hc8meifmdc|2011A6132836|PM_Website|tblnews|Text_News|0xfdff110f04000000c916000001000100
سبک در بىسبکى
على شفایى
پوشیده نیست که تعریف و دریافت پایهمنداز سبک، کارى دشوار و حتى گاه غیرقابلدسترسى است. ولى با برگشت به کتب کهناز افلاطون و ارسطو و در آثار دیگرصاحبنظران مىتوان به وحدتى در ارایهىیک تعریف استوار دست یافت؛ با این حالپیش از ورود به چند و چون این واژهىبدیهى و ذکر شاخصههاى سبک ساز، بهتعریف چند تن از منتقدین و زبانشناسان وصاحبنظران سبک اشاره مىشود:
از نظر افلاطون سبک، کیفیت و امتیازىاست که گوینده در نتیجهى برخوردارى ازالگوى مناسب و شایستهى سخن از آنبهرهمند است.1
ارسطو سبک را خاصیت ذاتى کلاممىداند که هر کس مىتواند در کلامش از آنبرخوردار باشد و بر همین اساس یکى ازتقسیمبندىهاى سبکى از نظر او شامل»کیفیت« کلام است که به سه دستهى والا،متوسط و دون تقسیمپذیر مىباشد.2
بوفن فرانسوى، سبک را معرّف و مبیّنشخصیت صاحب اثر مىداند و اعلاممىدارد که سبک، خود شخص است.3
و به قول عربها »الاسلوبُ هو الرّجُل«
شوپنهاور آلمانى، سبک را قیافهشناسىذهنى صاحب اثر مىداند.4
کاردینال نیومن، اندیشیدن در زبان اثر راموجد سبکى معرفى مىکند.
سبک، زاییدهى نوع تفکر و احساس است.امرسون، این نگاه، زبان و اندیشهى پویا رانتیجهى فکر و احساس نو و پویا و درمقابل،زبان تقلیدى و وامانده را نتیجهى افکار کهنهو برداشتى مىداند
اشارهى نیما یوشیج به فقر کلمه وتلفیقات تازه در آثار عدّهاى در نتیجهى فقرفکر و اندیشه تازه از همین دید امرسوناست.5
گوستاو فلوبر اعتقاد داردکه شیوهىدیدن هر کسى معرف نوع سبکى اوست کهتا حدودى در موازات تعریف بوفن حرکتمىکند و مىگوید: مادام بوارى خود مناست.
اتفاقاً مارسل پروست فرانسوى نیز تأکیدبر نوع نگرش به هستى در اندیشیدن و دیدندارد و سبک را روش منحصر به فردنوشتن در نتیجهى دیدن و اندیشیدنمىداند.6
ملک الشعراى بهار، شیوهى بیان را درسبک ترجیح مىدهد و همین شیوه، تعیینکنندهى سبک اوست 7
در جمعبندى این تعاریف مىتوان زبان،اندیشه و نوع بیان صاحب اثر را در»بسیارآمد« و تکرار به سبک تعبیر کرد؛ سهویژگى آشکار اثر که در حقیقت نمایانندهىصاحب اثرند. با تعبیر شیواتر از حضرتمولانا که مىفرمایند: »از قرآن بوى خدامىآید و از حدیث بوى مصطفى مىآید و ازکلام ما بوى ما مىآید.«8 اما زبانشناسانکه خود را در سبکشناسى مقدم برمورّخین و ادبا مىدانند، در ارایهى تعریفسبک، نظریاتى دیگر دارند که به ذکرچهرهى معروفتر آن بسنده مىشود.
لئو اسپیتزر آلمانى به ارتباط روانصاحب اثر و سبک اشاره مىکند و بر ایناعتقاد است که از اثر هر گویندهاى مىتوانبه شدّت و ضعف احساس و عاطفه و خشمو عصبیّت او پى برد. نگرش او درسبکشناسى اساساً بر دایرهىواژهشناسى Philoloyical استوار است. ازدیدگاه او با خوانش چند بارهى یک اثرمىتوان به فرکانس برخى پدیدههاى زبانىدست یافت و سپس از هیجانات و یا آرامشمعنوى آنها پى به روان Psycholoyi گویندهبرد. او با پافشارى بر اجراى این دیدگاه،»دیدرو« را که منکر کشف خویش از سوىدیگران بود، با ارایهى عصبیّت او در اثرشمجاب کرد.
نویسندگان کتاب »تئورى ادبیات«، رنهولک و وارن، برخلاف اسپیتزر، ارتباط بینسبک و روان را کارى دشوار یافتند و ولکعناصرى را که بلافاصله پس از خواندنقابل تشخیص باشند، سبک ساز مىداندبدون مداخلهى روان.
معروفترین تعریف از سبک، نظریهىانحراف از نُرم Deveation from the normاست که نخست بار از پل والرى صادر شدهبود. و افرادى چون اسپتیزر، گورو و بالى وپیروانش به گسترش این دیدگاه برآمدند.ناگفته نماند که در کتب معانى و بیانپیشتر ما، این نگاه با الفاظى دیگر به ایندیدگاه اشاراتى رفته است. نمونهى آشکارآن از تفتازانى در مطول است که به »اخراجیا ایراد کلام بر خلاف مقتضاى حال« ذکرمىکند. و حضرت حافظ آن را در کسوت»خلاف آمد عادت« شنیدنىتر و دیدنىترمىنمایاند.
حرفهى سبکشناسى که از ژانرهاى نهچندان پر سابقهى جهان به شمار مىآید درتعریف کلّى، علمى است که به شناخت سبکمىپردازد. در ایران، این نوع ادبى با سابقهىنیم قرنى، سبک را پیشتر در ادوار تاریخىپى گرفته و شناخته است که اغلب بر زبان وآن هم تأکید بیشتر بر خراسانى است.اما بهسبک فردى به طور بایسته کمتر عنایتشده است.بررسى سبک دوره Peroid Styleهر چند لازمهى شناخت سبک شخصىPrivate style است اما شیوهى فردى شاعرتوان و تسلّطى حرفهاى مىطلبد که کارىاست دیریاب. اگر چه برخى، طرزهایى براىعدهاى از شاعران در کسوت سبک شخصىبرگزیدهاند اما چندان فایدتى در تحقیق همهجانبهى اثر ندارد. مثل: طرز حکیمانهىسنایى، طرز فاضلانهى انورى، ندیمانهىفردوسى و نظامى، عاشقانه سعدى و... کهبیشتر به سطح فکرى شاعران برمىگردد.بنابراین شیوهى کارآمدتر همان شناختشاخصههاى ادوار سبکى و مقایسه آنها ویا قرار دادن اثر در یکى از دورهها یا چنددوره و در نهایت به شاخصههاى فردى نیزتوجه گردد و با توجه به سبکشناسىهاىجدید اروپایى چون توصیفى، تکوینى،نقشگرا..... به شیوهى خاص اثر و صاحباثر پى برد.
با مقدمهاى که رفت، به بحث اصلى »سبکشعرى على معلم با عنایت به سبکهاىگذشتهى ایران« پرداخته مىشود. شناختشعر معلم در دایرهى سبکشناسىstylitics که بر شیوهى شخصى او حاکمباشد، راهى جز یافتن ویژگىهاى بیش آمدکه سبک ساز style markers باشند، نیست.ابتدا سعى مىرود سبکهاى ادبى فارسى بهطور خلاصه بررسى و به ویژگىهاىمشترک یا تقلیدى نیز اشاره شود و درنهایت شاخصههاى فردى اثر را که تمایزبخش آنهایند، معرفى گردد. بىتردید،مشخصههایى که شعر را از سرودههاىدیگران متمایز مىکند، در حقیقت به اثرجنبهى سبکى مىبخشد از دو دیدگاه، اولتمایز سبکى در دورهاى که خود زندگىمىکند و دوم در طول تاریخ ادبى. عواملتمایز دهندهى اشعار معلم از هم دورانش،نهایتاً از چهار زاویه قابل بررسى است.
1 - قالب form
2 - زبان languaye
3 - موضوع subject
4 - فکر Idea
تصرف در زبان و موسیقى و موضوع درقالب مثنوى که از دیگر شاعران عصر کمتر
دیده شده است، اولین پرچم منحصر به فردمعلم به شمار مىآید؛ زبانى نسبتاً متکلفانه،وزنهایى در خور و تا حدودى غیر تکرارى،درونمایهاى تعلیمى و اخلاقى و مدحى واندیشهاى انسان گرایانه و ارشادى. اینشاخصهها در سراسر مثنوىهاى او باوحدتى آگاهانه حفظ شده است. وحدتى کهدر نتیجهى تکرار و بسیار آمد، وارد مقولهى»سبک« بین دیگر شاعران معاصر مىشود.اگر چه شعر او درزبان و موضوع در دیداول به شهرى مىماند با دروازههاى گشودهبه روى واردات! اما استخدام زبان وشاکلههاى کلیشهاى قصیده در قالب مثنوىو همچنین تلاش در به کارگیرى و آشتىوزنى غریب با مثنوى وجه تمایز او در طولتاریخ ادبى و شعرى مىتواند به حساب آید.با این همه، آیا به تعبیر شکلووسکى درسرودههاى او »غریب سازى« makingstrange که مهمترین عامل سبکساز است،درکشف زبانى غیر متعارف و خلاقیتمعنایى و بیانى صورت مىگیرد یا خیر؟ کهدر جاى خود از آن سخن خواهد رفت.
آیا »کهن الگویى« آرکى تایپ که بیشترینرویکرد شاعر را به گذشته از نظر زبانآرکائیک نشان مىدهد، از او یک شاعر فاقدسبک و خلاقیت مىسازد؟ با توجه به این کهسرودههاى معلم، یادآور مجموعهاى ازسبکهاى فارسى است و به زعم عدهاى بهویژه مکتب آذربایجانى! و در بر ناگیرندهىویژگى کلى یک دوره سبکى! چگونه مىتوانبىتطبیق در سبکى خاص قرارش داد.بنابراین شیوهى دقیقتر آن که ابتداویژگىهاى مشترک شعر او در سبکهاىگوناگون فارسى بر شمرده آید و در نهایتباتقارن تشخصّها نسبت به یک سبک،تعیین شیوه گردد. یعنى وحدتى که درنتیجهى تکرار ویژگىها در اثرش پدیدمىآید که این وحدت در اثر، از تشخصهاىبرترینهى سبکى محسوب مىشود.
سبک خراسانى و معلم.
مسلماً آن چه در شعر معلم نمود دارد کمتردر شعر خراسانى دیده مىشود یا بر عکس.عواملى چون: ابدال، الف اطلاق، اماله، واومعدوله، درصد بالاى لغات فارسى، اسامىذات، استفاده از حروف اضافهى مضاعف ازنظر زبانى، درونمایهى شاد، برونگرا وعینى objective، خردگرا از نظر فکرى واستفادهى ساده از صور خیال در سطحادبى که از ویژگىهاى آشکار این سبکاست.شعر معلم کاملاً بیرون از این زبان ونگاه و ادبیّت سادهى کلام خراسانى استجز در چند مورد که نه قابلیت قرار گرفتندر این سبک را دارد و نه به نوینگى سبکخراسانى دلالت مىکند. مثلاً:
الف: یاى ایستگاهى: از ویژگىهاىخراسانى و تا حدودى عراقى به ویژه درمثنوى مولانا ابدال کسره به یاى ساکناست. معلم شاعر قرن چهارده سعى دراستفادهى آگاهانه به این روند بیانى دارد.
چند نمونه:
- فتنهها زادند فتنهى فتنه جو
فتنهها زادند بىتمکین شو9
- در قبیلهى ما زنان حامله
فتنهها زادند دور از قابله10
- بارداران صبور کم ستم
حاملهى دم مریمان متهم11
که اگر عمیقتر به این ابیات نگریسته شود،به نابجایى و حتى تألیف بىمورد آن پىبردهخواهد شد. به عنوان نمونه »قبیلهىْ ما« که باخوانش درنگساز بین واژهى اول و دوم چهمضمونى نثار صاحب اثر مىگردد.
ب: تخفیف واژه:
این خاصیت البته در دوران گوناگونشعرى قابل مشاهده است اما در سبکخراسانى به عنوان اولین کار برنده قابلتوجهتر است و به همین علت ادعاى بیانخراسانى در شعر معلم مطلق نیست، گرچهدر برخى شاخصهها سایهوار از پس شعرخراسانى حرکت مىکند. و ویژگى موردنظر چندان در شعر او جلوه ندارد.
