نمى‏توان‏آشتى‏شان داد؟ سرانجام، آیا این دو دیدگاه قیاس ناپذیرند؟ دربخش بعد، به طور مختصر به بحث پیرامون بسط و توسعه مفهوم‏گفتمان با توجه به گرایش غالب در زبان‏شناسى کاربردى خواهم‏پرداخت 1 . سپس درباره دیدگاههاى مربوط به زبان، گفتمان وایدئولوژى در آثار بعضى تحلیل‏کنندگان انتقادى گفتمان نکاتى‏را ارائه خواهم کرد. پس از آن، بحثى راجع به مفهوم فوکویى‏گفتمان مطرح خواهد شد، دیدگاهى که نزدیک به دیدگاه اتخاذ شده‏توسط من در گفت و گوى فوق است. سرانجام، پیامدهاى ناشى ازاتخاذ هر کدام از این رویکردها را براى تحقیق در زبان‏شناسى‏کاربردى، تشریح مى‏نمایم.

گفتمان به منزله کاربرد زبان در سطحى فراجمله

اصطلاح گفتمان، حال در گنجینه واژگان معلمان زبان وزبان‏شناسان کاربردى، فراوان وارد شده است. به نظر مى‏آید که‏اتفاق نظر نسبتا عامى نسبت‏به دو معناى اصلى آن وجود داشته‏باشد: یک، زبان به هنگام کاربرد، دو، روابط بین جملات. از این‏روى، فرهنگ لانگمن زبان‏شناسى کاربردى گفتمان را به دو گونه‏تعریف کرده است: اول، «اصطلاحى عام براى نمونه‏هاى کاربردزبان، یعنى زبانى که در اثر عمل برقرارى ارتباط تولید شده‏است‏» و دوم، بر خلاف دستور زبان که با عبارتها، بندها وجمله‏ها سر و کار دارد، گفتمان به «واحدهاى زبانى بزرگترهمچون پاراگراف، مکالمه و مصاحبه‏» اشاره دارد (ریچادز، پلت،و وبر، ص‏83، 1985). پس، تحلیل گفتمان «مطالعه این [مطلب] است‏که چگونه جمله‏ها در زبان گفتارى و نوشتارى، واحدهاى معناداربزرگترى چون پارگرافها، مکالمه‏ها و مصاحبه‏ها را شکل مى‏دهند»(همان، ص‏84). اکنون، گفتمان و تحلیل گفتمان، به طور گسترده‏اى‏در حوزه‏هاى مختلف زبان‏شناسى کاربردى به کار مى‏روند و اتفاق‏نظر فوق العاده‏اى نسبت‏به معانى آنها وجود دارد. براون و یول(ص‏1،1983) تحلیل گفتمان را به عنوان «تحلیل زبان به هنگام‏کاربرد» تعریف مى‏کنند. از نظر مک کارتى (ص‏45، 1991) تحلیل‏گفتمان «مربوط مى‏شود به مطالعه رابطه بین زبان و بافتى که‏زبان در آن به کار مى‏رود». کوک (ص‏6، 1989) مى‏گوید که گفتمان‏«زبان به هنگام کاربرد براى برقرارى ارتباط‏» و تحلیل گفتمان‏«جست و جو براى آنچه به گفتمان انسجام مى‏بخشد» است. وسرانجام، مطابق نظر هچ (ص‏1، 1992) تحلیل گفتمان «مطالعه زبان‏برقرارى ارتباط گفتارى یا نوشتارى » است. آنچه من در این بازنگرى مختصر گفتمان و تحلیل گفتمان درزبان‏شناسى کاربردى قصد دارم پیشنهاد دهم، این است که: 1- این‏دیدگاه عام نسبت‏به گفتمان، دیدگاهى کاملا ویژه است، و ارائه‏دلیل براى پیدایش مقبولیت و گسترش سریع آن، داراى اهمیت است،و 2- این نگرش به گفتمان، اگر چه براى عمق بخشى به تفکرمان اززبان و آموزش زبان سودمند است، ولى داراى محدودیتهایى نیزمى‏باشد. تحلیل گفتمان، آنگونه که در زبان‏شناسى کاربردى رشدیافت، بخشى از رویکردهاى متفاوت براى تحلیل قطعه‏اى از کاربردزبان بود: زبان‏شناسى متن [text linguistics] ، تحلیل گفت وگو [conversation analysis] ، و قوم‏نگارى گفتار [ethnograpgy of speaking] . بررسى گسترده تحلیل گفتمان توسط کولثارد(1977)و به کارگیرى دقیق‏گونه‏اى زبان‏شناسى متن، براى تحلیل آموزش‏زبان به شیوه‏اى ارتباطى [communicative language teaching] توسط ویدوسان (1978)، در واقع دو اثر راهگشایى بودند که تحلیل‏گفتمان را به آموزش زبان ربط دادند. این علاقه‏مندى به تحلیل‏گفتمان را مى‏توان تا حدودى، ناشى از نیازهاى کاربردى آموزش‏زبان و نظریه آموزش زبان براى توصیف جامعترى از کاربرد زبان‏دانست. همزمان با ظهور زبان‏شناسى کاربردى در دهه‏هاى 1960 و1970 از مفهوم سطحى و اولیه آن که بر به کارگیرى نظریه زبان‏شناختى در آموزش زبان مبتنى بود، این فکر نیز به تدریج‏به‏وجود آمد که زبان‏شناسى کاربردى، نه تنها به بینش روان‏شناختى‏اى غنى‏تر از بینش حاصله از رفتارگرایى، بلکه به‏نگرشهایى فراگیرتر نسبت‏به زبان و ارتباطات نیز نیازمند است.از این رو، هنگامى که کولثارد و ویدوسان، گونه‏هاى تحلیل‏گفتمان مختص به خود را مطرح کردند، مورد استقبال عده زیادى ازآنانى قرار گرفتند که در کار آموزش زبان بودند. بعد از آن،ابزارهاى بهترى براى تحلیل موارد زیر به دست آمد: چگونه اجزاى‏متن کنار هم چیده مى‏شوند، نوبت‏گیرى جهت صحبت و ایجاد توالى،چگونه در مکالمه‏ها عمل مى‏کنند، چگونه بین آهنگ کلام و ساختهاى‏مکالمه‏اى بزرگترى که آهنگ در آن به کار مى‏رود، رابطه برقرارمى‏شود، و چگونه الگوهاى کاربرد زبان ممکن است در گروههاى‏متفاوت، متغیر باشد. این تغییر جهت در مسیر زبان‏شناسى کاربردى‏را مى‏توان ناشى از نیازهاى کاربردى و تغییر رویکرد معرفت‏شناسانه به سوى دیدگاهى کاربرد شناسانه و تجربه‏گرایانه دانست‏که مثلا، بر نیاز به جمع‏آورى داده‏ها از تعامل واقعى بین مادرو فرزند، بر تحقیق درباره اتفاقات واقعى در کلاس درس، و یا برکاربرد مواد درسى واقعى در زبان‏آموزى، اصرار مى‏ورزید. زبان‏شناسان کاربردى نیز همگام با این تغییر مسیر معرفت‏شناسانه،به تدریج‏بر اهمیت «ارتباطات واقعى‏» در کلاس درس، فراگیرى‏زبان به عنوان فرآیندى جامعه شناختى، و توانش‏ارتباطى [communicative competence] به منزله هدف نهایى آموزش‏زبان تاکید نهادند. در سال 1980 هچ و لانگ در مقاله‏اى به نام‏«تحلیل گفتمان چیست؟» که در مقدمه کتاب تحلیل گفتمان درتحقیقات زبان دوم، اثر لارسن فرى‏من (1980) نوشته بودند، به‏این نکته اشاره کردند که «اگر بخواهیم چگونگى انتساب معنا باپاره گفتار را بفهمیم، باید فراتر از نحو که در سطح جمله عمل‏مى‏کند برویم‏». آنها مى‏گفتند تحلیل گفتمان، راههاى نوینى رابراى درک اینکه چه زبانى یاد گرفته مى‏شود و چگونه زبان‏آموزان،زبان را یاد مى‏گیرند، پیش روى‏مان مى‏گذارد. این منتهى به توجه‏بیشتر به زبان به هنگام کاربرد و تعامل شد تا به دروندادزبانى محض (نگاه کنید به هچ 1983; لانگ 1983). در همین هنگام،در تحقیقات مربوط به توانش ارتباطى نیز به تدریج‏به اهمیت‏گفتمان پى برده شد. کنیل و سویین در تعریفى که از توانش‏ارتباطى ارائه دادند (توانش زبانى، جامعه شناختى و استراتژیک)به گفتمان، به این علت که در آن زمان تعریفى کارآمد از آن‏ارائه نشده بود، توجهى نکردند، اما کنیل (ص‏9، 1983) «توانش‏گفتمانى‏» [discourse competence] را نیز به تعریف خود افزود وآن را به صورت «تسلط بر چگونگى ترکیب صورتهاى دستورى ومعنایى براى دستیابى به متن گفتارى یا نوشتارى اى همگن درانواع (genres) متفاوت‏» تعریف کرد. در نتیجه، در عرض چندسال، گفتمان به سرعت در عرصه زبان‏شناسى کاربردى، گسترده شد. طورى که امروز به ندرت مى‏توان افرادى را در کار آموزش زبان‏یافت که از اهمیت گفتمان براى تدریس خواندن، نوشتن، آهنگ‏گفتار، یا زبان گفتارى، براى ارزیابى توانش ارتباطى‏دانش‏آموزان، اطلاعى نداشته باشند. پیشنهاد من این است که اگر چه‏این پیشرفتها ارشمندند; ولى مفاهیم گفتمان و تحلیل گفتمان آن‏طور که در زبان‏شناسى کاربردى به کار مى‏رود، بسیار محدود است.