hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdff592e040000007a11000001000300
تاثیر فرهنگ سیاسى ایرانیان بر سیاستخارجى
علیرضا زهیرى
محیط نظام سیاسى را مجموعهاى از ارزشها، هنجارها و
نمادهایى فراگرفته است و آگاهى درباره نظام سیاسى تا اندازه زیادى به میزان شناخت
ارزشهاى حاکم در آن محیط بستگى دارد; چرا که یک نظام سیاسى، در چارچوب متغیرى از
مواضع مردم نسبتبه فعالیتهاى سیاسى تشکیل شده است. بر این اساس، درک صحیح
کنشهاى سیاسى در جوامع مختلف بشرى، نیازمند کوششهایى است که در فهم بسترهاى
فرهنگى این جوامع صورت مىگیرد.
مدتهاست که در پژوهشهاى سیاستخارجى، فرهنگ سیاسى را
به عنوان بخشى از زمینههاى داخلى در نظر مىگیرند. با این وجود، تصور فرهنگ به
عنوان بخشى از چارچوب متغیرى که در تعامل با سیاست گذران خارجى قرار دارد، محصول
درک جدیدتر از فرهنگ به عنوان نیرویى محرک است. بى دلیل نیست که در سدههاى اخیر،
اروپاییان سرچشمههاى سیاستخارجى خود را در ارزشهاى فرهنگى دیگر کشورها جست وجو
مىکردند. دولتهاى اروپایى براى گسترش حوزه نفوذ خود، از مبلغین و میسیونرهاى
مذهبى بهره جسته و با تاسیس پایگاههاى مذهبى، مؤسسات علمى و پژوهشى، مدارس و
بیمارستانها، به تلاش گستردهاى براى تغییر باورهاى فرهنگى مردم دیگر کشورها،
دستیازیدند. بررسىهاى تاریخى، شاهدى گویا بر این مدعاست. بنابراین، نظریه
پردازان جدید به طور آشکار در تلاشند تا میان باورها و الگوهاى فرهنگى محیط
اجتماعى و اقدامات سیاسى دولتها، رابطهاى برقرار سازند. اگر چه این موضوع به
معناى نادیده انگاشتن نقش اساسى تصمیم گیرندگان و دستگاه تدوین کننده سیاستخارجى
نمىباشد; لیکن این تصمیمها محصول تجربههاى تاریخى، ارزشهاى محیطى (داخلى و
خارجى) و بنیانهاى فرهنگى مىباشد.
در این میان، فرهنگ سیاسى، جنبههاى خاصى از فرهنگ
عمومى جامعه است که به بیان نوع رابطه جامعه با نظام سیاسى مىپردازد. در حقیقت،
زمانى که از فرهنگ سیاسى یک جامعه سخن مىگوییم، به نظام سیاسى خاصى اشاره مىکنیم
که مورد ارزیابى مردم آن جامعه بر اساس نگرشها و ارزش هایى که در آنان درونى شده
است، قرار مىگیرد. بنابراین، پرسش در این است که مردم ایران چه رویکردى نسبتبه
نظام سیاسى و کارکردهاى آن دارند؟ تلقى آنان سبتبه مفاهیم اساسى سیاست مانند:
اقتدار، مشروعیت، مشارکت و... چیست؟ و بالاخره این که مردم چه تاثیرى بر رفتار
سیاسى نخبگان بهویژه در زمینه سیاست گذارى خارجى خواهند گذاشت؟
هر چند سخن گفتن از تاثیر فرهنگ بر رفتار انسانى،
موضوع چندان تازهاى نیست; اما در شرایطى که تکنولوژى ارتباطات، به مبادله سریع
فرهنگها مبادرت ورزیده، خلاقیتها و توانایىهایى فرهنگى ملت هاست که در این
مبادله، مىتواند جایگاهى قدرتمند براى آنان در عرصه بین الملل فراهم سازد.
بنابراین، بازشناسى فرهنگ ملى و فرهنگ سیاسى ایرانیان و تاثیر گذارى مؤلفههاى آن
در محیطهاى سیاسى و سیاستخارجى بهویژه در دوره حاکمیت ارزشهاى دینى در عرصه
سیاست، موضوع این بررسى مىباشد.
بدون شک در این بررسى که تاکید بر تاثیر فرهنگ سیاسى
بر سیاستخارجى دارد، فرهنگ به عنوان یکى از عوامل تاثیرگذار در نظر گرفته شده است
و البته این امر، به معناى نادیده گرفتن سایر عوامل نیست. در مجموع اگر چنین تصور
کنیم که سیاستهاى خارجى تابعى صرف از فرهنگ جامعه مربوطه است، باید منتظر جنگهاى
فرهنگى هم باشیم. به تعبیر دیگر، بسیار سادهلوحانه است که دادههاى فرهنگى را
تنها منبع کنش دیپلماتیک فرض کنیم. عامل فرهنگ همیشه یکى از عوامل تعیین کننده در
سیاستخارجى است، بدون آن که تنها عامل باشد یا جزمیتى در این تعیین کنندگى وجود
داشته باشد.
در این نوشتار، اگر چه به برخى برهههاى تاریخى معاصر
ایران پرداخته شده است; اما نقطه تمرکز، بیشتر روى تاثیرات فرهنگ سیاسى بر
سیاستخارجى جمهورى اسلامى قرار دارد.
تاثیر فرهنگ بر رفتار سیاسى
دانشمندان علوم اجتماعى، در کنار عوامل زیستشناختى (biology) و زیستبوم (ecology) که در بروز
رفتارهاى اجتماعى مؤثرند، براى عنصر فرهنگ، شان مستقل و پر اهمیتى قائلند. فرهنگ،
نظامى از ارزش هاست که تولید کننده قواعد حاکم بر رفتار اجتماعى است.
مطالعات گستردهاى که از سوى مردم شناسان در تبیین
مفهوم «فرهنگ» صورت گرفته است، به ارایه تعریفهاى بى شمارى از این واژه که کم و
بیش با هم متفاوت هستند، منجر شده است. در این میان، آن دسته از تعاریف فرهنگ مورد
تاکید قرار مىگیرد که با برقرارى پیوند میان فرهنگ و کنشهاى اجتماعى به ویژه در
سطح سیاست، شیوهاى براى فهم رفتار سیاستخارجى به دست دهد.
در تعریفى که تیلور از مفهوم فرهنگ ارایه مىکند، چنین
آمده است:«همان کل پیچیدهاى که شامل معلومات، باورها، هنر، اخلاقیات، قانون، عرف
و تمامى دیگر انواع قابلیتها و عاداتى است که انسان به عنوان عضو جامعه کسب
مىکند.» همان طور در تعریف توصیفى فرانتس بوآس آمده است: «فرهنگ، در بر گیرنده
تمامى نمودهاى عادات اجتماعى یک جامعه، واکنشهاى فرد زیر تاثیر عادات گروهى که در
آن زندگى مىکنند، و محصولات فعالیت انسان در چارچوب این عادات است.» کلاید
کلاکهون در تعریفى که مقبولیتبسیار یافته است، از فرهنگ، معنایى انتزاعى به دست
مىدهد: «فرهنگ، تشکیل یافته از الگوهاى صریح و ضمنى رفتارهاى حال و آینده است که
در قالب نمادها کسب مىشود و انتقال مىیابد. نمادها نیز همان دستآوردهاى مشخص
گروههاى انسانى، از جمله تجسمات آنها در قالب مصنوعات هستند. هسته اصلى فرهنگ را
اندیشههاى سنتى (یعنى اندیشههاى منتج و برگزیده در طول تاریخ) به ویژه ارزشهاى
نسبت داده شده به آن اندیشهها تشکیل مىدهد. نظامهاى فرهنگى را مىتوان از یک سو
محصول کنش انسانها و از سوى دیگر، همچون نفوذهاى مشروط کننده کنشهاى بعدى به
شمار آورد.»