- از لب جام شفا خواه که قانون این است
در خم آویز که میراث فلاطون این است12
- آویخته در کام چه دلو هوى را
تا خود چه کام و آرزو باشد قضا را13
- شبها شبند و قدر شب عاشقانههاست
عالم فسانه، عشق فسانهىفسانههاست14
- خاموش شد عرفان و نورانیت ما
فرموش شد ایمان و روحانیت ما هجرت -424
ج: استفاده از واژهها به سیاق خراسانى:
پر رنگترین جا پاى سبک خراسانى درسرودههاى معلم، گزینش واژههاى دوراناولیه شعر فارسى است. واژههایى که بوىفارسىگرى از آنها بر اغلب فضاى شعرىشاعر پراکنده مىشود. واژههایى چون:
هلا هلا، خردى، بانگ، اسبان خسته، ستیغ،خدایگان، بىخویشى، پرده در خستهخنیایى، بىمحل گوى، هله، استن، اشتر،خاره و خار، جگر درید، بار گرفتن و...
و ابیاتى چون:
- چنین به زاویه در چند پا فشردستید
هلا هلا بدرآیید اگر نمردستید15
- به من سپرد و زمردانگى به پذرفتار
به رد و قطع نه انگار و نى اصرار16
- بهل، فریضه را بهل، به شیخ شب نماز کن
چه حاجتم روا شد از نماز شب دراز کن17
- حالىتر است خیز و کمربند و ره سپار
آنک عصا و چارق میراث کولبار18
موارد ذکر شده که با افت و خیز درسرودههاى شاعر به چشم مىآید، رویکرددوبارهى شاعر به سبک خراسانى است کهبالطبع تعیین کنندهى شیوهى فردى شاعر وپیوند او با شعر دورهى ترکستانى نیست. ازطرف دیگر شعر خراسانى از اصطلاحاتعلمى، نجوم، آرایههاى پیش رفتهىقرنهاى بعد و تصاویر ذهنى که در آثارمعلم، فراوان یافت نمىشود، چندان استفادهنمىشود. نهایتاً سرودههاى معلم با توجهبه درونمایهى حماسه - تعلیمى و کاربردواژگان فارسى و ایجاز درست تا حدودى بهشعر قرن پنجم خراسانى ماننده است.
»معلم و آذربایجانىها«
این که در هر دوره، شاعرى را گروهى تقدیرو گروهى تکفیر کنند چه حق چه ناحق!قانون طبیعت است. على معلم از این گروهشاعران است که بیشتر از جانبدانشگاهیان و طبقهى مدرنیته و روشنفکر؟!کمتر مورد عنایت واقع شده است. شاید عدماقبال سرودههاى معلم نزد این دو گروهدلایلى فراوان داشته باشد؛ اما آشکارترینعوامل این رویگردانى از نگاه دانشگاهیان،عدم خلاقیت در زبان و درونمایهاى نو وهمچنین مدح نهفته در شعرهایشان به نظرمىرسد. بزرگان دانشگاهى در نتیجهىمطالعه و تدریس متون نظم به صورتحرفهاى، به اغلب واژهها و ترکیبها،توصیفها و بیان شاعران گذشته، ملکهىذهنى پیدا کردهاند و بر این باورند که شعرمعلم تنها، مرور نظم گذشته به ویژه»خاقانى« در ذهن مخاطب است. هرگزنمىتوان شاعر پسِ شعرهاى او را، معلمدانست! و در مقابل برخى افراطیون او را ازمقلدان آماتور خاقانى معرفى مىکنند امامعلم، خود، حساستر از دیگران به این دوبیت خاقانى نگاه مىکند:
خاقانى آن کسان که طریق تو مىروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
گیرم که مار چوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
با توجه به این نکته، بعید به نظر مىرسد کهکسى در قرن بیست و یک به نبش قبر زبانو فخر فروشى خاقانى به طور مطلق تن دردهد گر چه امکان یاد کرد و شبیهگویى براىهر شاعرى وجود دارد؛ اما با انتخاب ظرفپیشینیان و ریختن مظروفى جدید نه تنهاتقلید محسوب نمىشود بلکه هنرى نیز خلقمىشود. و اما از طرف دیگر، عدهاى معلم راشاعرى مىدانند که پا از قرن هفت هشتبه این سو نگذاشته است! الّا مواردىناچشمگیر! این فرقهى انتلکتوئل؟! اندیشه وزبان و بیان او را دست فرسود و ملالانگیزمىپندارند که به عصرینگى نیندیشیده و بهحصرینگى تن داده است و از طرف دیگرآزادى هنر را در تفکر و بینشهاى معلمپایمال شده مىبینند و نوع شعر او را ازادبیات تبلیغى Thesis Literature مىدانند.این که شعر معلم در مجموع از فصاحت وبلاغت آشکار نمایى و رسانندگى فاصلهدارد، قولى است که جملگى برآنند! و از دیگرسو، تفاخر زبانى که از ویژگىهاى درونىسرودههاى اوست، هم نیز!اما برگشت زبانو اندیشه و ادبیت در سرودهها، بحثى دیگراست که سعى مىگردد تا پایان این نوشتهپاسخ داده آید.
سخن از آذربایجان و مکتب شاعران اینناحیه و شعرهاى شاعر مورد بحث لازممىآید.مکتب آذربایجانى، معروفترینشاخصههایش موارد زیر مىتوانند باشندکه همراه با اشارهى آنها، نمونه مثالهایىاز معلم نیز ذکر مىگردد و در نهایت بهپیوند یا عدم آن دو نیز اشاره مىشود.
الف: عربىزدگى:
اولین وجه فاصله اندازى شاعرانآذربایجانى قرن 6 با سبک خراسانىهجوم واژههاى عربى یا به تعبیرى دیگر،شوق تب آگین شاعران به استخدام واژههاو ترکیبات و زبان عربى است که گاه گمانمىرود شاعر در واقع از عربستان بوده وسعى بر گفتن شعر فارسى نموده است! برهیچ خوانندهاى پوشیده نیست که لغاتعربى در شعرهاى معلم حالت نوسان داردگاه در یک شعر گونهى افراطى و گاه درشعرى توجه فراوان به زبان فارسى عملمىشود، که در مجموع در صد لغات فارسىچشمگیرتر از عربى است. از سوى دیگراغلب واژههاى عربى یا در متون کهن به کارگرفته شدهاند و یا براى مخاطب تا حدودىآشنایند به استثناى مثنوى »غیبتى عصرآشکار« که تلاش شاعر بیشتر در خاقانىنمایى و نظامىگرى است. در صورتى کهواژههاى عربى در سبک آذربایجانى به علتاستفادهى افراطى از مباحث و شواهد عربىافزون بر فارسى است. اما در شعر معلم گاهدر یک بیت و حتى چند بیت بیش از یک دوواژهى عربى و گاه هیچ به کار گرفته نشدهاست.
- اگر چه دولتمان بوى نیستى مىداد
سلوکمان به عدم رنگ چیستى مىداد19
- بیا ستیغ سحر را نشسته بسپاریم
بیا تمامى شب را ستاره بشماریم20
- هلا ز پشت یلان هر چه هست اینهائیم
اگر گسسته اگر جمع آخرینهائیم21
- بهل این خفتن نوشینه بیا تا برویم
عشق باریدهست دوشینه بیا تا برویم22
- افزون دویده روز در دامان جاده
چون صخره شب را به دامان برنهاده23
- مردان نه ز هر که هر نشان جویند
بوى از گل و گل ز باغبان جویند24
شاهدیم که در شش بیت ذکر شده از بینفراوان ابیات دیگر با این ویژگى، فقطواژههاى سلوک، عدم، جمع، عشق و صخرهفارسى نیستند. با این توصیف نمىتوانعربى مآبى آذربایجانى و حتى عراقى وهندى را بر سرودههاى معلم مصداق داد.روح فارسىگرى، پویاتر و زندهتر از عربىگرایى است که این نگاه، شعر او را به ویژگىخراسانى به ویژه شاعرانى چون رودکى،کسایى، شهید بلخى، فردوسى و.... نزدیکمىکند. اما گاه در برخى از ابیات، واژههاىفارسى مظلوم واقع مىگردند و در سایهىسنگین عربى زمین گیر مىشوند.
- طلّاب علوم ساجدین بودند
مسجود معلمان دین بودند25
- عرصهى ارض شطح، ارض طامات
عرصهى وهم و خرق و عادات26
- اثقال ثقال را بجنبانند
اوتاد جبال را بجنبانند27
- از بهر فحول و بىتمیزان را
مکیال عمل نهند و میزان را28
- جوش کناس کنیسه است در این سوق الکلب
سود و سوداى دسیسه است در این سوق الکلب29
و نمونههاى دیگرى که در مجموع کم آمد آنآشکار است و تلاش شاعر در خلق و حفظ واحترام به زبان فارسى کاملاً پیداست ونتیجهى سخن این که ویژگى مورد نظرآذربایجانى به هیچ عنوان در سرودههاىمعلم یا برعکس، نمىگنجد.
ب: توجه به آیات و احادیث:
این شاخصه تنها به آذربایجانى اختصاصندارد بلکه در عموم سرودهها جز مکتب کمعمر واسوخت و وقوع و برخى ازسرودههاى معاصرین، جارى است. اگر ردّپاهایى هم در شعر معلم به چشم مىآید اولاًتشخصى سبک شخصى نداشته ثانیاً درپى اشتراک در سبکهاى گوناگون نه درپذیرش سبکى قابل تأیید است و نه قابل رد.
ج: زبان مشکل و پیچیده:
از دیگر پارامترهاى شعر آذربایجانى درنتیجهى استفاده از بیان و بدیع پیچیده وواردههاى عربى، زبان مشکل است که گاهشعر را به معمّا بدل و به رسم قدما دچار»تعقید« مىکند. خاقانى و نظامى دوسردمدار این دوره که به ویژه اولى درقصاید و دومى در مخزن الاسرار، فراوان ازاین ابهامات دارند که پس از حل معما،خواننده جز به یک »قایم باشک بازى خنک«مواجه نمىشود. مثلاً خاقانى:
- طاووس بین که زاغ خورد وانگه از گلو
گاورس ریزههاى منقا برافکند
تمام سخن خاقانى به آتش و ذغالىبرمىگردد که جرقه از آن پدید مىآید یا:آهوى آتشین روى چون در بره در افتد
کافور خشک گردد با مشکتر برابر
برابر شدن شب و روز در ماه فروردین کهخورشید در آن قرار مىگیرد.
و یا نظامى:
تختهى اول که اول نقش بست
بر در محجوبهى احمد نشست
که تفسیرهاى گوناگونى از آن شده است.
در صورتى که عموم ابیات معلم نهایتاً باردوم قابل فهم و در دسترس ذوق و اندیشهواقع مىشود.
توجه به چند نمونهى مشکلتر شعر اومصداق این سخن است.
- از سفر فطرت از صحف از مصحف از زبور
راوى بخوان به نام تجلى به نام نور30
- عرصهى ارض شطح، ارض طامات
عرصهى وهم و خرق و خرافات31
- مفت حیرت سبقان، سیلى الفت کارى است
رخ مأنوسترین آینهها زنگاریست32
- اسبش اما نریان بود به توسن مىزد
جانب سنبله مىدید به سوسن مىزد33
با دقت در چنین نمونههایى در خواهیم یافتکه پیچیدگى و ابهام کلام آذربایجانى حتىصدى پنج در سرودههاى معلم وجود ندارد
د: توجه به تلمیحات ALLusions
از مقولههاى مشترک شعر معلم باسرودههاى شاعرانى چون سنایى، خاقانىنظامى، و بعضاً مثنوى مولاناست. بامطالعه شعر على دامغانى گاه با درونمایهىاخلاقى و حکمى و زهدى برمىخوریم کهسنایى فرا یادمان مىآید، گاه با اصطلاحاتنجومى و فقهى و دینى و بندرت مسیحیتمواجه مىشویم که نظامى و خاقانى آشکارمىگردند و گاه به جاى بیان شاعرانه، بهنظم حرفى و شعارى روبرو مىشویم کهسنایى و مثنوى مولانا کمتر ظهورمىکنند. این ویژگى را مىتوان در شعرهاى»امت واحده از شرق به پا خواهد خاست. و»هجرت« که نوعى قصص الانبیاى منظوم بامضمونى تکرارى است، بیش از دیگرسرودهها شاهد بود. اگر چه در لابهلاىشعرهاى معلم توجه به تلمیحات جارى وسارى است؛ اشارات و تلمیحاتى که بعضاًبا اسامى خاص اشاره مىشوند. در مثنوى»امت واحده....« با تلمیحات زیر مواجهایم:
ذوالنون مهرى، سلیمان، خر عیسى، بل هماضّل، جم و جمجمه، دلدل و....