اولا، اگر چه تفاوت فاحشى بین سنت انگلیسى (مثلا کوک 1989; مک‏کارتى 1991) که یا بر زبان‏شناسى متن، به شیوه ویدوسان و یابر ساختهاى گفتمانى گفتارى به سبک بیرمنگام (سینکلر و کولثارد1975) تاکلید دارد و سنت آمریکایى (مثلا هچ 1992) که برفرآیند مذاکره محاوره‏اى (تحلیل گفت و گو و قوم‏شناسى گفتار)متمرکز است وجود دارد; ولى هر دو، به نوعى از تحلیل گفتمان‏اعتقاد دارند که زبان را به مثابه یک نظام به بافتهاى متفاوت‏اما، همانطور که خواهیم دید، بافت زدایى‏شده [decontextualized] مرتبط مى‏سازد. ثانیا، تقریبا کل این‏اثر رابطه بین صورت و نقش چگونه صورتهاى واژگانى، به گونه‏اى‏داراى معانى‏اى خاص در بافتهاى متفاوت مى‏شوند را که، همانطورکه بعدا روشن مى‏شود، تنها یکى از راههاى خاص کشف چگونگى خلق‏معنا در کاربرد زبان است، در کانون توجه خود قرار داده است. ونهایتا، اگر چه این استدلال بر این اساس بوده است که دلایل‏کاربردى، عامل گسترش سریع تحلیل گفتمان در حوزه زبان‏شناسى‏کاربردى بوده است; ولى درک این نکته نیز ضرورى است که خودکاربردگرایى یک ایدئولوژى (یا گفمانى) است که تا حد زیادى‏تفکرات زبان‏شناسى کاربردى را در خود دارد. همچنان که‏زبان‏شناسى کاربردى در پى آن بود که فراتر از الگوهاى غالب (paradigms) ساختگرایى (که در آن معنا یا نادیده گرفته مى‏شودیا پنداشته مى‏شود که خود نظام زبان آن را بر جایش ثابت نگه‏مى‏دارد) گام بردارد، بیش از هر چیز توجه خود را بر رابطه بین‏ساختها و بافتهایشان معطوف داشت. از این رو، مثلا ویدوسان(ص‏29، 1978) به این مى‏پردازد که مکالمه‏اى مثل: «الف: زنگ‏تلفنه. / ب: دارم دوش مى‏گیرم. / الف: خیلى خوب.»، مى‏تواندداراى انسجام باشد. وى با ایجاد تقسیمات دوگانه‏اى که از سویى‏به نظام زبانى و از سوى دیگر، به کاربرد زبان مربوط مى‏شوند،دست‏به این کار مى‏زند. تقسیمات او عبارتند از: کاربرى وکاربرد، درستى و تناسب، دلالت و ارزش، جمله و پاره گفتار،گزاره و انسجام درونى [coherence] و غیره. به همین‏منوال، مک کارتى (ص‏7، 1991) نیز مى‏پرسد چگونه است که گفت وگوى فکاهى زیر را مى‏فهمیم: «ارنى: راج به نمایش باهاشون صحبت‏کن. / اریک: (خطاب به حضار) امشب نمایشى براى شما داریم مردم؟ نمایشى براى شما داریم! (خطاب به ارنى) نمایشى براى اوناداریم؟. و سپس با توسل به رابطه بین صورت و نقش به سؤالش پاسخ‏مى‏دهد. پس، نقطه مشترک این رویکردها، تلاش براى پرکردن شکاف‏زبانى / معنایى‏اى است که زبان‏شناسى ساختگرا عامل آن بوده است.در نتیجه، مساله، یافتن راهى است که به واسطه آن معناى زبان‏به هنگام کاربرد را بتوان در قالب رابطه بین معانى کلمات وجملات (صورتها) و معانى حاصله از بافت (نقشها) تبیین کرد. این‏کار را مى‏توان با مد نظر داشتن نکات زیر انجام داد: 1- مقصودو منظور از کاربرد زبان (نقشهاى زبان یا نظریه کنش‏گفتارى ([speech act theory] ; 2- تمسک جستن به قواعد گفتارى یانادیده گرفتن آنها (اصول گرایس [Grice|s maxims] یا قیدهاى‏جهانى گفتمان [Goffman|s universal constraints] بر سنتها ونظامهاى مکالمه‏اى; و 3- صورتهاى عمومى استنتاج از بافت‏یااطلاعات پس زمینه‏اى [background knowledge] . در نتیجه، اگر چه‏تحلیل گفتمان از تحلیل صرفا زبانى روابط فراجمله‏اى (که اصطلاح‏تحلیل گفتمان نیز به همین منظور در ابتدا توسط زلیگ هریس درسال 1952 ساخته شد) فاصله گرفته است و اگر چه تحلیل گفتمان‏آنطور که در زبان‏شناسى کاربردى به کار رفته است نیز دامنه‏گزینش کاربرد زبان براى تحلیل را گسترده‏تر کرده است; اماکانون توجه، بیشتر بر پرکردن شکاف زبانى/ معنایى حاصله ازساختگرایى متمرکز بوده است تا بر کشف بافت وسیعتر بافتها، شکل‏گیرى دانش پس زمینه‏اى، یا اینکه چرا و چگونه چنین مى‏شود که‏فردى چیزهاى خاصى را بگوید. مطابق این رویکرد به گفتمان،مفاهیم بنیادین، بافتها، زبان، و گفتمان هستند و مساله‏بنیادین این است که چگونه بافت، کاربرد زبان (گفتمان) را تحت‏تاثیر قرار مى‏دهد. به کاربرد زبان طورى نگریسته مى‏شود که‏گویى عامل کم و بیش خودمختارى است که با نیت و استنتاج خود،معانى را بنیان مى‏نهد. در مقابل، وقتى به‏برداشتهاى دیگر گفتمان در بخشهاى زیر مى‏پردازیم، روشن خواهدشد که این برداشتها با دیدگاهى سیاسى‏تر نسبت‏به کاربر زبان‏کار مى‏کنند; کاربرى که در واقع به وسیله گفتمان یا ایدئولوژى‏به حضور طلبیده مى‏شود و یا به اصطلاح التوسر (1971) «به چالش‏طلبیده مى‏شود». اجازه بدهید اصطلاحى را معرفى کنم که بعداستفاده خواهم کرد. اساسا مفهوم عام تحلیل گفتمان درزبان‏شناسى کاربردى، شامل دیدگاهى دو سطحى نسبت‏به گفتمان است;سطح خرد [micro level] که شامل صورتهاى زبانى (واژگانى،دستورى، آهنگى، یا واجى) است و سطح کلان [macro level] که شامل‏بافت پاره گفتار (منظورهاى گوینده، دانش پس زمینه‏اى، ساخت‏مکالمه‏اى یا متنى) است. به دو دلیل باید با دقت‏بیشترى نسبت‏به اتخاذ تحلیل گفتمان، آنگونه که در زبان‏شناسى کاربردى مطرح‏است، عمل کرد. ابتدا به این مى‏پردازم که تا چه حدى تحلیل‏گفتمان (براى رد این ادعا رجوع کنید به ون دیک (1985) واستیپلرز (1988» و زبان‏شناسى کاربردى را مى‏توان رشته‏هایى‏مستقل دانست. گراب (ص‏7 مقدمه، 1990) در مقدمه گزارش سالانه‏زبان‏شناسى کاربردى که کلا به تحلیل گفتمان اختصاص یافته است،نوشت: «در طول ده سال گذشته، تحلیل گفتمان تا به آن اندازه‏تکامل یافته است که دارد به منزله رشته‏اى مستقل ظهور مى‏کند،نه به منزله چیزى که وقتى از همه رویکردها و روش‏هاى تحقیق‏ناامید مى‏شدند به آن متوسل مى‏گشتند». مهمتر اینکه زبان‏شناسى‏کاربردى را نیز رشته‏اى مستقل در نظر مى‏گیرند. این، ممکن است‏باعث‏خشنودى بعضیها شود; اما همانگونه که تحقیقات فوکو (مثلا1970، 1972، 1979) درباره بنیاد شاخه‏هاى علوم نشان داده است،در واقع همین فرآیند تشکیل شاخه‏هاى علوم است که در تعیین‏اینکه کدام شکل دانش بشرى باید ارج نهاده و حفظ شود و کدام‏باید بى‏ارج شده و رها گردد، نقشى اساسى ایفا مى‏کند. بنابراین،هنگامى که زبان‏شناسى کابردى، سرگرم تحکیم خود به مثابه شاخه‏اى‏مستقل از دانش بشرى است، به همراه تثبیت و تحکیم بعضى چیزها وکنار نهادن چیزهایى دیگر که پیامد طبیعى چنین فرآیندى است، این خطر نیز وجود دارد که تحلیل گفتمان آنطور که عموما درزبان‏شناسى کاربردى پنداشته مى‏شود، همواره به سؤالهایى‏بپردازد که درباره کاربرد زمان مطرح مى‏شوند. علاوه بر این‏ظاهرا احساس مى‏شود با افزودن اصطلاح گفتمان به سطوح‏«پایینتر» تحلیل زبانى (واجشناسى، صرف، نحو) به تحلیل نسبتاکاملى از زبان دست‏یافته‏ایم. از این روى، بحث درباره دو سنت‏تحلیل گفتمان سنت انگلیسى و سنت آمریکایى بسیار معمول است‏و حتى پیشنهاد مى‏شود که این دو سنت، ممکن است آشتى‏ناپذیرباشند (کوک 1989); اما به ندرت به این نکته توجه مى‏شود که‏ممکن است ملاحظات گوناگون دیگرى نیز غیر از آشتى دادن این دوسنت وجود داشته باشند. در نتیجه، اگر چه تحلیل گفتمان، امکانات‏گسترده‏اى را در پیش روى آموزش زبان گشوده است; ولى منجر به‏حصول اطمینان بیش از اندازه به خود نیز شده است و در عین حال،به علت تمرکز تنگ نظر اندیش، مانع از به ظهور رسیدن‏رویکردهایى با دید وسیعتر شده است. سرانجام، تصور مى‏کنم سکوت‏سیاست‏گرایانه زبان‏شناسى کاربردى با مشکلات جدى مواجه است.پیشتر گفتم که اتخاذ تحلیل گفتمان در زبان‏شناسى کاربردى،بر اساس دلایل کاربرد شناختى است; اما باید به کاربرد گرایى به‏منزله یک ایدئولوژى بنگریم (رجوع کنید به چوآبنگ- هوات‏1983) سانتوز (1992) هنگام صحبت درباره فقدان بحثى پیرامون‏جنبه‏هاى ایدئولوژیک و سیاسى متون مربوط به انگلیسى به منزله‏زبان دوم (ESL) [English as a Socond Language] و خود انگلیسى‏به منزله زبان دوم، در کل، مساله جایگاه ایدئولوژیک کاربردگرایى را مطرح مى‏کند. از نظر خانم سانتوز، میل به سوى‏موکدسازى چیزهاى کاربردى در مقابل چیزهاى ایدئولوژیک به‏سوییلز(1990) اجازه مى‏دهد تا پیامدهاى ایدئولوژیک انواع(ژحزذحخ) جوامع گفتمانى را به کنارى نهد. آنطور که هارلند(1987) استدلال مى‏کند، این تاکید بر واقع‏گرایى، مادى‏گرایى وکاربردگرایى، ریشه در سنت انگلو ساکسون مطالعات زبانى دارد;از اثبات گرایان منطقى و فیلسوفات معمولى زبان گرفته تا زبان‏شناسان کاربردگراى امروز. پس با اتکا به ایدئولوژى‏کاربردگراى، امکان پرداختن به بافتهاى گفتمان سیاسى، فرهنگى واجتماعى گسترده‏تر منتفى مى‏گردد.