تعاریف فوق به خوبى رابطه تعاملى میان فرهنگ و کنش
اجتماعى را ترسیم مىکند. در واقع، فرهنگ قادر استبه عنوان شیوهاى براى تحلیل
رفتار اجتماعى، عمل نماید. در همینجاست که سیاستشناسان سعى دارند تا میان فرهنگ
و رفتار سیاسى و ساختارهاى سیاسى مبتنى بر چنین رفتارى، رابطه برقرار سازند; زیرا
ساختارگرایان معتقدند که فرهنگ سیاسى تنها به رفتارهاى افراد مربوط نمىشود; بلکه
کارکرد، یعنى عمل خود تنظیم کننده کلى نظام سیاسى را نیز در بر مىگیرد.
دیویدایستون در عین اهمیت محدودى که براى فرهنگ قائل است، فصلى را به آن اختصاص
داده و از آن به عنوان «تنظیم کننده تغییر و تبدیل خواستهها» در سیستم یاد
مىکند; هر چند انتقاداتى به تحلیل سیستمیک ایستون گرفتهاند.
با توضیحاتى که درباره عنصر فرهنگ و تاثیر آن بر رفتار
اجتماعى ذکر شد، به قلمرو ویژهاى رهنمون مىشویم که در آن، دو عرصه فرهنگ و
سیاستبا هم تلاقى دارند، که از آن با عنوان فرهنگ سیاسى یاد مىشود. فرهنگ سیاسى،
همچنان که از اصطلاح آن آشکار است، به کوشش دانشمندان علوم سیاسى براى تشخیص
جنبههاى فرهنگىاى که ذاتا سیاسى هستند، و به ویژه طریقهاى مربوط مىشود که در
آن، اعضاى یک جامعه روابط سیاسى را تصور یا درک مىکنند.
تفکیک و طبقه بندى جوامع سیاسى، مبتنى بر الگوىهاى
منظم و خاص هر یک از این جوامع است و شالوده این الگوهاى متفاوت را مىتوان در
سنتهاى تاریخى وایستارهاى جامعه سیاسى جست و جو کرد. بنابراین، مفهوم بنیادینى که
قادر به کشف تمایزات میان جوامع سیاسى است، همان مفهوم فرهنگ سیاسى است. آلموند در
این باره مىگوید; هر نظام سیاسى، متضمن یک الگوى خاص از جهتگیرى به سوى کنشهاى
سیاسى است. لوسین پاى در توضیح مىگوید; این بدان معناست که در هر نظام سیاسى، یک
قلمرو ذهنى سامان یافته در باب سیاست وجود دارد که به جامعه، ترتیب نهادها و اتکاى
اجتماع بر افعال فردى معنا مىدهد. بدین ترتیب، مفهوم فرهنگ سیاسى به این جا منتهى
مىشود که سنتهاى یک جامعه، روح نهادهاى عمومى آن، هیجانات و عقل جمعى شهروندى و
همچنین سبک و رمزهاى عمل رهبران آن، نتایج تصادفى تجربه تاریخى نیستند; بلکه به
عنوان جزیى از یک کل معنادار، با هم ترکیب و تناسب یافته و یک مجموعه به هم پیوسته
و معقول از روابط را به وجود مىآورند
اکثر جامعه شناسان و علماى علم سیاست، بر این اعتقادند
که رفتار سیاسى شهروندان و نخبگان و حکومت گران، عمدتا خاستگاه فرهنگى دارد. آلن
دو بنوا متذکر مىشود; بسیارى از اندیشه ورزان علوم اجتماعى معتقدند که عامل
فرهنگ، زمینه ساز دگرگونى سیاسى در سایر بخشهاى جامعه است. از این دیدگاه،
دستیابى به قدرت سیاسى ممکن نیست، مگر با در اختیار گرفتن قدرت فرهنگى.
وگرامشىنیز معتقد است که روشنفکران جامعه رسالت دارند تا اندیشه و ذهنیت جامعه را
براى پذیرش یک نظام ارزشى جدید تغییر دهند و براى این کار، باید دستبه کار نبرد و
چالش فرهنگى همه جانبه شوند.
به هر حال، دانش سیاسى، از فرهنگ سیاسى تغذیه مىکند و
فرهنگ سیاسى، رفتار سیاسى را شکل مىدهد و فهم رابطه فرد و دولت در فرهنگ سیاسى
تسهیل مىیابد. از آن جا که محیط نظام، ارزشى است، فرهنگ سیاسى، جهتگیرىهاى مردم
نسبتبه نهادها و ساختارها و نیز عملکردهاى سیاسى را مشخص مىکند. کم و کیف
شارکتسیاسى، شیوه راى دادن، پشتیبانى یا بى اعتنایى به نظام و... به میزان قابل
توجهى به ارزشها، اعتقادات، انگارهها و نمادهاى نهادینه شده بستگى دارد.
هیفمن از سبک ملى به جاى فرهنگ سیاسى استفاده مىکند و
ملتها را بر حسب فرهنگشان، نماد بیرونى داده و سبک نام مىگذارد (خلق و خوى). به
نظر وى، سبک ملى چیزى نیست که بتوان به سادگى آن را عوض کرد. وى معتقد است که هر
ملتى یک سبک ملى دارد که بر اساس آن عمل مىکند; مثلا بر اساس خصلت ملى خود
مىجنگد و یا با دیگران روابط برقرار مىسازد. پس منش یک ملت، بر نوع سیاست داخلى
و خارجى آن ملت تاثیرى مستقیم بر جاى مىگذارد
گونهشناسى فرهنگهاى سیاسى على رغم تنوع و پراکندگى
زیاد جوامع گوناگون، توسط اندیشمندان مطالعات تطبیقى همچون گابریل آلموند به صورت
قواعد کلى و مشترک در آمده است. وى و همکارانش با استخدام سه اصطلاح و کوچک اندیش
(parochial) ،
گونههاى متفاوت فرهنگ سیاسى را توضیح مىدهند. مراد وى از مشارکت جویان، کسانى
است که از مسایل سیاسى آگاه بوده و مىتوانند تقاضاهاى سیاسى مطرح ساخته و
حمایتسیاسى خود را در اختیار رهبران قرار دهند. آنان، در کل نظام; یعنى هم در
فرایندهاى دروندادى (تقاضاها و حمایتها) و هم در فرایندهاى بروندادى (تصمیمات و
سیاستها) آن فعالیت و مشارکت دارند. اما پیرو منشان، بیشتر ناظر بر کنشهاى سیاسى
بوده و در فعالیتهایى چون راى دادن و بحثسیاسى شرکت مىکنند. این افراد از نتایج
کار حکومت آگاهند; ولى در فرایندهایى که به سیاست گذارى منجر مىشود، شرکت
نمىکنند. آنان از مقامات حکومتى و قوانین، منفعلانه اطاعت مىکنند; اما خود را
کمتر درگیر سیاست مىکنند. سرانجام کوچک اندیشان، افرادى هستند غیر فعال و از نظر
سیاسى و اجتماعى کاملا خنثى که در مسایل اجتماعى، انزوا اختیار مىکنند. آنان اغلب
از نظام سیاسى، آگاهى چندانى ندارند.
تجربه بسیارى کشورها نشانگر این نکته اساسى است که
بیشتر جوامع از یک فرهنگ سیاسى واحد و یکپارچه برخوردار نیستند; بلکه ترکیبى از
گونههاى مختلف یاد شده را دارا مىباشند و بالاخره این که، خرده فرهنگهاى سیاسى
که متعلق به برخى موضوعات حاد سیاسى مانند مرز کشورها، ایدئولوژى رژیم، مناسبات و
وفادارىهاى قومى و... مىباشد، تاثیر عمیقى بر صورت بندى فرهنگ سیاسى این جوامع
بر جاى مىگذارد.