در مثنوى »هجرت« با:
پنج نوبت زن، صلصال، چل سال، نوح،هبوط، سراندیب، هاجر و اسماعیل، کوهابوقبیس، یعقوب و یوسف، سلیمان ومنطقالطیر، فیضیهى قم، طلوع خورشید ازمغرب وقت ظهور صاحب عصر »عج اللّه«و.... و تلمیحات دیگر در سرودههاى دیگر اوکه جز یک دو مورد، مابقى در آثار گذشتگانبه فور ذکر شده است، که از جهت سبکشناختى، تنها در دورهى معاصر مىتواندمبین شیوهاى متمایز از دیگران باشد اما ازنظر سبک فردى در کنار سبکهاى دیگر،حائز تشخصى فردى نبوده، نهایتاً در یکىاز سبکهاى گذشته واقع مىگردد کهاشاراتى از پیش رفته است.
ه: نگاه صریح به اسلام و مسیحیت:
خاقانى که از مادرى مسیحى زاده شد، درلابهلاى کلام خود به آیین مسیحیت وشخصیتهاى آن نام مىبرد همانگونه که ازاسلام مىگوید. نظامى و سنایى و عطار نیزصراحتاً به اشارات و تذکار دینى اسلامروى مىآورند و گاه چنان دلبستگى به خرجمىدهند که به ذم شعر غیر شرعى روىمىآورند. نمونههایى از این یورش فکرى درادبیات ما شناخته شدهتر است.
نظامى:
تا نکند شرع تو را نامدار
نامزد شعر مشو زینهار
شعر تو از شرع بدانجا رسید
کز کمرت سایه به جوزا رسد
سنایى:
اى سنایى چو شرع دادت بار
دست از این شاعرى و شعر بدار
عطار:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند
تا که عالم زین سه حرف آراستند
مقصود این است که نگاه به شعر شرعى،مقولهاى امروزین نیست تا با توجهبسیارآمد معلم، سرودههایش را از نظرفکرى عاملى سبک ساز دانست، ولى نوعبیان او در اظهار تفکر شرعى و دینىبىتردید، تفاوتهایى دارد که در بخشویژگىهاى سبک فردى او تفصیلاً سخنخواهد رفت.
بنابراین تفکر شرع گراى معلم نیز وامىاست از شاعران پیشین که جز »فن و یادکرد« هنرى دیگر به شمار نمىآید و مسلماست که »فن و یاد کرد« بسترى براى ساختسبک به شمار نمىروند.
ى: افراط در غلّو مخصوصاً مدح:
گذشته از شاهنامه که ویژگى مهم آن اغراقو غلو است و سبک هندى که در ظرافتهاىتخیلى معشوق مدارانه به اغراق منتهىمىشود، شعر آذربایجانى معروفتریندورهى اغراق و مبالغه در راستاى مدح ووصف و غنا به شمار مىآید. جان مایهىسرودههاى معلم بر خلاف زعم عدهاى، برمدح استوار نیست، عموم شعرهایشراهکارهایى براى مخاطب جهت بازشناختخود و یادآورى ارزشهاى انسان از زبانشاعر است. در حقیقت، معلم در راستاىمدح، معلمى نمىکند بلکه در موازات معلمىو تلنگر به بیدارى فراموش شدهها به مدحنیز توجه دارد. در پى همین ویژگى است کهمىتوان اغلب سرودههاى او را با برشمدحیه بدون ورود خللى به عنوان یک شعرمستقل به مخاطب ارائه داد. جهت صدق دراین مدعا به مجموعهى مثنوىهاى او در اینمورد اشاره مىشود.
1 - قسم به فجر 54 بیت اثرى از مدح دیدهنمىشود.
2 - مىروم تا کبود حقارت 40 بیت نه تنهامدحى در کار نیست بلکه نوعى طغیان واعتراض نیز وجود دارد.
- آنک آن برکهها تنگ و تارى
ارض جولان غوک شکارى
باغمان عرصهى جغد نفرین
جوجههامان گرفتار شاهین و...
3 - شب همخوابى مریم با 50 بیت چندبیت نشان از آرزوى شاعر براى ظهورمردى دارد که آشکار نیست.
4 - کویر از همه جز عاشقى 28 بیت
5 - جو به جو دریا شدیم 16 بیت در هر دومثنوى شاهد مدح شخصى نیستیم.
6 - به دستگیرى روح خدا سفر بهتر 70بیت که اولاً اشاره به روح خدا یادآورحضرت عیسى ع نیز مىتواند باشد و ثانیاًچندان بر مفهوم خاصى دلالت ندارد.
7 - باور کنیم سکه به نام محمد است 38بیت در منقبت پیامبر ص است.
8 - سیه بپوش برادر 23 بیت در رثاىدکتر على شریعتى
9 - از کجا آمدى که برگردى 70 بیت
10 - تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما 27بیت
11 - هلا ستارهى احمد ستارهى صبح دراین سه مثنوى مدحى در کار نیست
12 - غیبتى عصر آشکار 42 بیت اتصافشخصى خاص به صفتهاى ذکر شدهمطلق نیست
13 - براى علامه طباطبایى 36 بیت درواقع حدیث نفس بلند مرتبهاى است.
14 - کدام جرئت یاغى پیام خواهد برد 32بیت سوکنامهى آیتالله طالقانى است
15 - به هر که مىرود بگو... 27 بیت به یاددکتر شریعتى
16 - مردم از رونق باز... 50 بیت با نادیدهانگاشتن دو بیت و تغییر نام شعر، از تخلصقصیده گونه خارج مىشود.
17 - ما وارثیم وارث زنجیر یکدگر 28بیت به یاد شهید شریعتى
18 - آیا کسى دوباره بر این باره رانده است12 بیت اشارهاى به مدح ندارد
19 - »هجرت« که از 54 بند و 456 بیتتشکیل شده است، آشکارترین شعر مدحىمحسوب مىشود که مىتوان 9 بند آن را بهعنوان شعرى مستقل و مابقى را نیز شعرىدیگر از هم جدا کرد، عدم ارتباط این 9 بندمدحى با مابقى کاملاً نمایان است.
20 - هلا هلا بدر آیید... 86 بیت جز بیت26 که دال بر مدلولى مطلق نمىباشد، ردّپایى از ستایش شخصى موجود نیست
21 - به حق حق که خداوندى زمین... 138بیت که با فصل سه بیت، اتفاقى در ساختارکلى شعر نمىافتد
22 - ماند زین غربت... 111 بیت خبرى ازمدح نمىباشد
23 - قیامت 61 بیت با یک بیت نسبتاًوجههى مدحى مىیابد البته نه دلالت برنامى خاص
24 - »کوچ« 71 بیت
25 - اى شرار دل.... 30 بیت جز »روحمجرّد« دلیلى بر ستایش شخصى دیدهنمىشود
26 - خضر هم از شکن زلف... 85 بیت کهمخاطب هر کسى مىتواند باشد
27 - تبارنامهى انسان 29 بیت رنگى ازمدح ندارد
28 - نىانبان مشرک 29 بیت تنها شعرىکه با حضور چند کد قوى موضوعى مدحیهدارد هر چند ابیات فراوانى در خدمت ایننگاه بنشیند
29 - امت واحده از شرق....130 بیت درخدمت مدح نمىباشد
30 - مگر به عید خون کشد...44 بیت که دراین سروده نیز نشانى از فکر و نگاهىمدحگرایانه نمىتوان دید.
در مجموع از 30 منظومهى کوتاه و بلندمعلم یک یا نهایتاً بخشهایى از دو منظومهمدحیه محسوب مىگردد؛ در این صورتسرودههاى او را نمىتوان از نظر موضوعىبا شعرهاى خراسانى و آذربایجانى تطبیقداد. اما، با وجود همین چند بیت با قضاوتبر متن، کسوت مدح بر خود مىگیرد!
معلم و عراقى
سبک عراقى تا امروز شاعران بىشمارى رابا زبانى نرم و دلپذیر به اجبار توفیقى بهسمت خود کشاند، شاید بزرگترین تهدید؟!در راستاى جریان شعرى هر دوره نیز بهشمار آمده و خواهد آمد. حال چه ارتباطىبه معلم دارد؟ بحث همین است کهعراقىگویان جایى دیگر و معلم جایى دیگراست. البته نه به این معنى که شاعر موردنظر ما به آنها پشت کرده باشد ولى درمقابل نه مقلد آن است نه کنار سفرهى آنهامىنشیند؛ هر چند زیرکانه از سفرهى آنهاگاه به هنر و گاه به تقلید و فن برمىچیند، اماحداقل شعر او شباهتى به سرودههاى ایندوره ندارد.
دورهى عراقى مقارن است با مرگ قصیده وزبان فخیم آن و اوج غزل عارفانه با زبانىلطیف که نه مثنوى معلم گرایش به آن داردو نه زبان سخته و نسبتاً خشن او. از دیگرسو، شعراى عراق در معنى واقعى خودشاعرند و از ابزار پیش افتادهى ادبى گذشتهفاصله مىگیرند و در نظر آنان »کلام وقتىبه استعاره برسد، و از استخدام، ایهام، ایهامتناسب، ایهام تضاد، تصرف در تلمیحات وپارادکس بهره ببرد وارد دنیاى شعر شدهاست«34 فضاى کار معلم مسلماً فنونىچون استخدام، ایهام تضاد، تصرف درتلمیحات را کمتر برمىتابد جز یک مورد»شب تکوینى همخوابى مریم با« و بر همیناساس به تلمیحات و اساطیر به صورتمستقیم روى مىآورد حتى با اشاراتآشکار نامهاى خاص. در حقیقت معلم برابرتلمیحات کمتر موضع مىگیرد بلکه آنها راباورپذیرتر بیان مىکند.
- یکى على، گهر آفرینش ازلى
یکى معاویه خصم خدا و خصم على35
- یکى حسین که میراثدار ابراهیم
یکى چنانکه چه گویم، یزید یا دژخیم36
- چالش یحیى به فصح سرخ شهادت
چلّهى موسى به فسح تیر ارادت37
اما این که به استخدام واژهها و ترکیباتعراقى از طرف شاعر سخن رفت، مرحلهىهنرى شعر اوست که گاه با دیدى تازهتر ازآنها بهره مىبرد ولى با این همه به علّتفرکانس پایین آنها وارد مقولهى سبکى وسبکسازى نمىگردد.
- اى من از من عاشقتر من
اى من اى جلوهى دیگر من38
- کویر کهنه شرابیست در سبوى زمین
کویر عقدهى تلخیست در گلوى زمین39
- روزى که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزههاى گل کردخورشید40
- گریه خندد همه چون شمع گرش دیهیم است
ادهمش لنگ شود لنگگر ابراهیم است41
اما در کل عراقىنگرى معلم با طرحى چندانبدیع و نو همراه نمىگردد و واژههاى کلیدىو کلیشهاى عراقى در ابیات او معمولاًبرمدار همان ارتباط متعارف و منطقىگذشته چیده مىشود و خواننده با کشفى ازسوى شاعر مواجه نمىگردد.
- ساقیا دور مدام است به باطل مپسند
یا:
هله زین ولوله آفاق مبادا خالى!
- از لب جام شفاخواه....
یا:
جهد جامى کن و از لاله ایاغى برکن
و مثالهاى فراوان دیگر.
در مجموع معلم با آن که به سبک عراقىارادت به خرج مىدهد اما در تنگناى محاکاةدر نمىغلتد.
پاى مکتب وقوع نیز بر شعرهاى معلمگشوده مىشود اما تأثیر آشکارى بر آننمىگذارد و از بسامد بالایى بهرهمند نیست؛جز در مواردى که در اثناى شعر به روایتروى مىآورد و در بیان و حفظ اتفاقهامىکوشد و در نتیجه واقعیتها را به لفظمىکشد. مثل بخشهاى زیادى از مثنوى»هجرت« و تعداد معدودى از ابیات که درلابهلاى مثنوىها براى معرفى اشخاصآورده شده است، که مسلماً فضاى کلّىکارهاى شاعر با وقوعى بسیار کم رنگمىنماید.
اگر گریزى به »مکتب واسوخت« نیزداشته باشیم، در خواهیم یافت فکر شعرىمعلم که همگانگى و وحدت را مقصود ومقصد کلام خویش مىداند در برابردوگانگى و رمیدن و رماندن واسوختىکاملاً در تضاد است و جاى بررسى ندارد.
از هند تا دامغان!