تحلیل انتقادى گفتمان آاا

دربخش گذشته دیدیم که تحلیل گفتمان آنطور که در زبان‏شناسى‏کاربردى به کار مى‏رود، اگر چه افق گسترده‏اى پیش روى آموزش زبان‏گشوده است; ولى در عین حال، با تمرکز بر رابطه بین صورتهاى‏زبانى و بافت‏با مفهومى بسیار محدود ، منظور گوینده، دانش پس زمینه‏اى، یا قواعدگفتارى ( [conversatinal rules] در قیاس با نیروهاى وسیعتراجتماعى، فرهنگى، و ایدئولوژیکى که زندگى‏مان را تحت تاثیرقرار مى‏دهند، به برداشتى تنگ نظرانه مبدل شده است. به نظرمى‏آید توقف بر گونه‏اى از تحلیل گفتمان که فاعل ( راکاملا مختار تصور کرده و کاربرد زبان را عارى از شرایط‏ایدئولوژیک مى‏پندارد، کفایت نمى‏کند 2 . در ادامه مطلب، براى‏توضیح بیشتر این دیدگاه به آثار افراد گوناگونى که تحت لواى‏«تحلیل انتقادى گفتمان‏» کار مى‏کنند، نظرى مى‏اندازیم; چرا که‏این افراد پا را فراتر نهاده و به جنبه‏هاى ایدئولوژیک گفتمان‏نیز پرداخته‏اند. رویکردهاى مختلف سبت‏به تحلیل انتقادى‏گفتمان (فاولر، هاج، کرس و ترو 1979; فرکلو 1985; 1989; کرس‏1985، 1990; وداک 1989، 1990) از جهاتى با هم متفاوتند; ولى‏همگى اتفاق نظر دارند که از توصیف زبانى باید فراتر رفت تابتوان به تبیین دست‏یافت و نشان داد که نابرابریهاى اجتماعى‏در زبان، خلق و در زبان، منعکس شده‏اند. همچنین باید بتوان به‏کمک این رویکردها، این نابرابریهاى اجتماعى را کشف کرده وشرایط آنها را تغییر داد. فرکلو (1989) دو هدف عمده‏اش را چنین‏بیان مى‏کند: اول، کمک به «تصحیح این کم توجهى گسترده نسبت‏به‏اهمیت زبان در تولید، حفظ و تغییر روابط اجتماعى قدرت‏»; دوم، کمک به «افزایش هشیارى نسبت‏به اینکه چگونه زبان در حاکم شدن‏بعضى بر بعضى دیگر نقش دارد; زیرا که هشیارى اولین قدم به سوى‏رهایى است‏» (همان ص‏1). نکته با اهمیت در اینجا، علاقه‏مندى این‏محققان به تحلیل صورتهاى گوناگون گفتمان به منزله نمونه‏هاى‏کاربرد زبانى و یافتن جایى براى این گفتمانها، در چارچوب‏گسترده‏تر قدرت اجتماعى است. از نظر فرکلو، گفتمان همان «زبان‏به منزله کنشى اجتماعى‏» است (همان ص‏17). این تعریف در قیاس‏با آنچه در بخش قبل آمد; یعنى تعریف گفتمان تحت عنوان کاربردزبان، داراى شباهتها و تفاوتهایى است. شباهتشان در این است که‏گفتمان، طورى به کار رفته است که به مفهوم قطعه‏اى از زبان به‏هنگام کاربرد واقعى است، و تفاوتشان نیز از دو جهت است، اول‏اینکه زبان به مثابه کنشى اجتماعى با کاربرد زبان متفاوت است;زیرا در این حالت زبان با دیگر کنشهاى اجتماعى پیوند مى‏خورد وصرفا به مثابه قلمروى متفاوت، رها نمى‏شود. دوم، تصور مى‏شود که‏جبرى اجتماعى، حاکم بر چنین کنش زبانى‏اى مى‏باشد. از این رو،مهم است‏بدانیم که فرکلو بر خلاف سنت دوگانه ساز زبان‏شناسى‏پساسوسورى که در پى یافتن نوعى رابطه بین زبان و اجتماع است،سعى دارد نشان دهد که کاربرد زبان به خودى خود، همیشه عملى‏اجتماعى است. علاوه بر این چنین اعمالى، اعمال فردگرایانه‏کاربران زبان در انزوایى شناختى نیز نیستند; بلکه تحت‏حاکمیت‏شرایط ایدئولوژیک و اجتماعى گسترده‏تر جامعه قرار دارند. کرس(ص‏85، 1990) در مقاله مختصر و متاخرش مى‏گوید که تحلیلگران‏انتقادى گفتمان نقطه اشتراکشان با دیگر تحلیلگران گفتمان، این‏است که هر دو بر متون و بافتهاى آن متمرکز مى‏شوند; اما باعنصرى انتقادى دست‏به چنین کارى مى‏زنند: «از رهگذر غیر طبیعى‏سازى [denaturalizing] کنشهاى گفتمانى و متون یک جامعه، که به‏مثابه مجموعه‏اى از گروههاى اجتماعى داراى پیوندى گفتمانى‏پنداشته مى‏شوند، و از رهگذر شفاف و قابل رؤیت‏ساختن آنچه درگذشته ممکن بود نامرئى و به ظاهر طبیعى تلقى شود، تحلیلگران‏انتقادى سعى دارند تا درهم تنیدگى کنشهاى گفتمانى زبانى رابا ساختهاى سیاسى اجتماعى گسترده‏تر قدرت و حاکمیت، به تصویربکشند». او چند فریضه انتقادى مشترک را برمى‏شمرد که در آن،به زبان، به منزله کنشى اجتماعى، به متون، به منزله‏فرآورده‏هاى اجتماعى، به سخنگویان، به گونه‏اى که در جایگاهى‏متمایز قرار دارند، و به معنا، به منزله فرآورده‏هاى روابطسیاسى اجتماعى نگریسته مى‏شود. چنین فرضیاتى مبین آن هستندکه زبان رسانه‏اى نه شفاف; بلکه مبهم است و مفهوم نظام زبانى‏همگون، مشکل‏آفرین است; چرا که دسترسى مردم به آن نظام،همواره تمایزى است و تحلیل گفتمان باید مدام نظر به قدرت‏اجتماعى، تاریخ و ایدئولوژى داشته باشد تا بتواند معنا رادریابد. در نتیجه، غالب زبان‏شناسان انتقادى، در مقایسه بابرداشتهاى غالب و رایج در تحلیل گفتمان و تفکر زبان شناختى‏عمده امروز، دیدگاهى متفاوت نسبت‏به زبان دارند. مثلا، فاولر ودیگران (ص‏1، 1979) مى‏گویند; اولا، زبانى که به کار مى‏بریم‏«مجسم‏کننده دیدگاهى یا «نظریاتى‏» خاص نسبت‏به‏واقعیت‏» است. در اینجا، نکته این نیست که به زبان، به گونه‏اى‏بنگریم که گویى زبان، تجسم بخش «یک جهان‏بینى‏» باشد; بلکه‏نکته در این است که باید بپذیریم کاربردهاى مختلف زبان دردرون یک زبان، مبین برداشتهایى ویژه است. دوم اینکه مى‏گویند:«تنوع در گونه‏هاى گفتمان، از عوامل اقتصادى و اجتماعى جدایى‏ناپذیرند» و از این روى، «تنوع زبانى منعکس‏کننده و مبین‏تفاوتهاى اجتماعى ساختمندى هستند که خود، این تنوع زبانى راایجاد مى‏کنند. سوم اینکه «به کارگیرى زبان، فقط حاصل وبازتاب فرآیند و سازمان اجتماعى نیست; بلکه بخشى از فرآینداجتماعى است‏» (همان). این دیدگاهها که کابرد زبان را فرآیندى‏اجتماعى مى‏دانند و تنوع و گزینش زبانى را با تفاوت اقتصادى واجتماعى مرتبط مى‏سازند، مى‏خواهند این نکته را روشن کنند که‏زبان همیشه در بافت‏خود تحقق مى‏یابد. به علاوه، این بافتها رانمى‏توان تنها دربرگیرنده رویدادهاى گفتارى [speech »،«انواع متنى [text genres] » و غیره دانست; بلکه اساسشان بردرک تفاوت سیاسى، فرهنگى، و اجتماعى استوار است. اگر از نظرعده‏اى، این تمرکز بر زبان در بافتهاى اجتماعى، یادآورجامعه‏شناسى است، باید گفت که خود این نویسندگان نیز به دقت،هم از جریان غالب در زبان‏شناسى و هم از جامعه‏شناسى زبان فاصله‏مى‏گیرند. فاولر و دیگران اظهار مى‏دارند که جامعه‏شناسان زبان‏«در بهترین حالت‏خود در پذیرش ساختهاى اجتماعى‏اى که توصیف‏مى‏کنند، خنثى هستند; اما در بدترین وضعیت، به این نتیجه‏مى‏رسند که ساختهاى اجتماعى تغییر ناپذیرند» (همان، ص‏2). درواقع، همانطور که فاولر و کرس (1979) گفته‏اند، دوگانگى موجودبین زبان‏شناسى و جامعه‏شناسى زبان، به خودى خود نامطلوب است;چون پیامدش این است که گویى زبان و معنا را مى‏توان به صورتى‏انتزاعى از طریق زبان‏شناسى مطالعه کرد و بررسى زبان و بافتهاى‏اجتماعى را به جامعه‏شناسى زبان واگذار کرد. این اصرار بر درک‏بافتهاى اجتماعى زبان به هیچ وجه افزودن توانش ارتباطى وجامعه‏شناختى زبان، به نوعى توانش زبانى به حساب نمى‏آید; بلکه‏این کار تلاشى در جهت فهم کاربرد زبان در درون ساختهاى‏ایدئولوژیک و اجتماعى جامعه است. همچنان که اروین (1984)متذکر شده است، و هسته مشترک عقلانیت [common core rationality] استوار است، به وسیله برداشت مشابهى در نظریه جامعه‏شناختى زبان باز تولید مى‏شود; اما به چالش طلبیده نمى‏شود.