واقعیت دیگرى که نادیده انگاشتن آن، سبب کاستى در
مطالعات مربوط به فرهنگ سیاسى مىشود، بى توجهى به جایگاه برتر عامل نظام سیاسى و
نخبگان رسمى در ساخت فرهنگ سیاسى است. همان گونه که میان فرهنگ سیاسى با رفتار
سیاسى یک رابطه تعاملى وجود دارد و فرهنگ سیاسى موجد رفتار سیاسى مىگردد، رفتار و
رویکردهاى نخبگان سیاسى نیز مىتواند فرهنگ ساز باشد. پس نباید از تاثیر حکومتبر
فرهنگ و رفتار سیاسى ناشى از آن در جوامع غفلت کرد. حضرت على (ع) نیز در این زمینه
چنین مىفرمایند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم».
فرهنگ سیاسى در ایران نیز محصول یک فرایند طولانى
تاریخى است که نظامهاى سیاسى در آن، با استفاده از ساخت اقتدارگراى سلسله مراتبى
و تاسیس نهادهایى جهت هدایت و سازماندهى فرهنگ سیاسى و باز تولید ارزشهاى مورد
علاقه نخبگان سیاسى، توانستهاند پیوندهاى عمیقى میان نظام سیاسى با فرهنگ سیاسى
ایرانیان ایجاد کنند.
عوامل مؤثر در تعیین سیاستخارجى
غالبا از متغیرهاى کلان و مسلطى در تدوین سیاستخارجى
دولتها سخن به میان مىآید که هیچ دولتى حاضر به نادیده انگاشتن عمدى آن
نمىباشد. این متغیرها که مربوط به محیط داخلى و یا بین المللى مىشود، گاه
تاثیرات بسیار متفاوتى را در پردازش و ساختسیاستخارجى کشورها بر جاى مىگذارد.
بدون شک، ماهیت و ساختار نظام بینالملل از عوامل مؤثر در تصمیم گیرىهاى
سیاستخارجى است. کنش و واکنشهاى بیرون از سیستم سیاسى در کنار جایگاه و موقعیت
کشورها، طیف گستردهاى از منابع و عوامل مؤثر در تصمیمات سیاستگذاران و برنامه
ریزان سیاستخارجى را فراهم مىسازد. هر چند نمىتوان خصوصیات و توانایىهاى
مجریان و تصمیم گیران سیاستخارجى را در این فرایند نادیده گرفت و یا از توانایىهاى
واحدهاى سیاسى، موقعیت ژئوپلتیک، توانایىهاى اقتصادى، ساختارهاى تصمیمگیرى و
محیط بین المللى سخن به میان نیاورد; اما به رغم اهمیت تمام این عوامل، بررسىهاى
جدید، بر نقش فرهنگ به عنوان یک نیروى بنیادى در سیاستخارجى و روابط بین الملل،
تاکید دارند. به طور مثال، از بررسىهاى مایکل مازار در باره چهار الگوى فرهنگى در
روابط بین الملل، این نتیجه حاصل شده است که هیچ کدام در تاثیر فرهنگ بر رفتار بین
المللى تردیدى ندارند; اگر چه در نوع تاثیر و نتایج آن، رویکردهاى متفاوتى اخذ
کردهاند.
الگوى نخست که در نوشتههاى لاورنس هاریسون و تامس
ساول مشاهده شده است، معتقد است که فرهنگ، نقشى اساسى در تعیین سرنوشت ملتها،
اقوام و افراد بازى مىکند; زیرا پارهاى از فرهنگها، موفقیت را بیش از فرهنگهاى
دیگر تضمین مىکند. این الگو، نخستین و کهنترین الگوى اهمیت فرهنگ در روابط بین
الملل را به دست مىدهد.
الگوى دوم مىگوید; دور نماهاى فرهنگى و نظامهاى
عقیدتى، نفوذ شدیدى بر چگونگى روشى که رهبران ملى با آن به مسایل مربوط به سیاست
نگاه مىکنند، هم در محدوده فردى و هم در محدوده جمعى اعمال مىکند و غالبا،
چگونگى راه حل هایى را که رهبران براى رویارویى با آن مسایل برمى گزینند، معین
مىسازد. آکیرا ایریه، پانزده سال پیش نوشت: «یک ملت، در یک کلام، یک نظام فرهنگى
است، و روابط بین الملل، کنشهاى متقابل میان نظامهاى فرهنگى است.»
الگوى سوم اشاره مىکند که فرهنگ، طرح مسلط ساختارها و
نهادهاى اجتماعى، اقتصادى و نظامى را فراهم مىآورد و بدین ترتیب، تاثیرى بزرگ بر
رفتارها و دیدگاههاى دولت ملى تشکیل دهنده جامعه جهانى دارد. سرانجام، الگوى
چهارم که در نظریه بسیار تحریکآمیز «برخورد تمدنهاى» ساموئل هانتینگتون تبلور
یافته، معتقد است که، فرهنگ، چارچوب مسلط روابط بین الملل و پشتوانه اصلى کردار
دولت و سرچشمه اصلى برخورد در امور جهانى است.
بنا بر این، به دلیل ارتباط فزاینده تصمیم گیرندگان
سیاستخارجى، با محیط داخلى، تاثیر پذیرى آنان از عوامل داخلى به طور قهرى افزایش
مىیابد. به تعبیر گابریل آلموند، رفتار گرایان و سنت گرایان، هر دو بر این نظر
اشتراک دارند که نه تنها ساختار اجتماعى بر خط مشى و سیاست اثر مىگذارد; بلکه
تغییرات پدید آمده در الگوهاى اجتماعى، فرهنگ سیاسى و ارزشها، باعث تحولاتى در خط
مشى و یا حد اقل سبب چالشهایى بر ضد سیستم سیاستخارجى مىگردد.
مکانیزم تاثیر فرهنگ سیاسى بر سیاستخارجى
فرهنگ سیاسى، محیط نظام سیاسى را مملو از ارزشها و
هنجارهایى مىسازد که نظام سیاسى براى شروعیتبخشیدن به دادههاى سیاسى، اقتصادى و
اجتماعى خود مىباید در تبادلات و تعاملات دائمى با این ارزشهاى محیطى به سر ببرد.
بدین ترتیب، قابلیت نمادى هر نظام سیاسى، بر اساس ارتباط یافتن تصمیمات و
استراتژىهاى آن با ارزشهاى حاکم بر جامعه مورد ارزیابى قرار مىگیرد. به همین
دلیل، ضرورى است ویژگىهاى ارزشى و به طور کلى فرهنگ سیاسى جوامع در رابطه با
منافع ملى مورد تحلیل قرار گیرد. به طور مثال، «منافع ملى» که مفهوم اساسى
سیاستخارجى است، در بر گیرنده همه ارزشهاى ملى است ; ارزشهایى که مىتوان آنها
را بر خاسته از فرهنگ و به مثابه بیان و تجلى مفهوم انسجام آن دانست ; ارزش هایى
که درستى یا عادلانه بودن اعتقادات را مشخص مىکند.
براى تصمیمگیرى سیاسى، سیاستمدار باید ارزشهاى خود و
محیطش را در آمیزد; چرا که نادیده گرفتن قواعد اجتماعى، هنجارهاى اجتماعى و آنچه
اغلب، آداب و رسوم نامیده مىشود، ممکن است مجازات و فشارهاى اجتماعى پر قدرتى را
به دنبال داشته باشد. نخبگان حاکم براى این که شکاف کمترى میان فرهنگ جامعه و
فرهنگ مورد قبول خود به وجود آید و قدرت خویش را در میان اعضاى جامعه مشروع جلوه
دهند، تحولاتى را در درون خود پذیرا مىشوند و با بهره بردارى از باورهاى فرهنگى
جامعه، به تحکیم مناسبات اجتماعى و سیاسى خویش مىپردازند.