حال باید ارتباط یا عدم ارتباط سرودههاىمعلم را با سبک هندى مورد مداقّه قرار داد.آیا مىتوان موتیفهایى از هندى را درشعرهاى او چه با کمآمد و چه بسآمد دید یاخیر؟ براى پاسخ به این پرسش ابتدا رئوساین ویژگىها باید ذکر گردد.
1 - استوارى شعر بر تک بیت
2 - روابط دو مصراع معقول و محسوسبه تعبیر دکتر شفیعى »حسن معادله«
3 - ابهام
4 - نازک خیالى و خلاقیّت در زبان و نگاه
ویژگىهاى بر شمرده شده در سبک هندىباالطبع بر قالب غزل مصداق بیشترى دارد،بنابراین مقایسهى غزل با مثنوى در حقیقتمقایسهى چشم و دهان است. پس بحثظرف نیست، محتوا و حال که دربرگیرندهى نازک خیالى و ابهام و تا حدودىحسن معادله مىباشد، سخن اصلى ماست.
هر هندى خوانى بر این امر واقف است که دراین سبک با دو چهرهى برتر با بیانىمتفاوت برمىخوریم، چهرهاى که پرچمدارشعر هندى غریب و چهرهاى که جلودارشعر هندى - اصفهانى معتدل است. بیدلچهرهى افراطى و صائب چهرهى اعتدالىاین شیوه شعرىاند. تأثیر کمتر معلم ازابهام، نازک اندیشىهاى معماساز وخلاقیتهاى توصیفى و تصویرى افراطىبیدل مآبانه آشکار به نظر مىرسد. براىمطالعهى سرودههاى او نه نیازى به المنجدو نه به لغت نامهى دهخدا و یا فرهنگتلمیحات فارسى و عربى است. شاعر موردبحث، تعمدى در بغرنج سازى وغریبنمایى ملالآور شعر خود ندارد و درمقابل خوانندهى شعر او نه دچار ملالمىشود و نه دستخوش اعجاب و حیرت درکشف بیان هنرینهى غامضش؟! پس هیچدلیلى براى کشف تأثیر یا ارتباط ابیات معلمبا گروه افراطیون سبک هندى باقى نمىماند!اما مىتوان این ارتباط را لااقل با شعرهاىافرادى چون صائب، حکیم و حزین بررسىکرد و بیشتر در خلق معانى تازه و نگاهبدیع به پدیدههاى هستى و واژهها و زبانسخن گفت، بىاشاره به حسن معادله که درشعر معلم جایى ندارد و استوارى بر تکبیت نیز مىتواند از خصیصههاىمثنوىهاى غیر روایى و داستانى مصداقداشته باشد.
زبان هندى، زبانى نوتر بدون عقب گردکامل به خراسانى تا حدودى عراقى است درصورتى که زبان معلم تلفیقى از زبان تمامدورههاى سبکى است البته لازم به ذکراست که مقایسهى زبان غزل و مثنوى شایددر نخست بار شنیدن خارج از باور باشد امااولاً: دلیلى منطقى بر ردّ این مقایسه وجودندارد ثانیاً: شاعرى که زبان قصیده را براىقالب مثنوى برمىگزیند، مىتواند به آسانىاز غزل نیز گزینش کند. دیگر این که درزبان هندى با ورود لغات و ترکیبات کوچه وبازارى و قهوهخانهاى مواجه مىشویم کهاین پدیده نیز در شعر معلم جایى ندارد. تنهاوجه اشترک زبانى معلم با شعر هندى،کاربرد واژههاى عربى و بعضاً بخش نحوىکلام است که نمىتوان حمل بر ارتباط آنهانمود.
خلق معانى تازه و نگاه ظریف در شعر معلمکم نیست اما این امر دلالت بر شباهت وپیوند سبکى نمىکند که اتفاقاً آفرینشمعانى تازه همان »غریب سازى«شکلووسکى و »خلاف انتظار« رایفاتر و»خلاف آمد« حافظ است که به ایجاد سبکفردى مىانجامد. اما آیا این غیر متعارفهاو شوکهاى بر مخاطب، آن قدر از بسامدبالایى در شعر معلم برخوردار است کهبتوان او را واجد سبک دانست؟ آیا مىتواننشان از پویایىاى گرفت که تینیانوفروسى در مقالهى »تحلیل شعر« خود از آنیاد مىکند؛ یعنى برخورد نو و مکاشفه درزبان شعر، که با قرائت سرودهها هر چندلحظه یک بار با آن مواجه شد و در بیتبعدى نیز در پى کشف دیگر بود؟!
این تداوم کشفى حتى در سبک هندى که به»انحراف از نرم« و خلاف انتظار ذهن وتعارف مخاطب معروف است، نمىتواندصادق باشد. ولى با تکرار آن در سراسرسرودهها به یک وحدت منبعث از تکرارمىرسیم که موجد سبکى مىشود.
صائب: اگر کوه گناه ما به محشر سایهاندازد
نبیند هیچ مجرم روى خورشید قیامت را
یا: هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت
آن هم صنمى بهر پرستیدن من شد
یا: اى که از دشوارى راه فنا ترسى، مترس
بس که آسانست این ره مىتوان خوابید ورفت
یا: دلبر ما بس که روحانى سرشت افتادهاست
گیرمش چون در بغل پندارم آغوشم تهىاست
در این چند بیت، صائب با فصاحت ورسانندگى کلام بدون اغفال پیلههاىتعقیدى، با بهترین بیان، عجیبترین حس رابه مخاطب هدیه مىدهد و گاه با سادهترینالفاظ هم. مثل:
در آفتاب قیامت چه کار خواهى کرد
اگر به سایه گریزى در آفتاب اینجا
درست مثل سادگى بیت شهید بلخى هزارسال قبل.
شنیدهام که بهشت آن کسى تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندى
با این مقدمهى کوتاه به نگاه خلاق معلم نیزاشاراتى مىشود صرفاً به نوع موتیف نهچگونگى تقابل و هم گونهگویى آنها. دربرخورد متمایز معلم با هستى از نظر بیانشعرى تردیدى نیست. خلق معانى تازه وگاه نمود تخیلى نادست فرسود درسرودههایش چشمگیر است با آن که خلقمضامین و تصاویر با واژههایى بسیارمتعارف که نمىتوان برگرد آنها مانورهاىتخیلى و زبانى داد اما شاعر از تلاش آن بازنمىماند و در نتیجه به بیانى غیر متعارفدست مىیازد که هر چند اعجابانگیزىهندى را ندارد اما از جان خموشى وایستایىشعرش پیشگیرى مىکند. نمونههاى اینموتیف در بخش ویژگىهاى فردى شاعرهمراه با تحلیل بیشترى آورده مىشود.بنابراین در خواهیم یافت که با برشمردنچند شاخصهى سبکى هندى، سرودههاىشاعر در ظرف هندى واقع نمىگردد هر چندپیوندهایى نیز وجود دارد اما وارد مقولهىسبکى نمىشود.
بازگشت به »دورهى بازگشت« که با اندکنگاه و بیان جدیدتر، تلفیقى از عراقى وخراسانى است، ذکر سخنش موجب اطالهىکلام مىگردد و مىگذریم!
دورهى معاصر
در شعر معاصر که با تشتّت ساخت و فکر وبیان مواجهیم، لازم است سبک شعر صدسال اخیر و موتیفهاى آشکارتر آن درحیطهى سنتىگویان نواندیش مورد بررسىقرار گیرد. شعر متحول یافتهى معاصر درسه سطح زبان، اندیشه و قالب در کنار خودشعرى تلفیقى را نیز به همراه داشت،شعرى تلفیقى از افکار نو و ساخت و قالبىسنتى که نسبت به دورهى بازگشت درتعالى بود. چنانچه قرار باشد شعر معلم درمقایسه با سبک نو مقایسه شود، جز اینسیاق شعرى در گونهى دیگر نمىگنجد مگربتوان از نگاه شعر نو در بهرهگیرى از صورخیال به سرودههاى شاعر پلى زد کهتفصیل این بحث کمکى به همگونى در سبکنمىکند. شعر سنتى معاصر که سرودههاىمعلم در آن نیز قرار مىگیرد، از بسامدهایىبرخوردار است که بىذکر آنها قادر بهتعیین ارتباط یا عدم آن با شعر شاعر موردبحث نخواهیم بود.
از نظر زبان، ویژگىهاى شعر این دوره باورود واژهها و ترکیبات فارسى و استفادهىبىدغدغه از آن و در عین حال صمیمانه وعارى از مفاخره و چالشهاى آزار دهندهىفنى است. در اندیشه و فکر، مخاطبشاعران عموماند و چنانچه معشوقى درکار باشد زمینى و آن هم از جنسمخالفاند. توجه شاعران به مسائل سیاسىو اجتماعى و تنوع موضوعات از تشخصبالایى برخوردار است. از نظر ادبیّت کلام باتشبیهات و استعارات نوتر، صنایع ادبىسادهتر از گذشته به کارگیرى رمزها وسمبلها مواجهیم. ویژگى دیگر شعرمعاصر نمایش واقعیتها و حقیقتهاست،شعرى که متأثر از محیط زندگى ودغدغههاى واقع در اجتماع سروده مىشدهاست و ناگزیر، بیان مستقیم و نمودنحقیقت و واقعیت، ناخواسته در سرودههاحکمى فرود آمده محسوب مىشده است.
در جمعبندى کوتاه، مىتوان زبان متعادلتلفیقى از گذشته و پدیدههاى نو،موضوعات اجتماعى و سیاسى و اخلاقى وحماسى، استفادهى صورت سادهترصورخیال را، ویژگىهاى تمایز بخشسبکى این دوره با دورههاى قبل دانست. بااین مقدمه نگاهى داریم به شعر معلم.
در شعر او تلفیق زبان گذشته و اکنون جاىانکار نیست. ردّ پاى این آمیزش واژگانى رادر اغلب ابیات او مىتوان یافت اما نه بهامروزینه بودن شعر سنتى معاصر. فضا ورنگ کار او چنان است که هر گونه واژهىشفاف و روان، زیر سایهى گستردهىفضاى واژگانى آرکائیک قدرت بروز نداردو به همین علت، زبان شعرى او در فضاىزبان شعرى امثال بهار، فراهانى، خانلرى،عشقى، ایرج میرزا، سیمین بهبهانى، ابتهاجو...قرار نمىگیرد. البته بعد حماسىشعرهاى اخوان و تا حدودى برخىسرودههاى دکتر حمیدى شیرازى را درمطابقت زبانى و روح شعرى با سرودههاىمعلم نمىتوان نادیده گرفت. گاه زبان معلمبه زبان اخوان بسیار نزدیک مىشود امادلیلى بر یکسان گویى و مشابهت آن دونمىتواند باشد. اتمسفر شعر این شاعرانظرفیت پذیرایى واژگان ثقیل و عربى وآرکائیک فارسى را ندارد و در نتیجه بازبانى مواجهیم که اولاً از نظر موسیقایىبرد چندانى ندارند ثانیاً از نظر لفظ و معنىسهلالوصولند در صورتى که شعر معلم اززبانى بهره مىبرد که این ویژگى را عیناًندارند.