متقابلا ماحصل دیدگاههاى فوق این است که انسان موجودى اجتماعى‏است; ذهنیتهاى انسان و کاربرد زبان در بافتهاى فرهنگى واجتماعى تولید مى‏شوند; بافتهایى که صورتهاى ایدئولوژیک ونابرابریهاى اجتماعى در آنها به وفور یافت مى‏شوند. فرکلو (ص‏7،1989) نیز از جریان غالب زبان‏شناسى به این علت که دیدگاهى غیراجتماعى نسبت‏به زبان دارد و راجع به رابطه بین زبان، قدرت وایدئولوژى حرفى براى گفتن ندارد، انتقاد مى‏کند. او نیز چون‏دیگران، حوزه‏هاى دیگر مطالعه زبان، همچون: جامعه‏شناسى زبان،کاربردشناسى، تحلیل گفت و گو و تحلیل گفتمان را به باد انتقادمى‏گیرد. انتقادش از جامعه‏شناسى زبان، این است که شدیدا دردرون سنت اثبات‏گرایى جاى دارد و مى‏خواهد بر «توصیف عینى‏»«واقعیتها»ى اجتماعى متمرکز شود و «طبقات‏» اجتماعى فرضى‏را با ویژگیهاى زبانى مرتبط سازد. مشکل کاربردشناسى از نظراو، فردگرایانه بودن است; یعنى متمرکز شدن بر اعمال، منظورهاو راهکارهاى سخنگویان منفردى که تصور مى‏شود درگیر تعاملهایى‏باشند که مساله قدرت اجتماعى را نادیده مى‏انگارند. به همین‏سیاق، از تحلیل گفت و گو و تحلیل گفتمان نیز از آن روى انتقادمى‏کند که اینها گفت و گو و گفتمان را کنش اجتماعى ماهرانه‏اى‏مى‏دانند که در خلا اجتماعى وجود دارد; گویى که صحبت تنها به‏خاطر خودش صورت مى‏گیرد (همان ص‏12). رویکرد دیگرى که با اندکى‏تفاوت نسبت‏به تحلیل انتقادى گفتمان وجود دارد، مربوط به‏گروهى از نشانه‏شناسان است که‏گرایش نو هلیدى‏اى [neo-Hallidayan] دارند، به ویژه گونترکرس‏1985 (هاج و کرس 1988). دستور نقش‏گراى هلیدى خصوصا براى پاسخ‏به بعضى از این پرسشها مفید است; زیرا اگر چه در سنت غالب‏زبان‏شناسى که در بخش قبل وصف گردید، پیوند صورت و نقش درکانون توجه قرار دارد; اما در الگوى هلیدى، قبلا این کار صورت‏پذیرفته است و دامنه تحلیل را گسترده‏تر کرده است. از اینجاست‏که کرس مشخصا دیدگاه گفتمانى خود را به دیدگاه فوکو پیوندمى‏دهد: گفتمانها، مجموعه‏هایى از اظهار نظرات‏نظام‏مند و سازمان یافته‏ایى هستند که معانى و ارزش‏هاى نهادهارا تبیین مى‏کنند. به علاوه، گفتن آنچه ممکن و آنچه غیر ممکن‏است (و با تمهید انجام دادن آنچه ممکن و آنچه غیر ممکن است) را با توجه به موضوعهاى مورد علاقه آن نهاد چه به صورت حاشیه‏اى‏و چه محورى تعریف، توصیف و تحدید مى‏کند. یک گفتمان، مجموعه‏اظهار نظرات احتمالى درباره حوزه مورد نظر را فراهم مى‏آورد وشیوه‏هاى سخن گفتن درباره موضوع، پدیده و یا روندى خاص راسازماندهى کرده، به آن ساخت مى‏بخشد (کرس ص‏7، 1985). گمان‏مى‏کنم آنچه در نگاه ابتدایى جلب توجه مى‏کند، این است که وقتى‏کرس مى‏گوید گفتمانها، آنچه مى‏شود گفت و آنچه نمى‏شود را«تعریف، توصیف و تحدید مى‏کنند»، دیدگاهش بسیار به آنچه درابتداى این مقاله ارائه کردم، نزدیک مى‏شود و آن اینکه، موضوع‏تحلیل گفتمان این است که چگونه چنین مى‏شود که چیزهایى خاص درزمان و مکانى خاص گفته مى‏شوند. بعد از اشاره به رویکردهاى‏متفاوت نسبت‏به تحلیل انتقادى گفتمان و مفروضات مشترک آنها،حال سعى خواهم کرد تا با وضوح بیشترى نشان دهم که بینشهاى‏بنیادین این رویکردها نسبت‏به زبان، گفتمان، ایدئولوژى وجامعه چگونه کار مى‏کنند. باز مى‏گردیم به دو مفهومى که درانتهاى بخش قبل معرفى کردم. اول، الگوى تحلیل گفتمان فرکلو،با توجه به رابطه دیالکتیکى که بین ساختارهاى خرد گفتمان(ویژگیهاى زبانى) و ساختارهاى کلان جامعه (ایدئولوژى وساختارهاى اجتماعى) کار مى‏کند تاکید مى‏ورزد که اگر چه ممکن‏است‏ساختارهاى کلان جامعه، ساختارهاى خرد گفتمان را تعیین‏کنند; ولى ساختارهاى گفتمانى نیز به نوبه خود، ساختارهاى‏ایدئولوژیک و گفتمانى را باز تولید مى‏کنند. در نتیجه، بر خلاف‏دیدگاه گفتمانى‏اى که در بخش قبل بحث‏شد، اگر چه سطح خرد(ویژگیهاى زبانى) تقریبا بدون تغییر مى‏ماند; ولى سطح کلان، ازمفهوم بافت و شرکت‏کنندگان [در گفتمان] گرفته تا برداشتى‏گسترده از اجتماع، گسترش مى‏یابد. دوم، چند سطح متفاوت دیگرنیز بین سطوح خرد و کلان وجود دارند، به نحوى که این دیدگاه‏گفتمانى را الگویى با چهار سطح باید در نظر گرفت. متن وگفتمان در خردترین سطح قرار دارند (این دو را مى‏توان از هم‏مجزا کرد ولى در اینجا من آنها را یکى فرض مى‏کنم)، متن اشاره‏به تولید (نوشتارى یا گفتارى) روندهاى اجتماعى گفتمان دارد.سپس، «مراتب گفتمان [orders of discourse] »، گفتمان واقعى رارقم مى‏زنند. مراتب گفتمان، مجموعه‏هایى از قراردادهاى‏اجتماعى‏اند که با نهادهاى اجتماعى مربوطند. مراتب گفتمان نیزبه نوبه خود به وسیله ایدئولوژیها و ایدئولوژیها، نیز به‏وسیله روابط قدرت در گستره وسیعتر جامعه، تعیین مى‏شوند. دراین رویکرد، انسجام (که بحثى بسیار رایج در تحلیل گفتمان‏زبان‏شناسى کاربردى است) متکى است‏به «عقل سلیم گفتمانى [discoursal common sense] » که خود ایدئولوژیک به شمار مى‏آید (فرکلوص‏107، 1988). الگوى کرس (1985) نیز اساسا داراى چهار سطح است.هنگام بحث درباره تمایزى که فرکلوبین متن و گفتمان قائل شد، من این دو را تحت عنوان تولید و روند در یک سطح قرار دادم.اگر چه فرکلو نیز براى تمیز قائل شدن بین متن و گفتمان، به‏هلیدى توسل مى‏جوید; ولى برداشت وى از گفتمان تحت عنوان زبان‏به مثابه کنش اجتماعى، دقیقتر از برداشت کرس به نظر مى‏رسد. درمقابل، از نظر کرس، معانى متون (سطح اول) از عوامل، گفتمانهاو انواعى خاص (سطح دوم) مشتق مى‏شوند. پس، صورتها و معانى متون‏کاربرد واقعى زبان «به وسیله گفتمانها نظامهاى معانى‏برخاسته از سازمان نهادهاى اجتماعى و به وسیله انواع مقولات‏قراردادى و صورى‏اى که صورتها و معانیشان نشات گرفته ازصورتها، معانى، و کارکردهاى موقعیتهاى قراردادى شده تعاملهاى‏اجتماعى است رقم مى‏خورد» (کرس، ص‏31، 1985). کرس اساسا به‏این دو سطح متمرکز مى‏شود; سطوحى که صورتها و معانى متون درآنها به وسیله گفتمان و نوع رقم‏زده مى‏شود. با وجود این، وى‏سطح سومى (ایدئولوژى) را پیشنهاد مى‏کند: «اگر چه گفتمان ونوع، مقولات سازمان یافته نظام‏مندى را تدارک مى‏بینند که متن رامى‏سازند; ولى ایدئولوژى، پیکره‏بندى گفتمانهایى که در کنار هم‏حضور دارند و مفصل‏بندى این گفتمانها در انواع خاص را تعیین‏مى‏کند» (همان، 83). در نتیجه، از نظر کرس، گفتمانها نظامهاى‏معنایى‏اى هستند که در درون نهادهاى خاصى جاى گرفته‏اند و این‏نهادها، خود «در واکنش به ساختارهاى بزرگتر اجتماعى‏» به‏وسیله ایدئولوژیها رقم مى‏خورند (همان). از این روى، سطح خرداین تحلیل، متن (که به وسیله گفتمان و نوع تعیین مى‏شود واینها نیز به وسیله ایدئولوژى) و سطح کلان، ساختار بزرگتراجتماعى است. در دیدگاه کرس (1985) این ساختار بزرگتر اجتماعى‏تقریبا مبهم مانده است; ولى در هاج و کرس (1988) رابطه بین‏ایدئولوژى و جامعه رنگ و بوى مارکسیستى به خود گرفته است:«به منظور حفظ این ساختارهاى حاکمیت، گروههاى حاکم تلاش‏مى‏کنند تا جهان را به صورتهایى بنمایانند که نشانگر منافع‏خودشان و منافع قدرتشان باشد» (هاج و کرس ص‏3، 1988). اگر چه‏این رویکردهاى متفاوت تحلیل انتقادى گفتمان، از جهت فرآهم‏آوردن چارچوبى براى تحلیل چگونگى کارکرد روابط بین کاربردزبان و مراتب اجتماعى بسیار ارزشمند هستند; اما نکاتى را راجع‏به بعضى از مفروضات بنیادین این رویکردها باید متذکر شوم. یکى‏از سؤالات کلیدى‏اى که باید در اینجا مطرح شود این است که اگرلازم است‏بدانیم روابط اجتماعى به وسیله نابرابریهاى عمیق مشخص‏مى‏شوند، آنگاه چگونه باید این نابرابریها را تبیین کرد؟ ازنظر فرکلو و اکثر کسانى که در چارچوب تحلیل انتقادى گفتمان‏کار مى‏کنند، این نابرابریها در قالب رویکردى مشخصانومارکسیستى تبیین مى‏شوند. مطابق این رویکرد، قدرت، در تحلیل‏نهایى، در رابطه بین طبقات اجتماعى و تولید اقتصادى جاى گرفته‏است; رابطه‏اى که اصلى (بنیادى یا زیربناى) مادى و سبب‏ساز همه‏روابط دیگر فرض مى‏شود. به عبارتى ساده‏تر، تقلیل‏گرایى‏مادى [material |reductionism] به وضعیتى منتهى مى‏شود که «که‏آنچه اصطلاحا مبنا نامیده مى‏شود را مى‏توان از [به اصطلاح]فراساخت، مجزا کرد (که نمى‏توان چنین کرد); و اینکه این مبنا«مادى‏» است (که نیست); و بقیه را تعیین مى‏کند (که نمى‏کند»)(ورسلى ص‏113، 1982). اگر چه نباید هیچ‏گاه نابرابریهاى اجتماعى‏اقتصادى و مادى را از نظر دور نگه داریم; ولى با برجسته‏کردن روابط طبقات اجتماعى، این خطر وجود دارد که اولا از توجه‏به جنبه‏هاى دیگر نابرابرى (حداقل نژاد و جنسیت; براى نمونه‏نگاه کنید به: بلک و کوارد 1990 و اوت لا 1990) 3 باز بمانیم;ثانیا نوعى اجتماع بسیار ساده‏شده‏اى را بنا نهیم که در آن‏اجتماع، «گروه حاکم‏» داراى قدرت و «مظلوم‏» فاقد آن باشد،و ثالثا در انتساب علت و معلول به روابط اجتماعى اقتصادى،بیش از حد، جبرگرایانه عمل کنیم. یکى از پیامدهاى این دیدگاه‏این است که دنیاى «واقعى‏»اى را فرض مى‏کند که به وسیله‏ایدئولوژى مغشوش و مبهم شده است. در نتیجه، وظیفه خطیر و به‏نظرم مشکل‏آفرین زبان‏شناس انتقادى، کمک براى کنارزدن این‏حجاب ابهام و یارى رساندن به مردم براى دیدن «حقیقت‏» است.