دیسون معتقد است; دولت چارچوبى از ارزشهاست که در
درون آن، زندگى عمومى جریان مىیابد و خود، قدرت عمومى را در جهت تحقق آن ارزشها
به کار مىبرد. کنش گران سیاستخارجى در درون روابط نهادى شده اجتماعى زیست
مىکنند و در جهت همنوا شدن با ارزشهاى موجود در جامعه، از خود کنش نشان مىدهند.به
تعبیر جامعه شناسان، نوعى اجبار اجتماعى آنان را وادار به تبعیت و همنوایى با این
ارزشها مىسازد.افزون بر اجبار اجتماعى (که مىتواند جنبه ذهنى و یا عینى داشته
باشد)، نقش فزاینده افکار عمومى بر فرایند سیاست گذارى خارجى غیر قابل انکار است;
اگر چه واکنش افکار عمومى در جوامع مختلف، متفاوت است. به طور مثال، در رژیمهاى
سلسله مراتبى که رهبرى از بالا سازماندهى مىشود، هدایت افکار عمومى از طریق حکومت
دنبال شده و حتى وسایل ارتباط جمعى توسط رژیم کنترل مىشود; حال آن که کشورهایى که
از سیستمهاى بازترى برخوردارند و براى مردم امکان دستیابى به اطلاعات بیشتر است،
شهروندان چه به صورت نامنسجم و یا از طریق مطبوعات و احزاب، قضاوتهایشان درباره
حکومت را بیان مىکنند.
همان طور که دیوید هیوم نوشته است; حکومت، تنها بر
پایه افکار و عقاید تشکیل مىیابد; این قاعده کلى درباره مستبدترین و نظامىترین،
و نیز آزادترین و مردمىترین حکومتها صادق است. افکار عمومى به مثابه یک قاعده
اخلاقى، نیرویى نهفته در جوامع انسانى است که رهبران را وادار به تبعیت مىکند; هر
چند درجه معینى از تاثیرگذارى آن قابل پیش بینى و ارزیابى نیست.
متغیر فرهنگ سیاسى با ارزشها و سنتهاى اجتماعى،
تاریخ سیاسى، تاثیرات فرهنگى عملکردهاى سیاسى در گذشته، قدمت وهویت فرهنگى ارتباط
پیدا مىکند. تاریخ سیاسى و تاثیرات و تجربیات ناشى از آن، خواه ناخواه بر مردم و
مهمتر از آن، بر بافت فکرى و دیدگاههاى سیاسى اعضاى هیات حاکمه جامعه اثرات
عمیقى بر جاى مىگذارد. افراد، معمولا فرهنگ سیاسى جامعه خود را بر دوش مىکشند و
خصوصیات فرهنگ سیاسى به طور پیچیدهاى بر رفتار و افکار و عملکرد اجتماعى / سیاسى
و انتخابهاى آنان اثر مىگذارد. به عنوان مثال، نفوذ بیگانگان در ایران قبل از
انقلاب اسلامى و اثرات فکرى و سیاسى ناشى از آن، بعدا تاثیرات عمیقى بر عملکرد
سیاستخارجى ایران بر جاى گذاشت. در تدوین خط مشى سیاستخارجى، فرهنگ سیاسى به
صورت عوامل ذهنى، امنیتى و یا تهاجمى مطرح مىشود.
در مجموع، تاثیر فرهنگ سیاسى بر رفتار سیاستمداران و
تصمیم گیرندگان، به طور عمده از طریق مکانیسمهاى پنهان و پیچیده مانند فشار و یا
اجبار اجتماعى و قواعد اخلاقى، عمل مىکند و داراى قدرت اقناعى است که بر اساس آن،
رهبران تلاش مىکنند میان رفتار سیاسى خود و ارزشهاى محیطى، سازوارى ایجاد
نمایند. هر چند ارتباط فرهنگ با سیاستخارجى کمتر ملموس و قابل اندازهگیرى است;
اما این که مردم هر منطقهاى داراى ویژهگىهاى خاصى هستند که نوع رفتارشان را
تعیین مىکند، قابل انکار نیست.
به هر حال، تاسیسات سیاستخارجى حداقل به دو طریق از
این فرآیند (ارزشهاى محیطى) تاثیر مىپذیرد;1) از طریق فرآیند تصمیمگیرى، به
طورى که تصمیم گیرندگان با تاثیر پذیرى از محیط ارزشى و خاستگاه فرهنگى خود، به
سیاست گذارى مىپردازند; 2) از طریق منش و سبک ملى در شکلگیرى ذهنیت مردم یک کشور
نسبتبه نوع روابط با بیگانگان; مثل نگرش ایرانیان نسبتبه اعراب که از نوعى احساس
غرور نسبتبه گذشته و نیاکان خود ناشى مىشود.
یادآور مىشود، اگر چه بستر کلیه ساختارها را فرهنگ
تشکیل مىدهد; اما از لحاظ رابطه بین فرهنگ سیاسى و نوع و میزان تاثیر آن در جوامع
گوناگون، تفاوت هایى به چشم مىخورد. در جوامعى که داراى فرهنگ سیاسى همگن هستند;
یعنى مردم درباره هدفهاى سیاسى و ابزارهاى دستیابى به آنها، نظرات یکسانى دارند،
چنین جوامعى کمتر دچار چالش در سطح سیاستخواهند شد. اما در جوامع داراى فرهنگ
سیاسى ناهمگن، تعارض میان متغیرهاى فرهنگى و ارزشى در سطح گروههاى اجتماعى، منجر
به چند پارگى فرهنگ سیاسى مىشود که از عوامل مهم چالش در سطح سیاستخواهد بود;
مگر این که در این بحران فرهنگى، یک اختلاط معقول بین متغیرهاى مختلف و گاه متعارض
فرهنگى ایجاد شود; مانند کنار آمدن جریان ملى و مذهبى در ایران که عنصر قدرتمند
بیگانه ستیزى در فرهنگ سیاسى ایرانیان سبب شد تا جریان نهضت ملى ایران، این دو
گروه به توافق دست پیدا کنند.
فرهنگ سیاسى ایرانیان و منابع آن
فرهنگ سیاسى جامعه کنونى ما، ترکیب خاصى دارد که محصول
تحولات تاریخى این کشور است. زمانى که سخن از منابع فرهنگ سیاسى به میان مىآید،
باید به عناصر و مؤلفه هایى مانند: سوابق تاریخى، موقعیت جغرافیایى، بافت جمعیتى،
اقتصادى و دینى و تاثیرات آن بر کانونهاى فرهنگ ساز، اشاره نمود.
یکى از صاحب نظران معاصر، ویژگى جامعه کنونى ایران را
همزیستى سه فرهنگ عمده مىداند; فرهنگ ملى، فرهنگ دینى و فرهنگ غربى. در مقاطعى از
تاریخ معاصر ایران، ترکیب تعارضآمیز و تقابل میان این سه لایه فرهنگى، تاثیر مهمى
بر تحولات سیاسى این کشور بر جاى گذاشته است. این چند پارگى در فرهنگ سیاسى که
حاصل تعارض میان متغیرهاى فرهنگى و ارزشى هر یک از لایههاى متفاوت سنتى ایران و
مذهب شیعى (به عنوان مذهب غالب مردم و حاکمان ایران) و فرهنگ مدرن غربى (که از عصر
مشروطیت آغاز شده است) مىباشد، موجب ناهمسازىهایى در عرصه سیاست گشته که نتیجه
این کشمکش بى سامان، یک نوع شکاف یا تعارض فرهنگى را باعث گردیده است. در ایران
دوره مشروطه، جریان نوگرا خواهان نفى دین از حوزه سیاستبود و در مقابل، نوعى تفکر
دینى، معتقد به نفى تجدد بود.