به طور مثال:
»خانلرى«
گشت غمناک، دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب
دیدکش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستى دل برگیرد
ره سوى کشور دیگر گیرد
خواست تا چارهى ناچار کند
دارویى جوید و در کار کند
صبحگاهى ز پى چارهى کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
»ابتهاج«
شب آمد و دل تنگم هواى خانه گرفت
دوباره گریه بىطاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه، زارى شد و به شعر نشست
صداى خنده، فغان گشت و در ترانه گرفت
زهى پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
دکتر حمیدى شیرازى:
افعى شهر از تب دیوانگى
حلقه مىزد گرد مرغ خانگى
خلق را خونخوارگى اصل خوشىست
شادى مخلوق از مردمکشىست
کودکان از کشتن موران خوشند
مردمان از کودکى مردم کشند
خاک را گویى به گاه بیختن
الفتى دارند با خون ریختن
بر زمین بىگفتهى نوح نبى
جنبش دریایى از گول و غبى
اما نمونهى شعر معلم:
الف: همچو بر روزنه، شب، رانده به ناگاهستاره
آن پسر سر زده امشب به من آمد به نظاره
تحفه را کرده لب لعل وسیلت که بدارم
زلف بر چهره پریشیده به حیلت که بدارم
خیره زنار فروبسته که مقبول تو بودم
سبحه از دست بیفکنده که مشغول توبودم42
ب: مىروم عذر لابد گرفته
خط آزادى از خود گرفته
مىروم با جهانى حکایت
همچو نى بند بندم شکایت
مىروم از هوس غازه کرده
زیور از عقد خمیازه کرده
مىروم مست بىاختیارى
کولبارم سبوى خمارى
مىروم تا کبود حقارت
بقعهى بىکسى را زیارت43
با مقایسهى زبانى این سرودهها آن چه ابتدانمود پیدا مىکند، میل زبان و بیان معلمبیشتر به پشتسر است در صورتى کهزبان شاعران دیگر ذکر شده، رو به جلوحرکت دارند. البته این پس و پیشنگرى دالّبر قدرت و ضعف حداقل در شعر معلم بهحساب نمىآید، بلکه گاه استخوانمندى وچینش واژگانى حتى آرکائیسم مؤثرتر وزیباتر از زبان زندهى عصر شاعر مىتواندباشد. در نمونه »الف«، معلم هر چند واژهاىرا از نظر لفظ و معنى دور از دسترسمخاطب به کار نمىگیرد، اما قدمت آنها وهمچنین نوع نحوى کلام، دو عامل پسبرندهى زبانى اویند و این حکم بر عمومسرودههایش مصداق دارد. واژههاى همچو،به من، نظاره، تحفه، لعل، وسیلت، پریشیده،بدارم، خیره، زُنّاز، فروبسته، مقبول،سبحه،.... بیفکنده.... و در شعر دوم، لابد، نى،غازه، عقد، سبوى خمارى، کبود ازقرینههاى آشکارند که فضاى شعر راحداقل به دورههاى وقوعى، عراقى وخراسانى مىکشانند.
در صورتى که در مثالهاى مقابل او بهترتیب جاى پاى خراسانى ناصر خسرو،بازگشت ادبى و سومى نیز در عین استخدامبرخى واژههاى امروزینه اما به اواخرخراسانى و اوایل عراقى برمىگردد. ولى درهیچکدام فخامت زبان شعرى معلم رانمىتوان ردیابى کرد. مضاف بر آن تلاششاعران در این نمونهها مبنى بر برخورد بازبان، برخلاف تلاش آگاهانهى معلم دیدهنمىشود. پس از نظر زبانى، معلم حتى بینشاعران هم عصرش نیز قرار نمىگیرد،هنوز جایگاهى به صورت مطلق بین سبکهاپیدا نکرده است. اما نگاه و فکر و موضوع درشعر معلم چه همخوانى یا به تعبیرنزدیکتر چه »عصرینگى«اى به شاعرانمعاصر دارد؟
گذشت که سرودههاى معاصر یا با مردمسخن مىگویند و یا با خویش حدیث نفسگاه اجتماعى، گاه اخلاقى و گاه دینى و... بهویژه پس از انقلاب 57، با اقتفاى خفیف ازمکتب وقوع و سبک هندى این شاخصهدستخوش تغییراتى نیز شد کهدرونمایههاى حماسى، رثا، مفاخره، و درنهایت طغیان را در پى خود داشت. با توجهبه این دریافتها، شعر معلم در حقیقت از دونگاه قابل بررسى است. اول: دعوت بهوحدت، دوم: گویههاى درونى. هر دو نگاه،دعوتى است به مقصدى که جایگاه »ابرانسان« در مسیر توحیدى و دینى است.بنابراین »فکر« معلم فکرى ایده آلیستىاست در جهت نیل به »آرمان شهر«. درحقیقت او »غم« انسان را به تصویر و تمنامىکشد نه »غصه«ى او را. در صورتى کهدر شعر پس از مشروطه - البته در نوعموردبحث - عموماً به دغدغههاى غُصّوىانسان اشاره مىشود، جز تعدادى معدودمثل سرودههاى سایه، سرشک، عمادخراسانى و سهراب سپهرى که تعالىانسان قربانى مویههاى زمینى نمىشود.معلم، انسان را از ایستگاه بالاترى مىبیند واو را به آن جا دعوت مىکند. چند نمونه ازاین دست »دعوت نامههاى انسانى« جهتتأیید نظر ذکر مىگردد.
- اگر گریز ندیدیم اگر خطر کردیم
به عین خویشتن از خویشتن سفر کردیم44
- به حشر فتنه به یک صیحه سر برافرازیم
ز خون به نطع زمین طرح نو در اندازیم45
- ابلهى در یاسین نسفته
پیش رو طور سینین شکفته46
- ایوبها به سفره کرمان کرم شدند
یعقوبها به حوصله پامال غم شدند47
- دور مداریدمان که دیر رسیدیم
از نمک آبادى از کویر رسیدیم48
- آنان که حیرت نامهى فطرت نوشتند
این رفتن پیوسته را هجرت نوشتند49
- شرحه شرحه است صدا در باد هان تا شنوید
مهر برگیرید لختى ز دهان تا شنوید50
- بهل این خفتن نوشینه بیا تا برویم
عشق باریده است دوشینه بیا تا برویم51
- انسان، کبود ناخن سرماى احتضار
ایمان، سیاه جامهى شبهاى انتظار52
این چند بیت، بىهیچ گونه شرح و تفسیربیانگر فکر و نگاه معلم در تعریفجهانبینى خویش است که در همهى آنهاعطش شاعرى به چشم مىآید که در پىحسرت »هبوط در کویر« آوارگى و حیرانىدعوتى است به دوباره بیدارى انسان بهصورت متوالى که نمونهى این تفکر و نگاهرا با بسامدى در خور نمىتوان در آثار دیگرشاعران معاصر یافت. بنابراین »فکر« معلمدر مسیر دیگرى سیر مىکند و مخاطب اوهمان »مردم« دیگر شاعرانند با این تفاوتکه بلاغت سخن او از مسیر مؤلفههاىمتعارف - ارتباط با مخاطب - پا فراترمىگذارد و در پى خروج از مدار بلاغىدایرهى مخاطبینش تنگتر مىگردد که خودعاملى مىگردد جهت کاستن بردهاى طولىو عرضى شعر معلم و ماندن در ایستگاهىاز تاریخ. از ادبیت کلام او در بخششاخصههاى فردىاش سخن خواهد رفت وتعیین خواهد شد که در بهرهگیرى از اینفنون نیز همسویى مطلق با شاعران دیگرمعاصر ندارد.
با مرور و مقایسهى نسبى معلم و سبکهاىدورهاى Period styles تا بدینجا،ویژگىهایى که شعر او را در یکى ازسبکهاى دوره قرار بدهد و از دیگر سبکهالااقل متمایز نماید، به طور مطلق وجودنداشته است. لازم است به برخى ازشاخصههاى فردى شعر او اشاراتى شود تادر صورت تشخص آن موتیفها، سیاق وسبک سرودههایش تعیین یا به فقدان سبکپى برده گردد.
سخنى کوتاه در باب »سبک فردى«individual style
شناخت سبک شخصى مشکلتر از دستیافتن به سبک شخصى از جانب صاحب اثراست. در سبک فرد باید ویژگىهایى رخ دهدیا ظهور کند که در آثار دیگر شاعران چهدر گذشته و چه در حال وجود نداشته باشدو دیگر آن که این موتیفها اولاً با مطالعهاىاولیه به چشم آیند، ثانیاً اثر گذار و پیروسازباشند و ثالثاً دامنهدار و جارى در زمان ومکان. سبک، مقولهاى بزرگتر از مکتب وجریان مقولهاى کوچکتر از مکتب است کهعمر هر کدام به تناسب صفت ذکر شدهمىتواند بلند یا کوتاه باشد. »جریان« چوننسیمى زودگذر مىآید و مىگذرد مثلجریانهاى شعرى چند دههى اخیر! مکتب،دورهاى را در برمىگیرد که پس از اتمامدورهى خود به پایان مىرسد مثلآذربایجانى، وقوع، واسوخت اما سبکمىتواند بر قرنهاى پس از خود اثر بگذاردو حتى پس از سالیان تأخیر، رجوع به آنممکن باشد با توجه به موتیفهاى ریشهدارو ارزشمند و فراگیر.
آن چه در سبک فردى ظهور مىکند،»تازهها«ست نه شبیهسازى .به این معنى کهواژهها با کسوتى جدید و بدیع همراه باترکیبات و ساختار و متن در برآیندمفهومى حتى متعارف ظهور نمایند. نمودسبک در یک اثر نتیجهى خروج از معنىاصلى و نخستین واژهها و ورود به دنیاىمعانى تازه با تکرار و بسامد آنهاست،کمتر شاعرى را در طول تاریخ ادبى مىتوانیافت که شیوهاى در بیان به کار گرفته کهمختص او باقى مانده باشد مگر بزرگانىچون فردوسى، نظامى، سعدى، خاقانى،حافظ و... که ماندگارى آنها در نتیجهىسبک فردىشان بوده است.
اگر سخن لئواسپیتزر را بپذیریم که»سبکشناسى پلى است بین تاریخ ادبیات وزبانشناسى« باید سبک را نیز از دل تاریخادبیات و زبان استخراج کنیم. تا بدینجا جهتتعیین سبک شعر معلم گذرى به ادوارسبکى در ایران داشتهایم که خود گذرى برتاریخ ادبیات نیز محسوب مىشود. وهمچنین به بُعد زبانى دورههاى سبکىاشاراتى شد. پردازش زبان دورهها بهمفهوم زبانشناسى نبوده که این خود -ارتباط سبکشناسى و زبانشناسى - مورداختلاف تئورسینهاى زبان و سبکشناسىاست. به طور مثال یاکوبسون با نگاهى کهبر آثار دیگران از نظر سبکشناسى داردمتفاوت از نگاه رایفاتر است. یاکوبسون درشناخت سبک یک اثر، مجموعهىکارکردهاى زبانى را - چه در بسامد و چهکم آمد - وارد سبک مىکند در حالى کهرایفاتر مختصات ویژهى زبانى را جدا ازسبک مىداند و بر بسامد ویژگىهایى تأکیدمىکند که در طول اثر جلب توجه مىکند وبر خواننده نیز اثر مىگذارد. و این بحثىاست که در کتاب استاد بهار بر مختصههاىتکرار شونده در طول متن به عنوان عواملسبک ساز بارها اشاره شده است.
در سبک فردى، باید دنبال کلمهها یاجملههایى بود که شاعر بر آنها از جهتمحورهاى جانشینى و همنشینى و نکاتبلاغى و ساختارى تصّرفاتى کرده باشد. کهنشأت از خلاقیت فرد و نوع نگاه و بیان اوگرفته، منجر به شکستن باور مخاطب وخلاف انتظار رایفاتر مىشود و با خوانشیک دو بار به تعبیر »رنه ولک« قابلتشخیصاند. دکتر شمیسا مىنویسد: »بهنظر من، سبک، طرز برخورد با مسائل استبه طور کلى، که معمولاً حاصل برداشت ازمسائل است نه این که فقط ظهور عواطف واحساسات بالى ]شارل[ با جلوهىانتظارات برنیامده ]خلاف آمد[ رایفاترباشد. این طرز برخورد ممکن است عقلانىمکتبى، فلسفى و... یا احساسى و حتى طنزآلود باشد... پس سبک ،استراتژى شاعر درتوضیح و تعلیل است. این طرز برخوردهاىسبکى معمولاً بسامد بالایى دارند.53 با اینوجود براى تعیین سبک فردى هم بیانقضاوتهاى زیبایى شناسنامه مد نظر استو هم پدیدههاى نوظهور و مداوم و پایدار دراثر.
حال به سه مکتبى که در سبکشناسى غربتوجه قابل ملاحظهاى به خود جلب کردهاست خلاصهوار اشاراتى مىشود:54
1 - در سبکشناسى توصیفى یا بیانىDescriptive stylistics، از نظر شارل بالىواضع این مکتب، سبک افزایش زبان نامکرّربر موضوعى واحد است. به طور نمونه»عشق« موتیفى است در ادبیات فارسى کهدر هر دورهى سبکى با بیان دیگر ذکر شدهو از هر زبان که شنیده شود نامکرر است.
2 - سبکشناسى تکوینى یا فردىGenetic stylistics تأکید بر لغت و بسامد آندر طول متن دارد و معتقد است که زبان ذاتاًدر خود هنر و خلاقیت سبک ساز دارد.برشمردن لغات و سپس ورود به دنیاىدرونى اثر شیوهى این مکتب است. در ایرانمىتوان نقد و تحلیلهاى محمد حقوقى را بردیگر شاعران نسبتاً در این مکتب جاى داد.