این دیدگاه را مى‏توان مثلا در تمایزى که فرکلو (ص‏75، 1989) بین‏«در ذهن حک کردن [inculcation] » و «ارتباط برقرارکردن [communication] » قائل مى‏شود، مشاهده کرد; اولى، اشاره‏به «شیوه‏اى که صاحبان قدرت میل دارند قدرتشان حفظ کنند»دارد و دومى «شیوه رهایى و مقابله علیه حاکمیت‏» است. دراینجا رگه‏هایى از هابرماس (1984) به چشم مى‏خورد و این دیدگاه‏او که گونه‏اى از «عمل ارتباطى [communicative action] » فارغ‏از ایدئولوژى نیز مى‏تواند وجود داشته باشد. از این رو، یکى ازمشکلات ناشى از این رویکرد به زبان‏شناسى کاربردى انتقادى، این‏است که اگر چه به کل زبان نگاهى ایدئولوژیک مى‏شود; اما یک‏«دنیاى واقعى‏» نیز در وراى چنین بازنمایى نادرستى وجوددارد. مثلا فاولر (ص‏10، 1991) در کتابى که اخیرا راجع به اخبارنوشته است، مى‏گوید: «از آنجا که نهادهاى ارائه‏دهنده و گزارش‏کننده‏خبر در موقعیتى اقتصادى و سیاسى قرار گرفته‏اند، هر گونه‏خبرى از زاویه دید خاصى گزارش مى‏شود». از این جهت‏با فاولرموافقم و حتى ترجیح مى‏دادم دیدگاهش را نه تنها به حوزه‏هایى‏چون خبر، بلکه به همه «گفتمانهاى نمادین [representational discourses] » بسط مى‏داد: «هر چیزى که درباره جهان‏گفته یا نوشته مى‏شود، از موضع ایدئولوژیک خاصى اظهار مى‏شود»(همان). اما چه برداشتى مى‏توان از گفته زیر کرد: «دنیاى‏مطبوعات دنیایى واقعى نیست; بلکه دنیاى تحریف شده و قضاوت‏شده‏است‏» (همان ص‏11) این مطلب مشخصا مبین آن است که این‏موقعیتهاى ایدئولوژیک، دنیاى واقعى را به گونه‏اى نادرست‏به‏نمایش مى‏گذارند. از نظر من، این فرضى مشکل آفرین است و چندسؤال ناخوشایند را در پى دارد: بدون وساطت زبان، چگونه مى‏توان‏به دنیاى واقعى دست‏یافت؟ بدون تحریف ایدئولوژیک، چگونه‏مى‏توانیم با دنیاى واقعى مواجه شویم؟ چگونه ممکن است‏به نکات‏ارشمیدسى خارج از زبان و ایدئولوژى دست‏یافت؟ این گفته فاولرمبین دو تقسیم‏بندى مساله‏دار است: در یک سو، دنیاى واقعى بادنیاى غیر واقعى در تضاد است (همان دنیاى واقعى‏اى که به وسیله‏ایدئولوژى به غلط بازنمایى شده است); در سوى دیگر، بازنمایى‏ایدئولوژیک قرار دارد که در تضاد با بازنمایى غیر ایدئولوژیک‏است. به علاوه، گمان مى‏کنم اغلب اینگونه تحلیل انتقادى گفتمان،گرایش به اتخاذ دیدگاهى ایستا و نتیجتا مشکل آفرین نسبت‏به‏زبان و جامعه دارد. عموما آنچه رخ مى‏دهد، این است که متون‏«سطح خرد» به منظور آشکار ساختن کارکردهاى ساختارهاى‏اجتماعى (سطح کلان) خوانده مى‏شوند. این دیدگاه دو خطر در پى‏دارد; اول، در معرض مغلطه بازنمایى [representational fallacy] قرار دارد، که بدین طریق «دنیاى واقعى‏» روابط اجتماعى درزبان بازنمایى مى‏شود; دوم، در الگوهایى که به واسطه آنها سطح‏خرد به وسیله سطح کلان رقم زده مى‏شود و سطح کلان به وسیله سطح‏خرد باز تولید مى‏شود، جاى ناچیزى براى درک تغییر، تعبیر وعاملیت انسانى [human agency] وجود دارد. روابط اجتماعى‏اقتصادى، قدرت را تعیین مى‏کنند; قدرت، ایدئولوژى را تعیین‏مى‏کند; ایدئولوژى، مراتب گفتمان را تعیین مى‏کند; و مراتب‏گفتمان، گفتمان را تعیین مى‏کنند. اگر چه گفتم جنبه اساسى‏رویکرد انتقادى به تحلیل گفتمان، در درک این نکته نهفته است‏که توانایى عملکردمان در جهان مقید و محدود است; ولى با وجوداین، به جاى ساختن الگویى که در آن، روابط اجتماعى اقتصادى(یار روابط دیگر)، همه چیز را تعیین مى‏کنند، باید جایى براى‏عاملیت انسانى بازکرد. در بخش قبل از روند غالب زبان‏شناسى‏کاربردى براى مفروض داشتن فاعلى کاملا آزاد، انتقاد کردم. همان‏انتقاد را شاید بتوان علیه تحلیل انتقادى گفتمان نیز مطرح‏کرد، چرا که وزنه تعادل در اینجا کاملا به سوى منتهاالیه دیگرپیوستار حرکت کرده است. حال، فاعلى داریم که سرنوشتش به وسیله‏ایدئولوژى‏اى رقم زده مى‏شود که مطابق قرائت تحلیلگران انتقادى،از متون منتج مى‏شود.

گفتمان به منزله قدرت / دانش

تا به حال‏هم نیاز به صورتهاى انتقادى تحلیل گفتمان و هم بعضى ازکاستیهاى آن را برشمردم. اما روشن است که اگر چه دیدگاههایى که‏در بخش قبل تشریح شده‏اند، گفتمان را به ساختارهاى گسترده‏تراجتماعى پیوند مى‏دهند، ولى مبین آن جابه‏جایى [نقشهاى] زبان وگفتمان که در ابتداى مقاله متذکر شدم، نیستند. این جابه جایى،تنها در صورتى حاصل مى‏شود که دیدگاهى فوکویى‏تر نسبت‏به گفتمان‏اتخاذ کنیم; اما چرا فوکو؟ به بیانى ساده، فوکو، راه را براى‏تحلیل انتقادى بازمى‏گذارد; ولى در عین حال از تقلیلها و کل‏سازیهاى تحلیلهاى مارکسیستى‏تر اجتناب مى‏ورزد. در واقع، هارلند(ص‏166، 1987) معتقد است که به جهت امتناع از «تقلیل همه‏روابط قدرت به روابط طبقه‏» و در امتناع از هماهنگى اجتماعى‏آرمانى‏اى که تاریخ ناگزیر بدان منتهى مى‏شود، فوکو رویکردى‏«مشخصا ضد مارکسیستى‏» دارد. همانطور که هنریک، اروین، ون، وواکردین (ص‏92، 1984) گفته‏اند نقش اساسى‏اى که رویکردهایى چون‏رویکرد فوکو ایفا مى‏کنند، این است که آنها به «شالوده‏شکنى‏شخصیت واحد و سنگوار قدرت و همینطور قلمرو اجتماعى‏اى که نظریه‏اجتماعى ساختگرا و نقشگراى مارکسیستى را توصیف مى‏نمایند، کمک‏مى‏کنند». بعضى از تحلیلگران انتقادى گفتمان که در بخش قبل‏ذکر شده‏اند، صریحا از کار فوکو بهره مى‏برند. کرس اظهار مى‏کندکه دیدگاه گفتمانى‏اش بر اساس دیدگاه فوکو است; اصطلاح مراتب‏گفتمان فرکلو نیز تصور مى‏شود که فوکویى باشد; نمى‏خواهم اینطورتلقى شود که برداشت من از فوکو خالص بوده، قرائتهاى دیگر غیرممکن است; اما معتقدم بین قرائت من و قرائت دیگران از فوکوتفاوتهایى هر چند اندک وجود دارد 4 . این تفاوتها، نشات گرفته‏از چند چیزند; اول، نگاه به گفتمان همچنان به منزله پدیده‏اى‏زبانى، اگر چه در بطن اجتماع; دوم، تجزیه گفتمان از ایدئولوژى‏و اعتقاد به اینکه ایدئولوژى، گفتمان را رقم مى‏زند; سوم،کارکردن با دیدگاهى از قدرت به مثابه چیزى که در دست‏بعضیهاست‏و دیگران فاقد آن هستند; و سرانجام، نگاه به گفتمان، به مثابه‏چیزى که تنها با تحدید و تدوین آنچه مى‏توان گفت، سر و کاردارد نه با تولید آنچه مى‏توان گفت. مک هول و لوک (1989)مى‏گویند در اینجا دو سنت عمده وجود دارد; یکى انگلیسى‏آمریکایى و دیگر اروپایى. مطابق اولى، گفتمان اگر چه از چندین‏سنت اجتماعى علمى بهره مى‏برد; ولى در قلمرو زبان‏شناسى تجربى‏بر جاى بازمى‏ماند. دومى، «دیدگاه گفتمانى‏اى اجتماعى‏تاریخى سیاسى‏» را اتخاذ مى‏کند (مک هول و لوک ص‏324، 1989)،از این روى، وقتى در سنت اول، تحلیل گفتمان، عنصرى سیاسى رابه خود نمى‏پذیرد، گرایشى وجود دارد براى کار کردن با چارچوبى‏دوگانه بین تحلیل زبانى گفتمان و چارچوب سیاسى‏اى افزوده به‏آن، که این دو با یکدیگر، تعاملى دیالکتیک دارند (رجوع کنیدبه بخش قبل). رویکردهاى انگلیسى آمریکایى «عقاید سیاسى راگویى که براى پیوند زدن به داربست تجربى زبان‏شناختى واردمى‏کنند» (همان). در مقابل، رویکرد اروپایى (و مشخصا فرانسوى)گرایش دارد که گفتمانها را از ابتدا به مثابه «نظامهاى خاص‏اجتماعى - تاریخى دانش و تفکر» در قالب نظریه بگنجاند(همان). هارلند (1987) نیز تمایز مشابهى قائل شده است. اومعتقد است ،کاربرد گرایى و مادى‏گرایى انگلیسى آمریکایى همواره‏با وزیرساخت [infrastructure] (یعنى بنیادى کردن فراساخت‏یا همان‏زبان، فرهنگ و گفتمان) به وسیله پساساختگرایى و ساختگرایى‏اروپایى مخالفت ورزیده‏اند. بخش کلیدى کارفوکو (1970،1972،1979،الف 1980،ب 1980)، این تحلیل وى است که چگونه‏دانشها و شاخه‏هاى مختلف علوم پزشکى، روان‏شناختى، روان‏کاوى،احساس گناه، جنسى و غیره کنشها و نهادهاى اجتماعى رادر جامعه بهنجار مى‏سازند. گفتمان، در تلاش او براى نوشتن تاریخ‏اینکه چگونه انسانها به فاعل (فاعل، «فرد»، یا «انسان‏»تولید مى‏شوند، مقولاتى از پیش داده شده نیستند) مبدل مى‏شوند،نقشى محورى دارد، زیرا به اعتقاد او، «در گفتمان است که قدرت‏و دانش به هم پیوند مى‏خورند» (فوکو، ص 100، ب 1980). ویدان(ص 41،1987) شرح مى‏دهد که گفتمان، اصلى است که «جامعه را درمیان نهادهاى اجتماعى، گرایشهاى فکرى و ذهنیت فردى شکل‏مى‏دهد» ; گفتمانها «شیوه‏هاى تشکیل دانش‏» هستند (همان ،ص‏108); آنها چیزى «بیش از شیوه‏هاى تفکر و تولید معنا هستند.شکل‏دهنده «ماهیت‏» بدن، ذهن خودآگاه و ناخودآگاه و حیات حسى‏فاعلهایى هستند که مى‏خواهند بر آنها حاکم باشند» (همان). درنتیجه، گفتمانها از آن رو که سازمانهاى دانش بوده و همواره دربطن نهادهاى اجتماعى نهفته و با قدرت گره خورده‏اند و شیوه‏هاى‏فهم را تولید مى‏کنند، مشابه مفهوم ایدئولوژى به شمار مى‏آیند.