از سوى دیگر، این ناهمسازى باعث صعوبت در درک فرهنگ
سیاسى ایرانیان مىگردد. وقتى مجموعهاى از تضادها در قالب رفتار گروهى ظاهر
مىشود، کاملا غیر قابل پیش بینى و گیج کننده مىشود. به هر حال آنچه در مجموع،
محصول این منابع فرهنگ است، شکل دهنده فرهنگ سیاسى و در نهایت، موجد رفتار سیاسى
ایرانیان است.
ذکر این واقعیت لازم است که مهمترین منبع فرهنگ سیاسى
ایران; به ویژه بعد از انقلاب اسلامى، مبانى دینى و به طور خاص مذهب شیعه است و
باید گفت; بخش عمدهاى از رفتار سیاسى ما نیز از این منبع متاثر است. سنتهاى شیعى
بر خاسته از اسلام نیز محملى هوشمندانه از ظهور فرهنگ ایرانى در قالبهاى مذهبى
است. سنت اعتراض همیشگى علیه حکومتهاى جبار وقت، سنتشهادت و جاودانگى روح،
سنتبست نشینى و پناهگیرى در جوار اماکن متبرکه، مرثیه خوانى و عزادارى براى
شهیدان تاریخ; همه، عناصر قدرت مندى در برابر حاکمان فاسد به شمار مىرود. این
سنتها که واجد آثار بسیار گسترده و عظیمى در تاریخ گذشته و معاصر ایران بوده، در
روابط خارجى نیز منشا اثر بوده است. به طور مثال، نهضت تنباکو که با فتواى مرجع
تشیع، میرزاى شیرازى، به لغو قرارداد بین ناصرالدین شاه و تالبوت انگلیس منجر شد و
همچنین بحث استیلا و نفى سبیل(لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا) که در
منابع اسلامى بسیار مورد تاکید قرار گرفته; از نمودهاى برجسته تاثیر سنتهاى مذهبى
بر روابط خارجى به ویژه بیگانه ستیزى ایرانیان است.
علاوه بر سنتهاى شیعى به عنوان منبعى نیرومند در
شکلگیرى فرهنگ سیاسى ایرانیان، باید به مؤلفهها و شاخصههاى دیگرى نیز اشاره
شود.
در ابتدا باید از فرهنگ سیاسى تبعى / مشارکتى سخن گفت.
تا پیش از انقلاب، فرهنگ و نگرش سیاسى گروههاى حاکم، به دلایل عمیق تاریخى و
اجتماعى و روان شناختى، نگرشى پاتریمونیالیستى بوده که در آن، ساخت قدرت به عنوان
رابطهاى عمودى و آمرانه از بالا به پایین، میان مردم و حکام تصور مىشده و قداست
از ویژهگىهاى اصلى قدرت سیاسى به شمار مىرفته است. فرهنگ سیاسى آمریت / تابعیت،
موجب ارادت سالارى مىشود و در نتیجه، تحرک سیاسى کاملا کاهش مىیابد. در این نوع
نگرش، مردم خود را اتباع حاکم تلقى مىکنند و براى خود حقى در اظهار نظر نسبتبه
نظام سیاسى قائل نیستند. در این نوع فرهنگ سیاسى، ممکن است افراد از وجود نظام
سیاسى و دادههاى آن آگاهى داشته باشند; اما به علت فقدان نهادهاى بیان و تجمع
خواستها و تقاضاها و یا ضعفهاى ساختارى نهاده، افراد نمىتوانند از کارایى سیاسى
چندانى برخوردار باشند. اما در فرهنگ سیاسى مشارکتى که نخستین بار در جنبش مشروطیت
امکان بروز یافت - هر چند دوامى نداشت - مردم نسبتبه نظام سیاسى بیگانه نیستند و
از لحاظ روانى بر این باورند که مىتوانند به نظام سیاسى کمک کنند. در این نگرش،
افراد علاوه بر بیان خواستهها و تقاضاها، بر تصمیمات نیز مؤثرند. تا پیش انقلاب
اسلامى، فرهنگ تابعیت، عنصر غالب در فرهنگ سیاسى ایرانیان بوده است. بر اساس
اندیشه فره ایزدى، شاه، سایه خداوند و سلطنت، موهبتى الهى شمرده شده و جز تبعیت از
پادشاه، رفتار دیگرى شکل نمىگرفت.
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، الگوى فرهنگ سیاسى
تابعیت، دستخوش دگرگونى شده و به صورت فرهنگ سیاسى تبعى / مشارکتى در آمده است. در
این نوع نگرش، افراد به گروههاى فعال و منفعل تقسیم مىشوند. گروه فعال نسبتبه
کلیه اهداف سیاسى حساس است و مىتواند در بسیارى از موارد، رفتار نخبگان را در
مورد تصمیمات و سیاستها تحت تاثیر قرار دهد. اما نکته حائز اهمیت، آن است که وجه
مشارکتى در فرهنگ سیاسى ایرانیان در وضعیت کنونى، غالبا به شکل بسیج اجتماعى ظاهر
شده که در ابتدا در بر اندازى رژیم شاه شکل گرفت و سپس در جنگ ایران و عراق به طور
مؤثرى عمل نمود. به هر حال فرایند مشارکت در ایران، احتمالا در یک دوره گذار از
مشارکت منفعل به مشارکت فعال به سر مىبرد. اگر چه مىتوان گفت که این وضعیت در
کشورهاى دموکراتیک نیز دیده شده است; اما میزان تبعى بودن یا فعال بودن، در
کشورهاى مختلف با هم فرق مىکند.
در هر صورت، غلبه فرهنگ سیاسى/ تبعى، موجب کاهش رغبت
مردم به پرداختن به مسایل سیاستخارجى مىشود و بیشتر، مسایلى مورد توجه آنان قرار
مىگیرد که هیات حاکمه به آن علاقهمند است.
مؤلفه دیگر در فرهنگ سیاسى ایرانیان، دیدگاه توطئه و
روحیه بیگانه ستیزى است. از دیر باز به دلایل تاریخى و جغرافیایى و در مقاطع مختلف
تاریخ ایران، این کشور مداخلات استعمارى و تهاجمات قدرتهاى بیگانه را تجربه کرده
است. نفوذ و سلطه بیگانگان و ضعف حکومتها در ایران، باعثبهره بردارى به نفع
مقاصد سلطه جویانه این کشورها شد. این وضعیت نوعى سوء ظن و بدبینى نسبتبه
بیگانگان را در اذهان مردم پدید آورد و بدین ترتیب، زمینه پیدایش تفکر توطئه در
مردم شکل گرفت. در این نوع نگرش، هیچ رویدادى در صحنه بین الملل غیر مترقبه و
تصادفى نیست و اهرم اکثر وقایع عمده سیاسى و سیر حوادث تاریخى، در دستان پنهان و
قدرتمند سیاستبیگانه است و اراده دشمنان، موتور محرک آنها تلقى مىشود.
این تفکر، در کنار آسیبهایى که در تهاجمات بیگانگان
به این کشور و مردم آن وارد مىآمد، باعث تقویت روحیه بیگانه ستیزى آنان گردید. از
سوى دیگر، اندیشههاى اسلامى که به شدت حاکمیت غیر مسلمین را بر مسلمین نفى
مىکند، تشدید کننده چنین روحیهاى است. در حال حاضر نیز این دیدگاه بنیان
تحلیلهاى سیاسى بسیارى ازنخبگان رسمى و غیر رسمى و همچنین تحلیل گران و مردم عادى
ایران را تشکیل مىدهد. اگرچه این امر به معنى نادیده انگاشتن برخى رفتار
مداخلهجویانه نمىباشد.