3 - سبکشناسى نقش گرا stylisticsfunctional زبان را در سه نقش توصیفى،بیانگرانه و اجتماعى آنالیز مىکند که در یکاثر، تکرار هر یک از آن موتیفها مىتواندپایههاى یک سبک را تشکیل دهد. از نظر اینگروه، بعد فکرى اثر هیچ دخالتى در سبکاثر ندارد که در واقع نظریهى فرمالیستهاىمعروفى چون یاکوبسون، بارت، فالرو.... بهشمار مىرود.
نتیجهاى که از مجموع این مکتب وتئورىهاى سبک شناسانه مىتوان به دستآورد، در تعیین سبک شخصى مىتوان بهنکات ذیل توجه داشت:
1 - انحراف از نرم
2 - توجه به پدیدههاى نوظهور زبانى
3 - نگاه غیر تکرارى صاحب اثر
4 - تصرف در فنون بلاغى
5 - تمرکز بر موتیفهاى گوناگون کهدغدغهى شاعر باشد
6 - توجه به موسیقى در اثر و....
اما شعر معلم تا بدینجا که نوعى تطبیقسبکى در شعر فارسى صورت گرفته، نهمىتوان از سبکهاى فارسى متمایزشدانست به ویژه خراسانى دورهى غزنوى ونه مىتوان در سبکى خاص قرارش داد.بنابراین از زاویهاى دیگر به موتیفهایى کهخاص شعر شاعر است پرداخته مىشود تاشاید در تعیین جایگاه سبکى او مفید و مؤثرواقع گردد.
1 - تصرف در زبان قصیده و قالبمثنوى:
از دیرباز قصیده قالبى بوده است براى مدح،وصف، مرثیه و... با زبانى استوار همراه بانکات بلاغى معتدل جز خاقانى و مثنوىاصولاً با مضامینى غنایى و تعلیمى و زبانىنرم و شفاف جز مخزن الاسرار نظامى. امامثنوىهاى معلم گرایش به تلفیق زبانقصیده و نگرش مثنوى گونه از نوع تعلیمى- غنایى دارد. به این معنى که استوارىزبان مثنوىهایش یاد آور قصاید فارسى ودرونمایههاى آن خارج از قصیده مىباشد.در عین حال کارکرد مدحى قصیده را نیزگاه گاه در مثنوى حل مىکند. این ویژگى درسراسر سرودههاى او حاکم و از بسامدبالایى نیز برخوردار است.
2 - تصّرف در زبان:
امر آشکار در زبان معلم، وامگیرى و تأثیراز زبان خراسانى تا حدودى و آذربایجانىاست. در پى اشارات و تطبیق شعرهاى او بااین دو، در بخشهاى پیشتر مقاله، آن چهشعرهاى معلم را به دوران نخستین شعرفارسى نزدیک مىکند، همخوانىکاربردهاى واژگانى کهن و استخدام زبانىاز نسل آن دوره و بهرهگیرى از بدیع لفظىاست که مجموعاً کارکردهاى زبانىخراسانى در مجموعه سرودههاى او آنچنان از برجستگى سبکى بهره نمىبرد کهدر آن دوره قرار گیرد. و این نا برجایگاهى،مسلماً موانع یا تصّرفاتى را شامل مىشودکه باید به آنها پرداخت.
زبان در شعر معلم اولاً به علت گسستگىوحدت در ساختار کلى سرودهها، خود راهگریزى است از »محکومیت در زمانىخاص« و ثانیاً: ارتباطهاى متعارف زبانىکه منجر به پویایى و حرکت در شعر اومىشود. در حقیقت لحن یا تن بیانى شاعرکه ارتباط به احساس گوینده در چگونگىانتقال دارد، با این دو عامل ذکر شده،متفاوت از لحن گذشتگان مىشود. وحدتدر لحن بیان معلم که بر برجسته سازىفورگراندینگ نیز پهلو مىزند و درسراسر آثارش نیز آشکار است - البته نهدر اوج - به مقصدى ختم مىشود، که سهروح حماسى، تعلیمى و غنایى در هم جمعآیند که در آثار دیگران با این تشخّص کمترمواجهیم. در نتیجه، یک شاخصهى سبکىدر شعر معلم همین نکته است.
به طور نمونه:
الف: به ریگزار عدم دل شکسته مىراندیم
شب وجود بر اسبان خسته مىراندیم
اگر گریز ندیدیم اگر خطر کردیم
به عین خویشتن از خویشتن سفر کردیم
به گوش قافله بانگ رحیل برداریم
به شهر خفته صلاى رحیل برداریم
ز هفت پردهى شب ناگهان هجوم آریم
امیر زنگ ببندیدیم و باج روم آریم55
ب: باز همسایه را زبون کردیم
بر سر نهر خشک خون کردیم
چلچلهى گربه دیده را کشتیم
هفت موش گزیده را کشتیم
تا سحر بىامان رکاب زدیم
با طلوع شفق به آب زدیم
آى با سرنوشت من همخو
بدلگام عنود گمره پو
ناقهى من نجیب رخش طراز
تا مکرر بتاز و گرم بتاز
باز تا جاودانه خواهم رفت
راه را بىنشانه خواهم رفت56
یا:
ج: آشفت خواب ناز شمشیر از غلامان
پر شد رکاب کند و زنجیر از غلامان
در چار میخ فتنه از فرط جراحت
پژمرده شد شاخ فراغت مرد راحت
چون در بهاران کوه و دشت از رازیانه
پر شد فضا از بوى زخم و تازیانه
پر مایه شد از زخم آن میثاق، بیدار
رونق گرفت از تخته و شلاق، بیدار57
یا:
د: اَلا به هرزه سر رشته نیک گم کرده
چو ساروان ره مقصد به ریگ گم کرده
اگر نه دیو خرامید در فشل چونید؟
و گرنه دیو مرامید با دغل چونید؟
اگر نه هرزه در آیید این علا لا چیست؟
غریو در رخ ماه بلند بالا چیست؟
اگر نهاید سقط در سقط چه ماندستید
اگر نهاید غلط در غلط چه ماندستید58
با دقت در چند نمونهى ذکر شده، به آسانىمىتوان فضاى سه گانهى حماسى، غنایى وتعلیمى را دریافت. واژههایى که به شعرروح حماسى بخشیدهاند عبارتند از:
الف: عدم، مىراندیم، اسبان، خسته، گریز،خطر، صلاى رحیل، هجوم
ب: زبون، خون، کشتیم، رکاب، زدیم، به آبزدیم، بدلگام، عنود، هم پو، رخش، بتاز
ج، آشفت، شمشیر، رکاب، زنجیر، چار میخ،جراحت، زخم و تازیانه، تخته و شلاق
د: اَلا، دیو خرامید، چونید، غریو، سقط...
این واژهها هر چند سازندهى یک حماسهنیستند اما در تهییج خواننده بسیار مؤثرند.و در عین حال با افعال عاطفى - امرى حسارشادى و تعلیمى از گوینده به مخاطبمنتقل مىشود و همین حس عاطفى به شعرروح غنایى نیز مىبخشد. این ویژگى یکى ازآشکارترین شاخصههاى شعرى او بهشمار مىآید که راهى به سبک فردى اومىگشاید. اما از نا همسنگى واژهها کهموجب اختلال در وحدت زبانى معلممىشوند و ناگریز از قید زمان منحصرىجدایش مىکنند به توضیح مختصرى ازچند نمونه بسنده مىشود. این اختلافبندرت در یک بیت نمود دارد و اغلب درمقایسهى چند بیت از یک شعر یا شعرى باشعر دیگر.
در صورت اول
- بیا به چرم خیمه میان را زمخت بربندیم
فراز اسب قدر تیغ لخت بربندیم59
- بیا به فاصله دل از فراغ برگیریم
به دست حوصله پرچین باغ برگیریم60
- دوشینه باد صبح مرا در چمن نواخت
قاصد که از غبار مىآمد مرا شناخت61
- این بانگ زیر و زار خروش شما نبود
بو شسب، دیو چرت سروش شما نبود62
در صورت دوم:
در جنین شب زنان حامله
فتنهها زادند دور از قابله
فتنهها زادند فتنهى فتنه جو
فتنهها زادند بىتمکین شو
در جنین شب زنان سرمدى
فتنهها زادند فتنهى ایزدى...
آى صحرا آى صحرا آمدیم
آى صحراهاى دریا آمدیم
جو به جو دریا شدیم و آمدیم
در شب من ما شدیم و آمدیم63
یا:
روزى که در جام شفق گل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزههاى گل کرد خورشید
خورشید را بر نیزه؟ آرى اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
من زخمهاى کهنه دارم بىشکیبم
من گر چه اینجا آشیان دارم غریبم64
اما در همین شعر با اختلاف زبانى:
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گویى خواب دیدم
بر صخره از سیب ز نخ بر مىتوان دید
خورشید را بر نیزه کمتر مىتوان دید
من صحبت شب تا سحورى کى توانم
من زخم دارم من صبورى کى توانم
این اختلافهاى واژگانى در واقع شعرشاعر را نه تنها از »در زمانى و در مکانى«خارج مىکند بلکه به حرکت و تحول و تسلطنیز مىانجامد اما غبار نه چندان سنگینىواپس زمانى را بر خود نیز مىپذیرد. با اینهمه، بهرهگیرى از زبانى آشنا و انتقال آن بالحن و بیانى فاصله دار، تلاش فردى شاعررا به همراه آورده است.
3 - انحراف از نرم
Deviation from the norm
عوامل عدول از هنجار که آشکارترینویژگى سبکى به شمار مىآید؛ گاه انحرافاتسادهى زبانى است و گاه انحرافات بلاغىکه نهایتاً به »غریب سازى« making strangمنجر مىشود. انحراف زبانى بهزبانشناسى و انحراف بلاغى بهسبکشناسى مربوط مىشود. اما امروزهکه تاریخ ادبیات، نقد ادبى، زبانشناسى وسبکشناسى ارتباط تنگاتنگى به همدیگرپیدا کردهاند، ناگزیر در شناخت سبک بایدبه بررسى هر دو انحراف پرداخت. انحرافسادهى زبانى که به خلق هیچ هنرىنمىانجامد، اصولاً در پى شکستنمطابقتهاى قیاسى زبان اتفاق مىافتد، اینگونه عدول در متون ادبى معدودند و عموماًاز جهت استاتیک نیز بىبهرهاند.
به عنوان مثال: به جاى برنمىتابد.نمىبرتابد یا افزودن »ان« جمع به اسم معنىیا مطابقت موصوف و صفت در جمع یا ازاسم، فعل ساختن که هر چند در کارىمىتواند قابل توجه باشد مثل طرزى افشاراما نه داراى جنبهى هنرىاند و نه در ایجادسبکى مؤثر. اما انحراف از معیار بلاغى، درصورت برجستگى به ایجاد یک سبک حتىفردى مىتواند باشد. مثل: حسامیزى،پارادوکس، ایهام تناسب، ایهام تضاداستعارههاى نو... که ذهن و باور مخاطب رااز تعارفهاى پیش داشت منحرف کرده، بهسمت شگفتى و حیرت سوق مىدهد و کارهنر جز حیرتانگیزى نیست!
شاملو: مىخواهم خواب اقاقىها را بمیرم
فروغ: دستهایم را در باغچه مىکارم
سهراب: مهربانى را به سمت ما هل داد
سیدحسن حسینى: درختهاى شیشهاىریشه در باور تو دارند.... و از لبانت چندخوشه استعارهى تازه مىچینم!
حال باید شمار این تشخصها را درسرودههاى معلم تعیین کرد تا به ویژگىدیگرى از شعر او دست یافت.
الف: انحرافات حسّى: آمیزش دو حسّناسازگار پارادکسیکال حسّى که درنهایت به انحراف باور شنونده یا خواننده ازحسى به حس دیگر مىانجامد. در سراسرمثنوىهاى شاعر جز موارد بسیار معدودنمىتوان شاهد آمیختن دو حس که بهباورگسلى بینجامد، بود. بنابراینحسامیزى در شعر او چندان یا اصلاً موردعنایت و توجه واقع نمىگردد و همخوانىحسّى که وجه اشتراک سرودههاى بسیارىاز شاعران مىتواند باشد، در سراسرشعرهاى معلم جارى است.
مرا بوسیدى، تو مىدانى، فرسخ سنگین،رویش سبز، باور کنیم، از سمرقند روحمىآئیم، آى راوى بخوان و...