اما فوکو(الف 1980) صریحا گفتمان را تایید و با ایدئولوژى‏مخالفت مى‏کند; زیرا ایدئولوژى اساسا در تقابل با چیزى به کارمى‏رود که به نظر مى‏آید «واقعى‏» یا «حقیقت‏» باشد. درنتیجه، تصور مى‏شود که ایدئولوژى حقیقت را لزوما مغشوش و مخفى‏کرده و به «آگاهى نادرست‏» منجر مى‏کند (رجوع کنید به بخش‏قبل). در مقابل، او علاقه‏مند است‏به تاثیرات ادعاى حقیقت، و به‏«مشاهده [اینکه] چگونه از نظر تاریخى تاثیرات حقیقت در درون‏گفتمانهایى تولید مى‏شوند که خود نه درستند و نه نادرست‏»(فوکو، ص 118، الف 1980). این نکته‏اى کلیدى است ; زیرا جایى‏براى نقطه‏اى ارشمیدسى در خارج از ایدئولوژى یا گفتمانى که ازآنجا حقیقت‏یا نادرستى به قضاوت درمى‏آیند، باقى نمى‏گذارد.انتقاد دومى که فوکو مطرح مى‏کند، این است که اگر چه ایدئولوژى‏ممکن است در فهم اینکه چگونه اشخاص [چیزى] کمتر از فاعلهاى‏آزاد خودمختار هستند به ما کمک کند; ولى مى‏خواهد فاعلى واحد ونه چندگانه را القا کند. و انتقاد آخرش نیز این است که حتى‏هنگامى که ایدئولوژى، مادى‏گرا و نتیجتا زیربنایى‏تر و نه فراساختى‏تر فرض مى‏شود (مثلا در کار التوسر و پشو) 5 ، همیشه به‏نظر مى‏رسد که درجه دوم بوده و قابل تقلیل به روابط طبقه وابزار تولید باشد. در مقابل، رویکرد فوکو از جست و جوى‏غایت‏مند و هستى شناختى براى یک (عامل) تعیین‏کننده غایى همچون‏طبقه یا روابط تولید اجتناب مى‏کند و در عوض، به چندگانگى‏شرایط نظرى، فنى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى یا اجتماعى احتمال‏ظهور گفتمانها نظر دوخته است. پس، قیدهاى آزادى تفکر انسان، دیگر قابل تقلیل به ماهیت «انسان‏»، به نیروهاى جنسى‏ناخودآگاه، یا به رابطه با ابزار تولید نیستند، بلکه محصول‏نوعى چندگانگى در روابط هستند. همانگونه که فوکو یک بار متذکرشده است، فعالیتهاى انسان را آنگونه که مى‏توان با «لذت، ناآرامى، خوش گذرانى، استراحت، احتیاجات، تصادفات ،امیال،اعمال خشونت‏آمیز، دزدیها و غیره‏» تعریف کرد، با کار نمى‏توان‏تعریف کرد (به نقل از هارلند ص 166،1987). در نتیجه، گفتمانى‏با این مفهوم، به زبان یا کاربردهاى زبان باز نمى‏گردد; بلکه‏اشاره به طروق سازماندهى معنا دارد که غالبا، اگر چه منحصرا،از طریق زبان به واقعیت مى‏پیوندد. گفتمانها در باره خلق وتحدید احتمالا تند و نظامهاى قدرت / دانشى هستند که ما درمیانشان موضع فاعل را اتخاذ مى‏کنیم. به باور من، تفکر در قالب‏گفتمان (با مفهوم فوکویى سودمند است; زیرا به ما این امکان رامى‏دهد که بفهمیم چگونه معنا تولید مى‏شود، اما نه به اراده‏فاعل انسان گراى یگانه، نه به منزله کیفیت نظامى زبان شناختى،و نه آنگونه که به وسیله روابط اجتماعى اقتصادى رقم‏زده‏مى‏شود; بلکه از طریق طیفى از نظامهاى قدرت / دانشى که متن راسازمان مى‏دهند، شرایط امکان کنشهاى گفتارى متفاوت را خلق‏مى‏کنند، و در بطن نهادهاى اجتماعى نهفته‏اند. از این رو،مى‏توانیم راجع به گفتمانهاى دموکراسى، قانون، سرمایه‏دارى، سوسیالیسم، تحصیل، زبان‏شناسى کاربردى، و غیره صحبت کنیم. این‏گفتمانها، در عمل طرح جزئیات آنچه را که مى‏توان درباره چیزى‏که محدوده اختصاصى خود مى‏دانند گفت و اندیشید، پیاده‏مى‏کنند 6 . در بخش آخر، قبل از بحث درباره پیامدهاى گوناگون‏پذیرش گفتمانهاى مختلف نسبت‏به گفتمان، تشریح بعضى ازکاربردهاى عام مفهوم فوکویى گفتمان به طور مختصر، شاید درتوضیح این مفهوم راهگشا باشد. ساخت گفتمان «شرق‏شناسى‏» [Orientalism] است، (1978) شاید معروفترین اثر در این‏زمینه باشد، این گفتمان در نوشته‏هاى مسافران، داستان‏نویسان،شخصیتهاى استعمارگر، دانشگاهیان، و غیره، حول محور مجموعه‏اى‏از تقابلهاى ما/آنها (شرق / غرب، خاور/باختر، و غیره) شکل‏گرفته است ; تقابلهایى که نوعى دیگر همگون شده و تمرکز یافته‏بر جزئیات را تولید مى‏کنند «(اعراب‏» و «مسلمانان‏»، و«ذهن شرقى‏»، «ژاپنیها» و غیره). سعید معتقد است; «بدون‏بررسى شرق شناسى به منزله یک گفتمان، نمى‏توان اصول کاملانظام‏مندى را که فرهنگ اروپایى به وسیله آن، توانست‏شرق را ازنظر سیاسى، جامعه شناختى، نظامى، ایدئولوژیک و علمى به گونه‏اى‏خلاق طى دوران پساروشنگرى اداره و حتى تولید کند، درک‏کرد» (سعید، ص 3، 1978). تحلیل سعید نشان مى‏دهد در حالى که‏شرق شناسى ، آنچه در باره شرق اندیشیده و گفته مى‏شود را تعیین‏نمى‏کند، با وجود این، چگونه این گفتمان آن را تعریف، تحدید، وتولید مى‏کند; «این همان کل شبکه منافع است که به ناچار بر آن‏لحظه‏اى اعمال مى‏شود که آن پدیده خاص، (یعنى) شرق مطرح‏مى‏گردد» (همان) 7 . [رویکرد] فوکو در چندین بافت آموزشى نیزاتخاذ شده است (رجوع کنید به هنریک و دیگران 1984; بال ب‏1990). به ویژه جالب است‏بحث والرى و اکردین (1984) راجع به‏اینکه چگونه «کودک در حال رشد» روان‏شناسى کودک و«فراگیرنده فعال‏» روشهاى آموزشى فراگیر محور [learner-centered pedagogies] تولیدات گفتمانهاى روان‏شناختى آموزشى [psycho-educational discourses] خاص به شمار مى‏آیند، نه‏پدیده‏هایى که قبلا وجود داشتند و روان‏شناسان کودک و متخصصان‏آموزش کشفشان مى‏کنند. واکردین معتقد است «با بررسى روابطقدرت علم که به وسیله نظامهاى سازماندهى حقیقت روان‏شناسى‏رشد ممکن مى‏شود، تشریح شرایطى که طبقه‏بندى و مشاهده رشد رابه مثابه یک علم و یک روش آموزش داراى اعتبار علمى تولیدکرده‏اند، امکان‏پذیر خواهد بود. با توجه به اعتقاد واکردین‏مبنى بر اینکه کارهاى آموزشى مرسوم «کلا با مفهوم توالى‏بهنجار رشد کودک اشباع شده‏اند; به نحوى که این کارها باعث‏تولید کودکان، به مثابه اشیاى مورد نظرشان مى‏شوند» (همان ص‏155)، و در سایه اعتقاد به توالى طبیعى رشد و حاکمیت روشهاى‏آموزش فراگیر محور در درون سنتهاى معمول آموزش زبان انگلیسى‏به عنوان زبان دوم، این دیدگاه گفتمانى مبین آن خواهد بود که‏فراگیر فعال با انگیزه، در کلاس آموزش زبان انگلیسى به شیوه‏ارتباطى دیگر از مقوله فراگیرى که از طریق روشهاى آموزش بهتر،تازه از بند رسته است، نیست; بلکه او محصول چند گفتمان روان‏شناختى آموزشى غالب است. مفهوم فوکویى گفتمان (اگر چه نه به‏گونه‏اى بحث‏انگیز) در مورد جنسیت [gender] نیز به کار رفته است.ساویکى (ص 176،1988) هنگام بحث درباره اهمیت فوکو در کارهاى‏مونث گرایانه مى‏گوید: «گفتمان فوکویى بنیادى است، اما نه به‏دلیل اینکه به ریشه حاکمیت مى‏پردازد; بلکه از آن جهت که سؤالات‏و مشکلات جدید و ریشه‏اى را در باره شیوه‏هاى غالب فهم خودمان‏مطرح مى‏کند که رفته‏رفته بر تفکرمان راجع به تغییرات اجتماعى‏بنیادین حاکم مى‏شود». مثلا بلک و کوارد (1990) در مخالفت‏باتحلیل «زبان مرد ساخته [man-made language] »ى دیل اسپندرمى‏گویند، لازم است کلماتى چون «مرد» و «او [he] » رابفهمیم، اما نه به شیوه‏اى نمادگرایانه که بدان طریق این‏اصطلاحات به جنس مذکر ارجاع دارند; بلکه آنچنان که (این‏اصطلاحات) در بطن گفتمانى جاى گرفته‏اند که مردان را به منزله‏انسان نشان مى‏دهند: «گفتمانى در دسترس مردان است که به آنهاامکان مى‏دهد خود را به منزله مردم، انسان، و نوع بشر نشان‏دهند» (بلک و کوارد ص 132،1990). در نتیجه، عدم حضور، فراگیرمردان به منزله فاعلهاى داراى جنسیت در زبان است که به وسیله‏ى‏کاربرد «او» [حخ] مشخص مى‏شود. بلک و کوارد مى‏گویند:«هدفمان تنها معتبر ساختن معانى جدید زنان نیست; بلکه‏مواجهه با مردها و مذکر بودن است. این فقط در باره رفتارمردانه نیست، بلکه در باره کنشهاى گفتمانى است‏» (همان). این‏مرور مختصر بر رویکردهاى فوکویى گفتمان، باعث‏برجسته شدن‏تفاوتهایى با گفتمانى که در بخشهاى قبل مورد بحث‏قرارگرفته‏اند، شد. مسلما این رویکرد، مشابهتهایى نیز با تحلیل‏انتقادى گفتمان از جهت توجه به مسایل قدرت و ساختارهاى‏اجتماعى دارد. از سوى دیگر، مفهوم واقعى گفتمان در اینجا، باگفتمان زبان‏شناسى کاربردى و گفتمان انتقادى متفاوت است. اجازه‏دهید بار دیگر به مفهوم سطح برگردیم. تصور مى‏کنم تحلیل فوکویى‏را مى‏توانیم با الگویى سه سطحى به بهترین شکل توصیف کنیم. دراین الگو متن (به مفهوم عام آن، که مى‏تواند دربرگیرنده متن‏زبانى یا هر چیز دیگرى باشد) به وسیله گفتمان، معنا پیدامى‏کند (که در رویکرد انتقادى، فضاى میان گفتمان و ایدئولوژى‏را اشغال مى‏کند) و گفتمان نیز به نوبه خود، از چندگانگى‏کنشهاى غیر گفتمانى مشتق مى‏شود (که به هیچ وجه مسایل مربوط به‏روابط طبقه یا اقتصادى نیستند). سرانجام، اگر چه هم جریان‏غالب تحلیل گفتمان و تحلیل انتقادى گفتمان، مى‏خواهند معنا رادر رابطه بین صورت زبانى (گفتمان / متن) و نقش، بافت‏یاایدئولوژى / ساخت اجتماعى جاى دهند، این گفتمان معنا را درخود گفتمان جاى مى‏دهد.