عنصر دیگرى که مىتوان در سیر تحولات تاریخى فرهنگ
سیاسى بدان اشاره نمود، بى اعتمادى سیاسى است. این که «من هیچ تاثیرى نمىتوانم بر
سیاست داشته باشم» و هیچ نقشى در ایجاد تحولات ندارم، نشانگر نوعى بدبینى و بى
اعتمادى سیاسى نسبتبه همنوعان و هموطنان و یا نظام سیاسى مىباشد. یکى از
مهمترین جنبههاى بى اعتمادى نسبتبه دولت، پیدا شدن عناصر اجنبى و استعمارگر در
صحنه سیاسى ایران است و البته دیدگاه توطئه و سر سپردگى برخى رجال ایرانى به
قدرتهاى خارجى نیز این مساله را بغرنجتر مىکند. بسیارى از تحرکات سیاسى در
تاریخ ایران که خیلى زود دچار رخوت و سستى گردید، محصول چنین فرآیندى است، هر چند
منحصر بودن منابع اطلاعات در یاستخارجى در دستحاکمان و عدم آگاهى مردم، در تقویت
این روحیه بى تاثیر نبوده است.و در نهایتباید به عنصر دیگرى اشاره کنیم و آن،
احساس غرور ایرانیان و روحیه برترى آنان نسبتبه دیگران است. ایرانیان به عنوان
حاملان سربلند فرهنگ باستانى، در خود احساس عمیقى از برترى نسبتبه دیگران
مىکنند. این موضوع در کشورهایى مانند چین و هند که داراى چنین سوابق باستانىاى
هستند، نیز جریان دارد. متمایز بودن نژاد و فرهنگ ایرانى نه تنها براى بیگانگان ;
بلکه براى خود ایرانیان، یک واقعیت پذیرفته شده است. گراهام فولرطى پژوهشى درباره
ژئوپلیتیک ایران، به بررسى فرهنگ سیاسى کشورمان پرداخته و معتقد است; نگاه ایران
به جهان عمیقا «ایران مدار» است و آن چنان تعصبى در این دیدگاه وجود دارد که براى
بیگانگان قابل درک نیست.
مصادیق تاثیر فرهنگ سیاسى ایرانیان بر سیاستخارجى
همان گونه که ملاحظه شد و على رغم ذکر مؤلفه هایى که
در فرهنگ سیاسى ایرانیان، بیشترین ارتباط را با یاستخارجى دارا بودند، به دلیل
عدم وجود یک هیات ترکیبى و نا همگن بودن فرهنگ سیاسى که ریشه در منابع مختلف و
مبانى گاه متعارض دارد، رفتار سیاسى ایرانیان اغلب قابل پیش بینى نمىباشد. به
همین دلیل است که سیاسیون و دولتمردان حتى به ظاهر ملى و مردمى در ایران، هیچ گاه
نتوانستهاند با اطمینان خاطر روى حمایت تودهها و شعارهاى آنان حساب کنند. به هر
حال با بررسى مؤلفههاى بارزى که پیشتر به آن اشاره شد، تا حد زیادى مىتوان به
تاثیرات آنها بر سیاستخارجى پى برد.
در سالهاى پیش از انقلاب اسلامى; یعنى در دوران
حاکمیت استبداد، وجه غالب در فرهنگ سیاسى ایران، به صورت آمریت / تابعیتبوده است.
تقریبا کلیه پژوهش گران با این نظر موافقند که در سراسر تاریخ ایران، شاه، شخصیت
تعیین کننده سیاستخارجى ایران بوده است و نیروهاى داخلى، نقش چندانى در
سیاستخارجى ایران نداشتهاند. پس از پیروزى انقلاب و تاسیس حکومت جمهورى اسلامى،
به نوعى مشارکت وارد فرهنگ سیاسى مردم شد که متاثر از اندیشههاى انقلابى بود. این
مشارکت، در جریان بر اندازى رژیم شاه به صورت بسیج ظاهر شد; اما پس از غلبه بر
نظام سابق، به سمت مشارکت فعال پیش نرفت. بنابراین، غالبا حضور مردم در برخى
صحنههاى سیاسى همچون: انتخابات، راه پیمایىهاى حمایت از نظام و یا اعتراض
نسبتبه دشمنان خارجى و... که به دعوت نظام سیاسى صورت مىگیرد، به عنوان مهمترین
شکل مشارکت مورد توجه بوده است ; حال آن که عناصر مشارکت فعال مبتنى استبر نظارت
و کنترل سیاست، مشارکت در تصمیمات سیاسى و انتقاد به سیاست.
در تصمیمات سیاستخارجى، نمونه هایى مشاهده مىشود،
مانند: تز رابطه مستقیم با آمریکا، مذاکره با نمایندگان سیاسى لندن، مساله مک
فارلین، مساله سلمان رشدى، موضوع گروگانهاى آمریکایى و... که کنش و واکنش نسبتبه
این موضوعات که نتایج و آثار بسیارى بر فرایند سیاستخارجى ایران داشته است، توسط
حکومتبیان شده و مردم به عنوان تابعین آن، دائما موضع خود را با حکومت تنظیم
مىکنند. اختلاف مواضع در میان گروههاى سیاسى نیز ریشه در اختلاف میان نخبگان
سیاسى دارد.
در حقیقت، آگاهى و منابع اطلاعات درباره سیاستخارجى
به طور عمده در دستحکومت قرار گرفته و مردم اطلاع چندانى از آن ندارند. تنها در
سالهاى اخیر، مردم و گروههاى سیاسى خارج از سیستم سیاسى، نسبتبه برخى مسایل
سیاستخارجى از خود حساسیتبیشترى نشان دادهاند. در این میان، به موضوع رابطه
ایران و اروپا و آمریکا و چالش میان جناحهاى سیاسى، مىتوان اشاره کرد.
آنچه در پى خواهد آمد، بیان مواردى است در سیاستخارجى
دو دهه گذشته که به تبیین حاکمیت فرهنگ سیاسى پیرو منشانه در جامعه ایرانى، یارى
مىرساند:
الف - راهبرد سیاستخارجى ایران در دوران جنگ ایران و
عراق، بر پایه شعار «جنگ، جنگ تا پیروزى»، «راه قدس از کربلا مىگذرد»، «جنگ نعمت
است» و «اگر جنگ بیستسال هم طول بکشد، ما ایستادهایم» مورد تاکید نخبگان سیاسى
جمهورى اسلامى ایران قرار داشت. این راهبرد، مورد پذیرش همه رهبران سیاسى قرار
داشت واز حمایت جدى و قدرتمند مردم و اغلب گروههاى سیاسى برخوردار بود. اما
زمانى که شرایط داخلى، و خارجى، سیاست گذاران ایران را وادار به پذیرش قطعنامه 598
شوراى امنیتسازمان ملل، از سوى رهبران سیاسى و در راس آنان، امام خمینى (ره)،
نموده است، مردم نیز به پیروى از نخبگان سیاسى، پایان جنگ را پذیرا شدند.
ب - فاجعه خونبار مکه، در تابستان1366 و کشته شدن
چهار صد تن از زائران ایرانى توسط پلیس رژیم سعودى، منجر به قطع روابط ایران و
عربستان گردید. انتقاد شدید ایرانیان نسبتبه این حادثه، تا حدى بود که امام
خمینى(ره) اعلام داشت «ما اگر از صدام بگذریم، ما اگر از همه کسانى که با ما بدى
کردند بگذریم، نمىتوانیم از مساله حجاز بگذریم»
پس از آن، فضاى روابط دو کشور به شدت تیره شده و مردم
انزجار شدیدى نسبتبه حکام عربستان سعودى از خود نشان دادند ; ولى پس از این که
نخبگان سیاسى کشور ضرورت بهبود روابط با این کشور را احساس کردند، روابط
مسالمتآمیزى برقرار گردید و مردم نیز وضعیت تازه در روابط دو کشور را پذیرا شدند.
پس از آن نیز ملاقاتهایى میان سران دو کشور صورت گرفت.