ب: انحرافات نحوى: نت دستورى در شعرمعلم معمولاً برمدار منظم دستورى حرکتمىکند و چالشى چشمگیر در محورهمنشینى واژهها و جایگزینى آنها به وجودنمىآید. البته این گونهى بیان، ناقض آننیست که معلم در چینش واژه به »اهمیت«آن نمىاندیشد و سعى بر احترام به »دستورمنطقى« دارد. مقصود این است کهسرلوحهى چینشى واژهها در شعر معلم نه»اهمیت« صرف و نه »دستور« صرف استبه همین علّت عموماً کلام از یک الگوىدیرینه در ذهن شاعر بر صفحه مىآید،الگویى که از »دستور ستیزى« مىگریزد واما شعر معلم که در دو حالت ذکر شده درنوسان است، گاه در مثنوى 54 بیتى »قسم،به فجر قسم...« جز 3 مورد و در مثنوى 40بیتى »مىروم تا کبود حقارت« جز 2 مورد با»نحو ستیزى« دیگرى مواجه نمىشویم وگاه در مثنوى 50 بیتى »شب همخوابى مریمبا...« با موارد چشمگیرى در ستیزش نحوبرمىخوریم.
نمونهى اول:
الف:
- گلى به دست بهاران نمانده غیر از ما
کسى ز پشت سواران نمانده غیر از ما
- فروشدند به جولان چو بر جبل راندیم
شکسته ما دو سه تن در شکاف شب ماندیم
- به جان دوست که مائیم بىخبر مانده
نشسته اوست به دروازه منتظر مانده65
ب:
- مىروم تا کبود حقارت
بقعهى بىکسى را زیارت
- این منم مست نفرین نشسته
با خرابى به آیین نشسته66
و در صورت دوم مثالهاى گوناگونى قابلذکر است که اولاً در این مجال نمىگنجد وثانیاً خارج از مشخصههاى سبکى قرارمىگیرد.
ج: انحراف از کلیشه: clicheDeviation from the
بارزترین ویژگى زبانى و گاه فکرى معلم درمجموعهى مثنوىها، انحراف آگاهانهىشاعر از چهارچوبهاى شناخته شده درشعر فارسى است عاملى که از نشستنشعر او در یکى از سبکها پیشگیرى مىکند،»باورگسلى« موجود در جاى جاىسرودههاى اوست. »بیان معلمانه« نه صرفاًدر پى موضوعات و تم فکرى اوست ونهصرفاً در قالب منتخب او؛ آنچه شعر معلمرا از معاصرین حتى گذشتگان متمایزمىکند، »شبیه ناگویى« او در کلام اوست.همین امر موجب مىگردد که مخاطب باخوانش اولیه، چنین تصور نماید که فضا وزبان براى او آشناست، اما با تعمّق و ظریفنگرى بیشتر درمىیابد که »بیان« او متفاوتاز دیگر شاعران است.مقایسه ترکیبها وارتباط واژهها از نظر نحوى و معناىدریافته از جانب مخاطب، پیشداورى ذهنىاو را فرو مىریزد که در پس این بیان، کسىبا ویژگىهاى خاص خود ایستاده است.
با ذکر چند نمونه، این شاخصه آشکارترمىگردد.
شهوت شب، شو گرفتن از ستاره، شبنشین ملایک، سفر شعله، بىخبر سوارشدن، سبز خفتن افیونیان، گزیدن سیبحوریان و.... در مثنوى »قسم به فجر قسم...«
- کوچههاى مهآلود افیون، کوچهى خودفریبى، کبود حقارت، مست نفرین نشسته،اهرمن برده، رهرو لنگ و بیدار خفته و... درمثنوى »مىروم تا کبود حقارت«
- یونجهزار تکیده، چلچلهى گربه دیده، هفتموش گزیده، یمگان زادهى سراندیب و...
مثنوى »از کجا آمدى که برگردى...«
- رگ تازیانه، گل تازیانه، باما چو رودجارى و از ما به فاصله، نخست زاده، فحلنسیم، این جاده بازماندهى هفتاد پشتماست
مثنوى »ما وارثیم وارث زنجیر یکدیگر«
- سرکه سیماى به هنگام نجوشیده،چاووش فریب، نطفه خوار شب و...
»مثنوى شب همخوابى مریم....«
بقیهى مثنوىها که از این دست ترکیبهاىنو و بدیع و گریز از استعارههاى مرده وخلق پدیدههاى نو فردى فراوان مىتوانیافت که در آثار دیگران از گذشته تا حالکمتر قابل ردیابى است. ولى در دو مثنوى»هجرت، و مردم از رونق بازار کسادى کهتو دارى« این ویژگى بسیار ناچشمگیراست.
4 - ستیز معنایى پارادکس: این کهپارادکسیکال در سدههاى گوناگونکاربردهایى داشته، دالّ بر تقلید دیگرى درسدههاى بعد نخواهد بود.همانگونه که ازقبل گفته شد، »نوع کاربرد« و »چگونگى خلقپدیدهاى جدید« ابتدا، اثر را از دیگران متمایزنموده، سپس موجد تشخصهاى یک سبکنیز مىتواند باشد. زبان معلم به طور کلى بادایرهى منحصر به فردى که تشکیل مىدهد،تناقضهاى زبانى و معنوى آن نیز که منجربه تازگى نگاه و بیان شاعر مىشود، خطسیر دیگرى پیدا مىکند که یادآور هیچشاعر یا سبک دیگر شعر فارسى نیست. واین موتیف در سرودههاى او کم نیست چهدر مدار طباق و تضاد و چه در نمایشمتناقضهاى واژگانى ختم به معنى.
به طور نمونه
- شبى نشسته سپید و شبى ستادهسیاه67، حالت تضاد
- شب وجود بر اسبان خسته مىبندیم68،تناقض بستن وجود بر اسبان خسته بهمعناى کنایىاى مىانجامد که به زبانى دیگردر ادب فارسى حضور داشته است.
- بیا ستیغ سحر را نشسته بسپاریم69،پارادکس »سپاریدن سپردن راه به صورتنشسته.
- چو آفتاب دلى زنده در کفن داریم70،پارادکس دلى زنده در کفن داشتن.
- آشناى گوى غریب آى تو را هستم71،غریب آشنا تناقض آشکار.
- فتنهها زادند بىتمکین شو72، بىشوىزادن تناقض ایهامى!
- فتنهها زادند مردوشیزوار73
- مادر خشکیده پستان آمدیم74
- مردم از رونق بازار کسادى که تودارى75
- رشتهى رود روان پشت به دریا دارد76
- ده زبان است عجب سوسن خاموش آنجا77
- چشمهى ابر سترون شد و بارانبگذشت78
- آب در چشمه نبود امروز، چشمم نمخورد
چشمه در آب شناور بود، اسبم رمخورد79
- کار صعب است در این راه بگویم یا نه؟
توأمانند مه و ماه بگویم یا نه؟80
و بسیارى دیگر از این دست هنرمندىهاىشاعرانه، که به یک سازهى سبکى بدل شدهاست. و با بسامد قابل توجهى که در ساختارکلیهى سرودههاى شاعر نمود دارد یکى ازتشخصهاى سبکى او، به شمار مىآید.
5 - تکرار Palilogy
از آرایشهاى لفظىاى که به گفتهىتینیانوف »موجب پویایى در متن مىشود«تکرار یا تکریر است. که گاه جهت تأکید، گاهعامل پیوند جهت توصیف بیشتر و گاهنمایانندهى تصویرند. از این میان تکرارهاىتوصیفى و تصویرى در سرودههاىشاعران نقش چشمگیرترى دارند.
شعرهاى معلم یکى از موتیفهایى را کههمواره در خود به عنوان یک شگرد رو وآشکار اما هنرى همراه دارد تکرارهاىپیوندزاى توصیفى و بعضاً توأم با تأکیداست که در آثار گذشتگان و معاصرین بااین توجه و بسامد دیده نمىشوند و برهمین اساس در شاخصههاى سبکىگذشتگان، تکرار یکى از موارد حاشیهاىمىتواند قابل ذکر باشد و آن هم در کاربردتأکیدى! که یا در بیت اتفاق مىافتد و یا درچند مورد از شعر یک شاعر. فروغ با ردیفکردن واژههاى »جنازه« تصویر چند تابوتو جنازه را به صورت تصویرى در ذهنمخاطب و خواننده متبادر مىکند. شاملو باتکرار »نماز گزاردم و قتل عام شدم« یککلیپ ارائه مىدهد و نیما و دیگران که اگردقت کافى گردد عموماً چند باره آمد واژههادر خدمت تصویرند اما در شعر معلمعموماً توصیف، توصیف یک ایده یا یکشخصیت ذهنى است.
نمونههایى جهت گواه سخن ذکر مىگردد
در مثنوى »قسم به فجر قسم....« گذشته ازتکرار »به شهوت شب محتوم« که پنج بارتکرار شده، در ابیات دیگر واژههاى »شب«بیست و یک بار »شهوت« شش بار، »قسم«،5 بار لفظى و گاه محذوف و.... که در اینمثنوى 53 بیتى این تکرارها کاملاً درخوانش اول به چشم و ذهن مىآیند حتىتکرارهایى که در یک بیت اتفاق مىافتد.
- چو شعله در جسد موم ماتخواهشهاست
چو موم در سفر شعله محوکاهشهاست81
- چو موم و شعله سفر جز به خویشتن نکند
شگفت دارم اگر فهم این سخن نکند81
- شب ستاره و مهتاب در کمین بودیم
عبث عبث عبث این مایه ور زمین بودیم81
و در مثنوى »مىروم تا کبود حقارت« تکرارکوچه، من، مىروم، عرصه، در مجموعمثنوى و همچنین تکرار واژههاى دیگر درابیاتى مثل:
- اى در آینه با من برابر
اى من همسفر اى برادر
- اى من از من عاشقتر من
اى من اى جلوهى دیگر من
- هر سه افسرده دل هر سه محزون
نشئه در نشئه، افیون در افیون
- سفته ناسفته، ناسفته سفته
گفته ناگفته، ناگفته گفته
واژههاى قابل احترام شاعر در مثنوى »شبهمخوابى مریم با..« »بنشین، آى، شب« بهترتیب هشت، چهارده و بیست و یک بارتکرار شده است.
»فتنه، آى« در مثنوى »جو به جو دریاشدیم«، »هزار، ببین، کجا، میهمانى« درمثنوى »به دستگیرى روح خدا« واژههاى»باور کنیم، راوى،« در مثنوى »باور کنیمسکه به نام محمد است« والخ که حتى باتماشا به چشم مىآیند و از ذکر آن صرفنظر مىشود. در مجموع، تکرار در شعرمعلم از بارزترین مشخصههاى سبکى درسطح زبانى است که بدون تقارن و ارتباط باشاعران دیگر از گذشته تا حال به ویژه درقالب مثنوى از بسامد بالا و آگاهانهبرخوردار است و یکى دیگر از سازههاىسبکى شاعر به شمار مىرود.
عدول از وزن Deviation from the them
اشاره به این نادیده انگارى در حذف »ع«کمکى به شناخت سبکى نمىکند، اما بیانگرنگاه شاعر به »وزن« است. شاعرى که باانتخاب موسیقایىترین وزنها با استعانتاز فنون موازنه و بعضاً ترصیع سعى برنواختن گوش و خاطر خواننده دارد تاسنگینى و پارازیت زبان شعر را با کدهاىمستقیم دینى و مذهبى و استخدام نسبىواژههاى عربى، شفافتر نشان دهد. ولىجایگزین ع به همزه أ که از عیوب نیز بهشماره آمده، جاى پرسش است. اگر مولانابعضاً دست به چنین وزن شکنىها مىزندنتیجهى شعر جوششى اوست، اما شعرتلاشمندانهى معلم، این گونه عملیاتاجتهادى را برنمىتابد. هر چند این نادیدهانگارى یا نهایتاً اجتهاد شاعر لطمهىنابخشودنى به حساب نمىآید.
به چند مورد اکتفا مىشود.
- خود چیست هجرت حرکت دائم در عالم
هستیت ابر برکت دائم در عالم82
- موسى به ارض قدسى مدیان درآمد
خضر عاقبت بر چشمهى حیوان درآمد83
- با ما نمود از رفق و رحمت وز مدارا
رمز امامت را در عالم آشکار84
7 - پرسونا یا نقاب Persona
احتمال مىرود در نگاه نخست، به کمارتباطى پرسونا و سبک قضاوت گردد؛ امااگر پذیرفته آید که پرسونا در حقیقت»کسى« است که پسِ شعر نشسته و نقابىبر چهره نشانده تا از زبان شخصیتهایىشبیه نقاب سخن بگوید، بیشتر به ارتباطآنها مىتوان پىبرد. در بخش اولیهىنوشته سخنى از شوپنهاور دربارهى سبکذکر گردید »سبک قیافهشناسى ذهنىصاحب قلم است« مضاف بر آن درسبکشناسى به سطح »فکرى« صاحب اثرنیز توجه مىگردد شادى و باده خوارى وخوشباشى سطح فکرى خراسانى است.دیندارى و ارشاد سطح فکرى سنایى وناصرخسرو. نقابى که بیانگر شعر خیاماست داراى چینهاى فلسفى بر جبین. زهرخند همیشگى به واعظان و مبلّغین کم سنگو صیاد لحظههاست. در حالى که پرسوناىسعدى در غزلیات عاشقى دلباخته، درگلستان، خطیبى آگاه و در بوستان شاعرىدر کسوت معلم.