پیامدها و کاربردها

مفهوم فوکویى‏گفتمان، پیامدهاى مهمى براى زبان‏شناسى کاربردى و آموزش زبان‏دارد. عده‏اى (مثلا هاسکین 1990) اظهار داشته‏اند که عنصر کلیدى‏در تحلیل فوکویى، تبدیل (چیزهاى) آشنا به ناآشناست. همانطورکه قبلا متذکر شدم، هنگامى که هم تحلیل گفتمان و هم زبان‏شناسى‏کاربردى به اصولى منجمد مبدل شده‏اند، شاید این تحلیل فرصت‏مناسبى براى تبدیل آشنا به ناآشنا و زیر سؤال بردن مفروضات‏زبان‏شناسى کاربردى باشد. حوزه‏هاى زیادى در زبان‏شناسى کاربردى‏گفتمانهاى آموزش زبان به شیوه ارتباطى، گوشور بومى، ومتغیرهاى فراگیرنده را مى‏توان با این شیوه تحلیل به چالش‏طلبید; اما من توجهم را به گفتمان انگلیسى به منزله زبانى‏بین‏المللى 8 معطوف داشته‏ام. سعى داشته‏ام تا نشان دهم، چگونه‏این گفتمان از دیدگاههاى استعمارى آموزش زبان انگلیسى نشات‏گرفت و چگونه به دلیل ارتباطش با جهت‏یابیهاى اثبات‏گرایانه وساخت‏گرایانه زبان‏شناسى و زبان‏شناسى کاربردى به شیوه‏اى خاص‏ساخته شد و با گفتمانهاى توسعه جهانى و نظام سرمایه‏دارى‏بین‏المللى به هم تنیده شد. گفتمان انگلیسى به منزله زبانى‏بین‏المللى [English as an International language] ، طرح‏جزئیات شیوه‏هاى ممکن فکر کردن، صحبت کردن (نوشتن و غیره)، وعمل متناظر با گسترش جهانى انگلیسى، تولید دیدگاهى عموماطبیعى، خنثى، و سودمند نسبت‏به این گسترش، و جلب توجه به‏مسایل تنوع زبانى انگلیسى و بى‏توجهى به پیامدهاى سیاسى وفرهنگى این گسترش را پى مى‏ریزد. در نتیجه، هم امکان متفاوت‏فکر کردن معلمان زبان درباره کارشان را محدود مى‏کند و هم دست‏به تولید متون همسو با این دیدگاه مى‏زند. نمى‏خواهم از تحلیل‏ساختگرایانه و مارکسیستى «امپریالیسم زبانى‏» که به وسیله‏فیلیپسان (1992) ارائه شد و جالب، اما به نظر من، بیش از حدجبرگرایانه بود، پیروى کنم; بلکه مفهوم گفتمان در اینجا به‏من این امکان را داده است که از نظر تاریخى و در حال حاضر به‏کشف این نکته بپردازم که چگونه فکر «انگلیسى به منزله زبانى‏بین‏المللى‏» تولید شده است. این رویکرد گفتمانى پیامدهاى قابل‏توجهى نیز براى آموزش زبان دارد. مقایسه رویکرد زبان‏شناسى‏کاربردى و تحلیل انتقادى گفتمان آسانتر است; زیرا هر دوگفتمان را اساسا زبانى در نظر مى‏گیرند. تفاوتشان از آنچه آنهابا متون / گفتمانها انجام مى‏دهند، ناشى مى‏شود. در نتیجه،مى‏توانستیم مقایسه کنیم، چگونه مک کارتى (1991) و فرکلو(1989)با مساله انسجام برخورد مى‏کنند. ملک کارتى (ص 27، 1991) هنگام‏تحلیل متنى در باره پسر بچه‏اى که مار استوایى به او حمله کرد،مى‏گوید; براى اینکه متن منسجم باشد «لازم است اطلاعاتمان راجع‏به مار استوایى را به منزله موجودى خطرناک براى زندگى انسان،فعال سازد...». به همین منوال، فرکلو(ص 103،1989) به تحلیل‏این نکته مى‏پردازد که چگونه یک آگهى در مورد دوره آموزش زبان‏انگلیسى با توسل جستن به دانش «عقل سلیم‏» انسجام مى‏یابداینکه خواننده «به دنبال موفقیت، فرصت‏حاکم شدن بر دیگران وتحت تاثیر قرار دادن‏شان است‏» و غیره که نیز به نوبه خودجنبه ایدئولوژیک دارد; «انسجام گفتمان متکى به عقل سلیم‏گفتمانى است‏» که خود، ایدئولوژیک است; زیرا که در حفظ روابطنابرابر قدرت، مستقیم یا غیرمستقیم نقش دارد» (همان ص 107).ملک کارتى براى توضیح انسجام به دانش پس زمینه‏اى رجوع مى‏کند;ولى فرکلو به ساخت ایدئولوژیک عقل سلیم متوسل مى‏شود. به طریقى‏دیگر، ما نیز مى‏توانستیم متنى از میان تمرینهاى موجود در کتاب‏کوک (1989)انتخاب کنیم و نشان دهیم که، اگر چه تمرکز کوک به‏چگونگى به هم تنیده شدن جملات در متن است، رویکردى انتقادى‏احتمالا بر این متمرکز خواهد شد که چگونه این متن در حال ارائه‏بحثى همسو با جنگهاى بیولوژیک انسان است. تحلیل فوکویى، امکان‏متفاوتى را به دست مى‏دهد. این تحلیل مربوط به اینکه چگونه‏گفتمانها (متون) واقعیات اجتماعى را منعکس مى‏کنند، نیست;راجع به این است که چگونه گفتمانها واقعیات اجتماعى را تولیدمى‏کنند; به دنبال روابط بین گفتمان و جامعه / سیاست، نیست;گفتمان را در قالب این نظریه مى‏ریزد که همواره / هم اکنون‏سیاسى است; علت و مبناى غایى قدرت و نابرابرى را جست و جونمى‏کند، بر چندگانگى نظرگاههایى که از آن طریق قدرت عمل مى‏کندمتمرکز مى‏شود; و واقعیتى خارج از گفتمان را نیز مفروض‏نمى‏دارد، به تولید گفتمانى واقعیت نظر دوخته است. بر خلاف روش‏تدریس وجدان بنیاد فریرى (رجوع کنید به دیلر 1991) و یاتحلیل انتقادى گفتمان، مفهوم فوکویى گفتمان، جایى براى صحبت‏کردن راجع به «مظلوم‏»، «ظالم‏» یا «حقیقت‏» و «واقعیت‏»باقى نمى‏گذارد. شونکه (ص 53،1991) هنگام بحث درباره تفاوت روش‏تدریس به سبک فریرى مى‏گوید; مهم است که نسبت «به این حتمیت‏که از نظر زبان دوگانه ظلم و آزادى پنهان مانده است،محتاطتر، نسبت‏به تاثیرات مکشى قدرت حساستر، و نسبت‏به‏مقاومتهاى نه چندان قهرمانانه و تغییر اجتماعى / فردى،هماهنگتر باشیم‏». این بدان معنا نیست که به دانش‏آموزان‏بفهمانیم چگونه ایدئولوژیها، «حقیقت‏» را مغشوش کرده‏اند;بلکه باید بفهمند چگونه گفتمانها به زندگیمان شکل مى‏دهند. به‏اعتقاد کیرنى (ص 386،1988)«مطمئنا نامحتمل است که [داشتن]«آگاهى‏» درباره نادرستى تجربیات‏مان مى‏تواند کمکمان کند به‏شیوه‏اى مؤثرتر و رهایى بخشتر فکر و عمل کنیم. هر شکلى از روش‏تدریس، هر چند دقیق و علمى، که کارى بیش از تشریح روندهاى‏پیچیده بردگى‏مان نمى‏تواند بکند، اطمینان خاطر چندانى به مانمى‏بخشد». اگر معکوس کردن اولویت زبان و گفتمان‏را که در ابتداى این مقاله مطرح کردم، به خاطر داشته باشید،روشن مى‏شود که رویکردى که در اینجا ارائه مى‏کنم بر اساس درک‏این نکته است که چگونه گفتمانها، جهانهاى متفاوتمان را باجزئیات، طرح‏ریزى مى‏نمایند. آموزش زبان به فرآیند تبدیل آشنابه ناآشنا مبدل مى‏شود; پیوند فرآیند یادگیرى زبان دوم به روش‏تدریسى که در پى (پاسخ) به این پرسش است که چگونه خودمان راآنطور که هستیم، درک مى‏کنیم. پیامد این امر، سریعا به مواددرسى آموزش زبان بازمى‏گردد. در آموزش زبان جست وجو براى‏«محتوا» ; چه به صورت مطالعه رسمى زبان به مثابه محتوا، یاجهت‏یابیهاى نقش‏گرایانه یا کاربرد گرایانه مربوط به فراگیرى‏زبان به شیوه ارتباطى، یا فراگیرى زبان براى مقاصد ویژه‏همواره موضوعى بحث‏انگیز بوده است. کارهاى انتقادى‏تر در پى‏«مسایل اجتماعى‏» (جنایت، سقط جنین،...) بوده‏اند به تحلیل‏انتقادى گفتمان، با مبانى ایدئولوژیک متون سر و کار پیدامى‏کند; اما رویکردهاى اخیر که به جاى برخورد جدى با مسایل،سعى مى‏کنند با مسایل جدى روبرو شوند و کارشان را با ایجادمرزى بین زبان و ساختارهاى اجتماعى شروع کنند، نتوانستندکانون توجه این کلاسها را به زبانى که یادگرفته مى‏شود یا به‏زندگى دانش‏آموزان، پیوند بزنند. شیوه برداشت زبانى وگفتمانى‏اى که در اینجا مطرح مى‏کنم، به اعتقاد من مى‏تواند ازطریق کشف روابط ویژه بین گفتمانهاى خاص و زبان خاصى که آموخته‏مى‏شود، از شدت بعضى از مشکلات بکاهد. در نتیجه، در بافتى که من‏تدریس مى‏کنم، در روابط بین انگلیسى و گفتمان خاصى که براى‏بافت ویژه کاربرد زبان مهم هستند مى‏باشد که مواد درسى مربوطه،توانایى بالقوه یادگیرى زبان و تغییرات اجتماعى مشکل ثابت‏خودرا پیدا مى‏کنند. از این رو، با کمک دانشجویانم، دارم به این‏مطلب پى مى‏برم که چگونه زبان انگلیسى در هنگ کنگ، باگفتمانهاى فرهنگ عمومى، فرهنگى ملى، سرمایه‏دارى، استعمار وآموزش و پرورش برخورد مى‏کند. راه دیگر پیشروى، چیزى است که‏آرلین شونکه (ص 47،1991) از آن، تحت عنوان «کنشهاى تبارشناختى در کار حافظه‏» یاد مى‏کند; کنشى که مى‏تواند ساختهاى‏گفتمانى حافظه و ذهنیت دانش‏آموزان (و معلمان) را مد نظرقراردهد. شونکه مى‏گوید بین زندگینامه خود نوشته دانش‏آموز(تاریخ، ماجراها و تجربیات دانش‏آموز) و «من‏» حاضر درزندگینامه خود نوشته، صدایى که به کمکش این ماجراها نقل شده وشنیده مى‏شوند، تفاوت مهمى وجود دارد. او همچنین معتقد است که‏با توجه‏کردن به مورد دوم (یعنى «من‏») است که مى‏توانیم به‏بررسى ساختهاى گفتمانى ذهنیت و حافظه بپردازیم و به عمل مؤنث‏گرایانه / آموزش زبان انگلیسى به منزله زبان دوم، به گونه‏اى‏تاریخیت‏یافته [historicized] دست پیدا کنیم‏». در آخر، بایدنسبت‏به گفتمانهایى که از دانش‏آموزانمان مى‏خواهیم به سوى آنهاحرکت کنند و همین‏طور نسبت‏به گفتمانهایى که خودمان به منزله‏معلم درگیرشان هستیم، کاملا هشیار باشیم. همانطور که فوکو راجع‏به حالت اقرار به گناه در کلیساى کاتولیک و نزد روانکاو گفته‏است (فوکو، ب ،1980; تمبلینگ 1990)، نکته مهم در اینجا این‏است که به صحبت‏خوانده شدن، بیان خوددرونى واقعى به شمارنمى‏آید; بلکه (به معناى) فراخوانده شدن به گفتمانى خاص و به‏نظامى از حقیقت است: « صحبت کردن به معناى مفروض داشتن موضع‏فاعل در بطن گفتمان و در معرض قدرت و ضوابط گفتمان قرارگرفتن‏است‏» (ویدان ص 119، 1987). پس، وقتى دانش‏آموزانمان را تشویق‏به صحبت کردن و نوشتن مى‏کنیم و وقتى گوش مى‏کنیم و مى‏خوانیم،لازم است‏بدانیم چه گفتمانهایى، آن لحظات سخن گفتن و فهمیدن رامى‏سازند. بگذارید بارى دیگر از شونکه (1991) نقل کنیم: « ازآنجا که کار متکى به زندگینامه خود نوشته در آموزش، عمل‏«شکستن سکوت‏» تاریخهاى اجتماعى و فردى است و این تاریخهابه ویژه در آموزش زبان انگلیسى به منزله زبان دوم به وسیله‏میراث استعمار درنوردیده شده‏اند; در نتیجه، اساسا مهم است که‏چه کسى صحبت مى‏کند و چه کسى مى‏شنود، تحت چه شرایط ممکن وهمگام با کدام مسایل آموزشى و سیاسى‏» (شونکه،ص 48،1991). درنتیجه، این نوع گفتمان، چندین امکان براى کار انتقادى با زبان‏و معنا را پیش رویمان مى‏گذارد، بى آنکه با کاستیهاى‏مادى‏گرایانه و جبرگرایانه مربوط به تحلیل انتقادى گفتمان‏درگیر شویم. بر خلاف دیدگاه زبان‏شناسى کاربردى، این تحلیل‏همانند تحلیل انتقادى گفتمان، بافت کاربرد زبان، سخنگویان ومنظورهایشان را در بافت‏سیاسى، فرهنگى و اجتماعى وسیعترى قرارمى‏دهد. به اعتقاد من، این قدمى اساسى براى مقابله با گفتمان‏کاربردگرایى در زبان‏شناسى کاربردى و در تایید سیاست در آموزش‏زبان دوم است. بر خلاف اغلب رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان، فهم فوکویى گفتمان، واقعیتى را که باید نقاب از چهره‏اش‏برگرفته شود، حقیقتى که به گونه‏اى درست‏یا ادرست‏بازنمایى‏مى‏شود و یا جایگاه نهایى قدرت و نابرابرى در روابط اجتماعى- اقتصادى را مفروض نمى‏دارد; بلکه به ما امکان مى‏دهد تا ببینیم‏چگونه از طریق نظامهاى گفتمانى‏اى که با «میل به دانستن‏» درزمینه‏هاى گوناگون زندگى اجتماعى مرتبط هستند، معنا تولیدمى‏شود. چنین دیدگاهى، به عقیده من، راه درستى را براى پاسخ به‏سؤالات مربوط به اینکه چگونه چنین مى‏شود که ما همانطورى که به‏واقع هست فکر و صحبت مى‏کنیم، در پیش گرفته است.