ج - رابطه ایران و آمریکا از همان ابتداى پیروزى
انقلاب اسلامى، موضوع مناقشات بسیارى در داخل کشور بود. هر چند در دهه اول استقرار
نظام اسلامى، درباره ایجاد رابطه یا کاهش تنش با آمریکاییان،سخنانى به میان آمد;
اما فضاى کشور به گونهاى بود که با واکنش شدید مردم و اکثریت رهبران انقلاب مواجه
مىشد. اما در دهه دوم، مواضع نخبگان کمى تعدیل شد و به همان نسبت مواضع مردم نیز
تغییر مىکرد. به طور مثال زمانى که برخى نخبگان رسمى کشور، نسبتبه رابطه با آمریکا
از موضعى ملایمتر نسبتبه چپ گرایان سخن مىگویند، مردم اعتراضى نمىکنند; ولى
زمانى که خود حکومت از آنان براى راهپیمایى در سالگرد13 آبان (تسخیر لانه جاسوسى)
دعوت مىنماید، به شدت نسبتبه آمریکا موضعگیرى مىکنند. نکته مهمى که وجود دارد،
این است که در حال حاضر نیز بخشى از منازعات داخلى در مورد اتخاذ مواضع ملایمتر
نسبتبه آمریکا، ناشى از اختلافات میان جریانات سیاسىاى مىباشد که بخشهایى از
نظام سیاسى را در اختیار دارند. به طور مثال، مواضع معتدل دولتسید محمد خاتمى
(رئیس جمهور) در مقابل آمریکا مورد مایتبسیارى از طرفداران وى مىباشد; این در
حالى است که سایر رهبران نظام سیاسى از موضعى رادیکال و مورد حمایت طرفداران خود،
برخوردارند.
نمونههاى بسیارى از تجلى عنصر تابعیت در رفتار
سیاستخارجى، قابل بازیابى است که در جاى خود مىتواند به صورت موضوع مستقلى مورد بررسى
قرار گیرد.
عنصر اساسى دیگرى که در فرهنگ سیاسى ایرانیان به ویژه
پس از انقلاب اسلامى و استقرارحکومت دینى باید بدان توجه نمود، فرهنگ و سنتهاى
شیعى است. در رژیم پیشین، زمانى که ارزشهاى نخبگان حاکم در تعارض با ارزشهاى
جامعه دینى قرار گرفت، همین بخش از فرهنگ سیاسى ایرانیان، بنیان ستیز اجتماعى با
حاکمان پهلوى را ایجاد کرد و به خلق انقلابى عظیم منجر شد.
با کمترین تامل در بنیادهاى سیاستخارجى ایران پس از
انقلاب، تاثیر اندیشههاى اسلام شیعى قابل دریافت است. این مساله سبب شده است تا
توجه کارشناسان سیاسى به نقش و جایگاه اسلام در روابط بین الملل جلب شود.آنان
تمایل داشتند که ابعاد بین المللى این چارچوب عقایدى را درک کنند. براى کشف این
چارچوب، در قانون اساسى جمهورى اسلامى علاوه بر بیان قواعد کلى حاکم بر رفتار
سیاسى، اصولى براى سیاستخارجى تدوین شده است که مبتنى بر اندیشههاى دینى است.
قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، مبین نهادهاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى
جامعه ایران بر اساس اصول و ضوابط اسلامى است که انعکاس خواست قلبى امت اسلامى
مىباشد(مقدمه قانون اساسى) .
همچنین در بند شانزدهم اصل سوم قانون اساسى آمده است:
«تنظیم سیاستخارجى کشور براساس معیارهاى اسلام، تعهد برادرانه نسبتبه همه
مسلمانان و حمایتبى دریغ از مستضعفان جهان.» و در اصل یکصدو پنجاه و چهارم، سخن
از «حمایت از مبارزات حق طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان»
آمده است. این امر سبب شده تاایران، کشورهاى جهان سوم را به دو اردوگاه تقسیم بندى
کند. گروه اول، جنبشها و کشورهاى اسلامى و گروه دوم، شامل جنبشها و کشورهاى غیر
اسلامى. این تقسیم بندى، تاثیر مستقیمى بر رفتار سیاستخارجى جمهورى اسلامى ایران
بر جاى گذاشت و مسلما ایران، روابط رضایتمندانهاى را با هر دو طرف ایجاد مىکرد.
بنابراین، قسمت اعظمى از رفتار سیاستخارجى در یک بستر
ایدئولوژیک قرار داشت; حتى زمانى که دچار تناقض در رفتار خود با کشورهاى دیگر
شدیم، دکترینهاى سیاستخارجى مانند: نظریه عاشورایى که معتقد به الویت امنیت امت
اسلامى بر امنیت ملى بود و نظریه ام القرایى که حفظ نظام اسلامى (امنیت ملى) و
تامین منافع ملى را واجب مىدانست، شکل گرفت. این نظریات، دو قرائت متفاوت در
سیاستخارجى است که هر دو بر مبناى اندیشهها و ارزشهاى دینى استوار بوده و فرهنگ
سیاسى ایرانیان را از خود متاثر ساختهاند.
در عین حال، بسیارى از کنشهاى سیاسى در ایران که در
روابط خارجى متبلور گشته، از نمادهاى مذهبى، الهام گرفته است. جنگ هشتساله ایران
و عراق، نمونه برجستهاى از به کارگیرى این نمادهاست. اصل دعوت و صدور انقلاب و
همچنین حفظ دارالاسلام و تحقق حکومت جهانى اسلام- در ابتداى انقلاب توسط مجاهدین
انقلاب اسلامى، سخن از اتحاد جماهیر اسلامى رانده شد- از مواردى است که در
سیاستخارجى به کار گرفته شد.
حفظ دارالاسلام و مخالفتبا استیلاى غیر مسلمین (قاعده
نفى سبیل در سیاستخارجى اسلام) که منجر به قطع روابط سیاسى با اسرائیل و آفریقاى
جنوبى گردید، باعث تقویت جنبهاى دیگر از فرهنگ سیاسى ایرانیان گردید و آن، روحیه
بیگانه ستیزى آنان است. میرون رزان و راجر ساورى، رفتار سیاسى ایرانیان را در
سیاستخارجى مبتنى بر زمیتشیعى پنداشته که در قانون اساسى نیز تجلى یافته است;
این که، مسلمانان یک ملت هستند و حکومت ایران باید پیوسته تلاش کند که وحدت میان
آنان را تایید کند و از مستضعف در مقابل مستکبر حمایت کند و همچنین حمایت از
نهضتهاى آزادى بخش، از اصول سیاستخارجى ایرانیان است.
از سوى دیگر، نگاه بدبینانه و سوء ظن در دوره معاصر
نسبتبه غرب به ویژه بریتانیا و آمریکا، از اوایل دهه 50 و بعد از انقلاب اسلامى
که در روابط خارجى مابا دیگران تاثیر نامطلوبى داشته است، از تجارب تاریخى ریشه
گرفته است. فرد هالیدى مىگوید: گرایشهاى سیاستخارجى انقلاب تا حد زیادى محصول
تاثیرات بین المللى بر ایران در دوره پیش از1979م. مىباشد.
این که در روابط با برخى کشورها و حتى همسایگان خود،
چنین بیاندیشیم که آنان یک دستور کار سیاسى را دنبال مىکنند که اهداف آن پنهان
است، عرصه بین المللى را براى خود دچار چالش مىکنیم; هر چند در روابط با همسایگان
که تا پیش از این به آنان، به عنوان عناصر وابسته به قدرتها نگاه مىشد، تا حدى
اعتدال ایجاد شده است.
این نگاه بدبینانه به آفرینش دیدگاه توطئه نیز یارى
رسانده و حس بیگانه ستیزى مردم را تشدید نموده است. این دیدگاه به سادگى در لابلاى
کلام نخبگان سیاسى و تحلیل صاحب نظران و نویسندگان قابل دستیابى است، به گونهاى
که بخشى از ادبیات سیاسى ایرانیان را تشکیل مىدهد. هر چند امنیت و منافع ملى
کشورها اقتضاء مىکند که رفتار بیگانگان و به ویژه دشمنان خارجى را به دیده تیز
بین بنگرند; اما این مساله نباید تمامى تحلیلهاى سیاستخارجى را تحتالشعاع خود
قرار دهد.