نتیجه‏گیرى

امیدوارم این دیدگاه انتقادى تحلیل گفتمان، چنین القا نکرده‏باشد که تحلیل گفتمان زبان‏شناسى کاربردى استاندارد یا تحلیل‏انتقادى گفتمان، کارهایى بى ارزشند. هر دو رویکرد براى‏زبان‏شناسى کاربردى سودمندند; رویکرد اول ما را یارى مى‏دهد تاتوجه‏مان را به موارد زیر جلب کنیم: گونه‏هاى گفتمان، رابطه‏بین گفتمان و دانش پس زمینه‏اى، آگاهى از تعامل موجود در کلاس‏درس، چگونگى ساخته شدن متون، چگونگى به نوبت صحبت کردن درفرهنگهاى متفاوت، آیا مواد درسى با آگاهى نسبت‏به گفتمان‏طراحى شده‏اند یا نه; دومین رویکرد نیز ما را یارى مى‏دهد تانسبت‏به اینکه چگونه کاربرد زبان همیشه با مسایل قدرت مرتبط‏است، چگونه دانش پس زمینه‏اى هرگز تنها راه بى ضرر دانش نیست،نسبت‏به اینکه چگونه شرایط وسیعتر واقعیات اجتماعى همواره درمتن حضور دارند، آگاهى حاصل کنیم. با این همه، همچنان که قبلاگفته‏ام، بافتهاى بافت‏زدایى شده و سکوت سیاسى زبان‏شناسى‏کاربردى، و چارچوب غالبا جبرگرایانه و تقلیل‏گرایانه تحلیل‏انتقادى گفتمان، مبین آن هستند که باید با احتیاط بیشترى این‏رویکردها را به کار بست. یکى از سؤالاتى که در مقدمه مطرح‏کردم، بى‏پاسخ مانده است: آیا رویکردهاى زبان‏شناسى کاربردى (واحتمالا تحلیل انتقادى گفتمان) با موضع فوکویى‏اى که تشریح‏کردم، قیاس ناپذیرند؟ مسلما یکى از پاسخها این است که‏قیاس‏ناپذیر نیستند (قابل مقایسه‏اند) ; مثلا آیا نمى‏توان این‏مواضع را در امتداد یک پیوستار مرتب کرد؟ در یک سو، تحلیل‏گفتمانى با مبناى کاملا زبان‏شناختى قرار مى‏گیرد که در اینجاگفتمان فقط به شیوه به هم متصل شدن جملات بازمى‏گردد و به‏تدریج که به سوى دیگر مى‏رویم، بر اهمیت متن افزوده مى‏شود، تابه نقطه‏اى مى‏رسیم که زبان زیرمجموعه گفتمان مى‏شود. به دو دلیل‏تصور مى‏کنم چنین برداشتى قابل دفاع نیست; اول، به دلایل معرفت‏شناختى; به نظر مى‏رسد که گونه‏هاى مختلف گفتمان، القاءکننده‏برداشتهاى متفاوتى نسبت‏به جهان هستند. تحلیل انتقادى گفتمان،مسلما بر سنت انتقادى نو مارکسیستى بنا شده است که کانون توجه‏خود را به نابرابریهاى اجتماعى معطوف مى‏دارد و ایدئولوژیها راشیوه‏هاى بنیادینى مى‏پندارد که به واسطه آنها، این نابرابریهااستمرار مى‏یابند. چنین دیدگاهى نسبت‏به ایدئولوژى را نمى‏توان‏به سادگى با برداشتهاى آزاد منشانه‏تر که ایدئولوژى را یا نظام‏فکرى غیر سیاسى و یا مجموعه اعتقاداتى که مردم در یک جهتیابى‏مشترک سیاسى براى خود اتخاذ مى‏کنند، پیوند داد. و برداشت‏فوکویى گفتمان، که مبین امتناع از بسیارى از مبانى تفکر سیاسى‏و غیر سیاسى است (مظلوم، ظالم، حقیقت، واقعیت، و غیره) به نظرمى‏رسد که بسیار متفاوت باشد. دوم، به دلایل اخلاقى نمى‏توانم‏نسبیت نهان مفهوم پیوستار را بپذیرم که به دیدگاههاى مختلف‏طورى نگریسته مى‏شود که گویى فقط متفاوتند و با هم هیچ درگیرنمى‏شوند. پس، به ناچار آیا در دامى افتاده‏ایم که حتى اگر به‏ظاهر درگیر گفتمان مشترکى باشیم (از یک دیدگاه)، با وجود این،دائما درگیر گفتمانهاى متفاوت دیگرى هستیم (از دیدگاه دیگر)؟ با این همه میل ندارم با دیدى ناامیدانه و نسبى به‏موضوع قیاس‏ناپذیرى، به کارم خاتمه بدهم. اگر براى کنار نهادن‏و یا زیر سؤال بردن اعتقاد، به روشنگرى در فاعل عقل‏گراى تحت‏کنترل زبان و معنا، دلایل خوبى وجود دارد، پس به جاى جست و جوکردن براى جایگزین‏هایى در چارچوبهاى نوگراى دیگر و تبعااستمرار جست وجو براى تبیینهاى غایت‏مند راجع به اینکه چرااینگونه که هست فکر مى‏کنیم، اعتقاد من این است که ما بایدموضعى پسا مدرنتر اتخاذ کنیم و در نتیجه، این غایت‏مندیها رابه کنارى بگذاریم. بر خلاف اعتقاد لیوتار (مقدمه ص 15،1984)مبنى‏بر اینکه دانش پسانوگرایى «حساسیتمان به تفاوتها را تصفیه‏مى‏کند و بر تواناییمان براى تحمل قیاس ناپذیرها تاکیدمى‏گذارد»، من سعى داشته‏ام به نیاز به اصطلاح هوى (ص‏22،1988) به تفکر درباره «فکر ناشده بزرگ [the great unthought] »، به تایید اینکه اگر چه نمى‏توانیم خودمان را و دنیاى‏پیرامونمان را به روشى عینى بشناسیم، با این همه، لازم است‏بپرسیم، چرا چنین است که ما آنطور که فکر مى‏کنیم، فکر مى‏کنیم.امیدوارم که، اولا، حتى اگر نتوان این دیدگاهها را با هم پیوندو آشتى داد، آنها بتوانند متقابلا همدیگر را درک کنند. هدف من‏از مقایسه و بحث پیرامون برداشتهاى مختلف گفتمان این بوده است‏که حداقل مفاهیم آشناى تحلیل گفتمان زبان‏شناسى کاربردى را کمى‏ناآشناتر سازم و مفاهیم ناآشناى تحلیل گفتمان فوکویى راآشناتر سازم. و ثانیا، امیدوارم دیگران بعضى از چالشهایى راکه پیش پا نهاده‏ام، برگیرند تا بتوانیم شکافى را که گاه بین‏ما به وجود مى‏آید راحت‏تر پشت‏سر بگذاریم.

 

سیستم تعمیر و نگهداری سامانه تعمیر و نگهداری سیستم نگهداری و تعمیرات سامانه نگهداری و تعمیرات تعمیر و نگهداری نگهداری و تعمیرات سیستم تعمیرات تجهیزات سامانه تعمیرات تجهیزات سیستم نگهداری تجهیزات سامانه نگهداری تجهیزات سیستم مدیریت تجهیزات سامانه مدیریت تجهیزات سیستم مدیریت درخواست ها مدیریت درخواست های خرابی مدیریت درخواست ها کارتابل درخواست ها مدیریت درخواست های PM مدیریت درخواست های پی ام مدیریت درخواست های EM مدیریت درخواست های EM دوره PM دوره مراقبت و نگهداری دوره تعمیر و نگهداری کنترل پروژه تعمیر و نگهداری چک لیست چک لیست های نظارتی چک لیست های نظارتی تعمیر و نگهداری لیست های نظارتی تعمیر و نگهداری کارتابل مدیر تعمیر و نگهداری کارتابل مدیر نگهداری و تعمیرات کارتابل کارشناس تعمیر و نگهداری کارتابل کارشناس نگهداری و تعمیرات کد اموال کد فنی تجهیزات سیستم net سیستم نت سامانه net سامانه نت گزارش های تعمیر و نگهداری گزارش های نگهداری و تعمیرات سامانه نگهداری و تعمیرات تعمیر نگهداری سیستم pm
All Rights Reserved 2022 © PM.BSFE.ir
Designed & Developed by BSFE.ir