تاثیر دیدگاه توطئه چنان در ذهن برخى از تحلیل گران
رسوخ یافته است که روابط میان سایر کشورها را نیز بر این اساس مورد ارزیابى قرار
مىدهند. به طور مثال، در تحلیل حمله به اتوبوس جهانگردان در مصر در سال1376،
مشاهده گردید که مطبوعات و حتى پژوهش گران ایرانى، کل ماجرا را به یک توطئه از پیش
طراحى شده انگلیسى مرتبط مىدانستهاند ; حال این که عدهاى دیگر، با بررسى سوابق
این اقدام، آن را به اسلام گرایان نسبت دادند، و نمایندگان مصرى و پارلمان مصر
تاکید داشتند این حوادث به سود اسرائیل است .
عنصر دیگر فرهنگ سیاسى ایرانیان، احساس غرور نسبتبه
اعراب است که به گذشتههاى دور باز مىگردد. توسعهطلبى اعراب مسلمان و تهاجم آنان
به ایران که از زمان خلیفه دوم آغاز گردید، تاثیر عمیقى در شکلگیرى ذهنیت
ایرانیان نسبتبه اعراب ایجاد کرد. اگر چه ایرانیان به زودى دین جدید را پذیرا
شدند; اما سوءظن و نارضایتى خود را از دولتهاى مهاجم عرب که سنى مذهب و ضد علویان
بودند، با پذیرش قواعد و تفاسیر دیگرى از اسلام یعنى مذهب شیعه، بیان کردند.
سرانجام با تشکیل اولین دولت ملى توسط صفویان، شیعى گرى به عنوان یک عامل وحدت ملى
در مقابل اهل سنت قرار گرفت. ایرانیانى که از تاریخ و تمدن گذشته خود به صورت
رضایتبخشى سخن مىگویند و داراى یکى از کهنترین فرهنگهاى جهانى هستند، به سادگى
سلطه اعراب را نمىپذیرفتند. در دوران جدید نیز تاثیر اندیشههاى اروپایى و گسترش
اندیشه ملتخواهى (ناسیونالیزم) باعث توسعه اندیشه برترى تمدن ایرانى براعراب شد.
در زمان پهلوى، سیاستهاى برترى جویانه شاه نسبتبه اعراب که از حمایتخارجى
برخوردار بود و همچنین اختلافات مرزى با عراق، اختلاف با امارات متحده عربى بر سر
جزایر سه گانه ایرانى و حمایت از اسرائیل، عوامل تشدید کننده و جهت دهنده رویکرد
ایرانیان نسبتبه اعراب بوده است .
اگر چه به نظر مىرسید که انقلاب اسلامى بتواند اسلام
را به عنوان عامل وحدت بخش میان مسلمانان مطرح ساخته و به این ترتیب، یک همنوایى
میان ایران و اعراب ایجاد شود ; اما تجاوز عراق به ایران و حمایت کشورهاى عربى از
عراق و طرح مساله جنگ ایران و اعراب (مانند قادسیه در صدراسلام)، تبلیغات ضد شیعى
در جهان (مانند بدعت ایرانیان در دین)، کشتار مسلمانان ایرانى در مکه، طرح مساله
جزایر سه گانه و حمایتشوراى همکارى خلیج فارس و... تلقى ایرانیان انقلابى را
نسبتبه اعراب تغییر داد.
فرجام سخن
فرهنگ سیاسى ایرانیان به دلیل تغذیه از منابع مختلف که
گاه در تعارض با یکدیگرند، بررسىهاى فرهنگى در باره رفتار سیاسى را دچار مشکل
ساخته است. در عین حال، این واقعیت که ایرانیان نسبتبه حاکم و حکومت مشروع و
روابط جامعه اسلامى با بیگانگان، چگونه مىاندیشند، منجر به ظهور دانش سیاسى آنان
مىگردد و ریشه طرح این پرسشها و منابع پاسخ به آنها را باید در فرهنگ سیاسى جست
و جو کرد.
در میان آنچه که در باره فرهنگ سیاسى ایرانیان سخن
رانده شد، دو عنصر، بیشترین نقش را در سیاستخارجى جمهورى اسلامى ایران ایفا
نمودند. یکى، ارزشها و سنتهاى دینى با تکیه بر اندیشه شیعى و دیگرى فرهنگ سیاسى
تابعیت.
درباره نقش تعیین کننده ارزشهاى شیعى در سیاستخارجى،
به روشنى در منابع رسمى و نیز در محافل آکادمیک، سخن به میان آمده است. گاهى چنان
بى پروا این ارزشها را براى جهانیان عرضه داشتهایم که آنان را دچار سوء ظن ساخته
و البته تبلیغات توهمآمیز غربىها نیز آن را تشدید ساخته است. حال آن که در
دورههاى بعد، با تمسک به مفهوم «مصلحت» و «وسع» که در شریعت اسلام آمده است،
بسیارى از موارد تزاحم میان اصول سیاستخارجى و وظایف دولت اسلامى حل گردید.
اما عنصر تابعیت در فرهنگ سیاسى ایرانیان، منشا بسیارى
از تحرکات سیاسى آنان است. اگرچه برخى نگرشها و ایدئولوژىهاى افراد به عنوان
واسطى متغیر در شکلگیرى ذهنیت مردم نسبتبه نوع رابطه با بیگانگان است و از طرق
مختلف برفرآیند تصمیمگیرى تاثیر مىگذارد; اما به نظر مىرسد که در تصمیمات
سیاستخارجى، نقش اصلى را رهبران ایفا نموده و بیشتر، آنان به این موضوع علاقهمند
مىباشند. افراد جامعه نیز به موضوعات مورد توجه نخبگان سیاسى علاقه نشان داده و
از خود واکنش نشان مىدهند. البته اعتماد و گرایش مردم مسلمان به رهبران دینى،
عامل قدرتمندى براى این واکنش است.
البته دو نکته را نمىتوان از نظر دور داشت; اول، بر
جسته کردن تاثیر فرهنگ سیاسى تابعیت، که بنابر تجربه تاریخى، در دورههاى طولانى
تاریخ ایران قابل بازیابى است، به معناى نادیده انگاشتن تاثیر سایر مؤلفههاى
فرهنگى سیاسى در سیاستخارجى نمىباشد. دوم، در برهههاى کوتاهى از تاریخ معاصر
مانند: دوران نهضت مشروطیت، فضاى باز سیاسى دهه 20 و مبارزات نهضت ملى، سالهاى
بین1339 تا 1341 و سرانجام آغاز دوران توفنده انقلاب، مردم ایران مشارکت فعال
سیاسى را تجربه کردند. هرچند پیروزى انقلاب اسلامى به شکلگیرى یک فرهنگ تالیفى و
به عبارت دیگر، فرهنگ سیاسى تبعى / مشارکتى یارى رساند; اما وجه مشارکتى آن، تاثیر
کمترى بر سیاستگذارى خارجى داشته است و اغلب مردم، درباره اهداف سیاستخارجى،
براساس خواست نخبگان از خود واکنش نشان مىدهند. به طور کلى مىتوان گفت که
مشارکتسیاسى در جمهورى اسلامى ایران، از مشارکت مبتنى بر «بسیج تودهاى» آغاز
شده است و در شرایط کنونى، شکل این نوع مشارکت در حال دگرگونى است. در طى زمانى که
مردم بر اساس مدل«بسیج تودهاى» از خود تحرک نشان مىدادند، فرهنگ سیاسى تبعى در
بین آنان غلبه داشته و به تدریج جنبه «مدنى» و «فعالانه» به خود مىگیرد. جامعه
ایرانى در سالهاى اخیر شاهد تجربه تازهاى از شکلگیرى فرهنگ سیاسى مشارکتى بوده
است.