بنابراین شناخت پرسوناى هر شاعر برابراست با شناخت فکر و عقاید او؛ و همواره درپى تغییر حکومتها، دیدگاهها و جهانبینىها متحول مىشوند و همین تفکراتسازندهى سبک مىشوند. بنابراینپرسوناى معلم نمىتواند بیانگر تفکرات وابیات زیر باشد.
موجیم که آسودگى ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
یا:
آن کعبهاى که چشم شما مىدهد نشان
باید نماز پشت به قبله ادا کنم
یا:
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
یا:
فلک به مردم نادان دهد زمام امور
تو اهل فضلى و دانش همین گناهت بس
همانگونه که پرسوناى این ابیات نوعىبیانگر عدم تعلق به حواشى است ودرونمایه و فکر اعتراضى و طغیانگرانهدارد، باالطبع سرودههاى معلم داراىپرسونایى است که از لایههاى درونىشعرهایش آشکار مىگردد. شعر معلم،پرسونایى را معرفى مىکند که رو به سمتىایستاده، با دعوتنامههاى شاعرانهىآمیخته به زهد و تذکر و بشارت و نذارت باصلاحدید نیرویى برتر در عین حال بازیرکى شاعرانهاى که اغلب رو مىشود. درنتیجه پرسوناى او نیز که موجب تمایز شعراو و عدهاى دیگر مىگردد، نمودار سبکى اونیز مىتواند باشد.
چند نمونه:
- راوى بخوان به خواندن احمد در اعتلا
بر بام آسمان شب معنى شب حرا85
- یا خمینى عجب از شور جهادى که تو دارى
مردم از رونق بازار کسادى که تو دارى86
- زان نابکارىها که قم را سوخت یکسر
فیضیهها از سوز او افروخت یکسر87
- عاشقان دست بر آرند و عنان برتابند
به فلک مىرود این قافله تا دریابند88
- دشنهاى داشت دو دم یکسره همراهش بود
ذوالفقار پدرم دشنهى کوتاهش بود89
- گیتى چو غار دیو، فروخفته در عفن
روح مهیب مرگ برآشفته در کفن90
8 - ترکیبسازى
»شاعرى که فکر تازه دارد، تلفیقات تازه همدارد.... هرکس به اندازهى فکر خود کلمهدارد و در پى کلمه مىگردد«91
»شاعر زنده ترکیبهاى زنده مىخواهد،ترکیب تازه مثل جانى تازه در کالبد یک اثربه شمار مىرود«92
از سخنان ذکر شده، مىتوان دریافت که فکرتازه و ترکیب تازه با هم اتفاق مىافتند، همانگونه که در هر سبکى به عللى تفکرگویندگان نسبت به قبل تغییر مىکند و درپى خود »زبانى« دیگر را مىطلبد. »زبان« نوشده و تحول یافته جدید بیانگر شیوهىبیانى صاحب اثر تلقى شده که نهایتاً بهسبک منجر مىشود. ترکیبسازى دردگرگون ساختن یک زبان، اولین و مهمترینگام زبان آفرین است که آن را از مرگ نجاتمىدهد. و اگر اخوان ثالث اشاره دارد به اینکه »مسئوولیت اصلى شاعران جز در زندهنگهداشتن و وسعت بخشیدن آن نیست«93مسلماً ترکیبسازى را اهم از برخوردهاىنحوى در کلام مىداند.
جاى انکار نیست که در سرودههاى معلم هرخوانندهى آشنا به متون نظم فارسى، باانبوهى از ترکیب سازىهاى بدیع مواجهمىشود؛ گاه در کسوت یک عبارت گاه تلفیقدو واژه که اغلب به حیرت مخاطبمىانجامد. فکر تازهى شاعر در اغلبمثنوىها زایندهى تلفیقهاى تازه است. و بهتعبیر زنده یاد دکتر حسینى ترکیبهاىزنده در سرودههاى او نشان از شاعرىزنده مىدهد. زندگى زبان در شعرهاى معلمکه مدیون تلفیقهاى تازه و اغلب اعجاب آوراوست، از انحصار فکر و بیان او خارج نشدهاست و این ماندگارى و عدم دست یازىدیگران، در واقع مهر شخصى معلم در پایانهر شعر محسوب مىشود و در انتخابسبک فردى او بسیار مؤثر نشان مىدهد.
به نمونههاى زیر توجه مىکنیم.
از مثنوى »قسم به فجر قسم...«
شهوت شب قسمت / شهوت شب فجر /جلال غربت / پیوسته پوى آواره/ سفرشعله / حصان حادثه حشر فتنه / هفتپردهى شب / هیمنهى نفس اسبها / سبزخفتن افیونیان / نمکى از لب فرشته / دلزنده در کفن داشتن / براق حادثه / رفیقخانهى زنجیر
از مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...«
کوچههاى مه آلود افیون / داغ عاشق فریبشقایق / عذر لابد گرفته / خط آزادى از خودگرفته / مست نفرین نشسته / اهرمنبردهاى صورت آرا / غول قحطى /همسرایان پیشینه
از مثنوى »شب همخوابى مریم با....« که دراین ویژگى بسیار چشمگیرتر است.
پرده در خسته خنیایى / نغمه سنج غزل /یافهسرا بربطى بدخو / بىمحل گوىخردسان / آشناى گوى غریب / چاووشفریب / سرکه سیماى به هنگام نجوشیده /آزمون دیده جهان گشته خطر کرده / با همتر و بىهم تر مرگ کبودان صحارى /آبشخور غوکان مذبدب / شبر و شرزهىشبگرد / نطفهخوار شب کندوى نران مارآبستن افعى جگران / در خفیه جنین کشتن /کریوهى سحر / شب شهوتى خونسیاووشان / شب فرعونى موسىزده / بیتبىنظیر: شب مرقس شب پوس...../ قمه بندگذر حادثه / پهلوان زاده عیار/ آى لوطىمیاندار/
از مثنوى »باور کنیم سکه به نام محمد صاست«
رجعت سرخ ستاره / ابهام مرد خیز / قرعهتکوین / جوهر فروش همت مردانه / مالکشب میثم پگاه شقاوت پستان / مردمکشست دشنهى تقدیریان/
از مثنوى »از کجا آمدى که برگردى...«
یونجهزار تکیده / اسب تمشک / چلچلهىگربه دیده / هفت موش گزیده / بدلگام عنودگمره پو / خاتم الانبیاء زنجیریم / یمگانزاده سراندیب / نحو خوان بىتدبیر /شنزار / شهر خربندگان آفات /
از مثنوى »غیبتى عصر آشکار...«
کف کرشمه گشاده / به ذوق چریدن / یکمینصفحه از کتاب متمم / طالع هنگامه / طلوعکلایه / چالش یحیى / سکّان شکاف / اینمثنوى در سایهى تاریک تفاخر لفظى واسامى غریب کمتر از تلفیقات نو و خلاقیتلفظى شیوا بهرهمند است.
مثنوى »آیا کسى دوباره بر این باره راندهاست؟ عارى از تلفیقات به نظر مىآید.
از مثنوى »هلا هلا بدر آیید...«
صاعقهى ناموس پرور / دستوار / ذوقتجانس / غراب بادیه گرد / سماط لغو / خربربط / دیو خرام / خر خرابات / جندى میدانندیده / توهم هو / عطسه صحرا / قول خضرنما و...
و نمونههاى متعددى از سرودههاى دیگر کهذکر تمامى آنها در این مقاله نمىگنجد.
9 - اسطوره myth
این واژه را عدهاى همان story قصه وHistory تاریخ در زبانهاى غربى مىداننددر حقیقت یک قصهى تاریخى است کهبخش قصّوى آن به افسانه و دروغ و بخشتاریخى آن به قدمت و دیرینگىاش مربوطمىشود. از نظر تفکر باستانى، اسطورهداراى ژرف ساختى حقیقى و رو ساختىافسانه نما دارد. با این همه در طول تاریخ بهاسطوره با نگاهى باورمند و قابل احترامنگریسته شده است و شاعران سعى براستفاده آنها جهت بیان دیدگاههاى خودبهره برده و مىبرند. نگاه هر شاعر بهاساطیر در حقیقت دنبالهى تعلق حقیقى یاتحقیقى او به دوران باستان است. همانگونهکه کالریج مىگوید: »هنوز غریزهىباستانى، نامهاى باستانى را فرایادمىآورد.«94
این یادآورى برخاسته از غریزهى درونىهر شخصى به ذخیرههاى درونى و رفتارهاو پندارهاى مقدس یا نامقدسى است کهمشتمل بر تصاویر و باورهاى کهن درضمیر ناخودآگاه بشرى است. این باورتصاویر ضمیر ناخودآگاه که ازصورتهاى اساطیرى به شمار مىآید درزبان فارسى به »کهن الگویى« تعبیرمىشود و در طول تاریخى شعر فارسى باشدت و ضعف به آن توجه شده است.اسطورههایى چون آدم، حوا، معراج پیامبر،سفر خضر، بهشت و دوزخ، زهره، شیطان،رستم، سهراب و....
حال با توجه به مقدمهى کوتاه، نظرى بهاسطورههاى شعر معلم خواهیم نمود. ذهنو فکر اسطورهگراى معلم کاملاً در فضاىشعرهایش مشهود است. اصولاً شاعرى کهگشت و گذار در متون گذشتهى فارسى - نهصرفاً تماشا بلکه گاه دلبسته و گاه ماندگار- داشته باشد، هرگز قادر به ترکاسطورهها نخواهد بود. چه اساطیر باستانىچه غیر آن. معلم چندان دلباختهى کلمههاىبىریشه نیست، بلکه با تفکر آمیخته بهفلسفه و حکمت و دین و توحید به استخدامواژههایى روى مىآورد که پاسخگوىوسعت آن اندیشه باشند. در نتیجه اسطورهو تلمیح وارد شعر مىشوند. سخن ما درشناخت ریشهاى و تفسیر اسطورههانیست. بلکه به بسامد یا کمامد اسطورههاىتلمیحى همراه با سمبل که دخالت در سبکشخصى یا وجه اشتراک در سبکهاى دیگراست، اشاراتى مىشود.
- شبى که رایت صبح سپید مىبندند
شبى که نطفهى نسل شهید مىبندند95
- براق حادثه زین کن عروج باید کرد
طلوع صبح دگر را خروج باید کرد96
- ابلهى در یاسین نسفته
پیش رو طور سینین شکفته97
- آتش مزدیسنا فراهم
آتش پاک زرتشت اعظم98
- عرصهى گیر و دار دمادم
گرزه گیو و زوبین رستم99
- باز خواندند مرا خواندن چاووشان
به شب شهوتى خون سیاووشان100
- شب وهم آور طاعونى در بسته
شب فرعونى موسى زده خسته101
- شب مرقس شب پولس شب برنا با
شب تکوینى همخوابى مریم با...101
- برسان پیر من آن مرشد مردى را
یکه تهمتن عرصه گردى را102
- فتنهها زادند چون موسى مهیب
با بساط قهر فرعونى قریب102
- بارداران صبور کم ستم
حامله دم مریمان متهم103
- به آن کجا که فراسوى تیر و ناهید است
به آن کجا که مقیمش همیشه جاویداست104
- گردید چرخ و خاک فلک کو به کو نشست
آدم رهید و نوح به جورى فرو نشست105
و نمونههاى فراوان دیگر که در جاى جاىسرودههاى معلم مىتوان شاهد صوراساطیرى تلمیحى بود. بنابرایناسطورهگرایى و تلمیح و نماد مجموعاً ازمقولههاى کاربردى آگاهانه و تعمّدى شاعردر شعر است و تا وجه قابل توجهى در بیانآنها تصرفاتى نیز داشته است؛ اما با اینهمه نمىتوان تشخص متمایز و حائز سبکفردى در آنها جست. مگر بتوان یکى ازویژگىهاى مهم شعر او را اسطوره دانستکه بحثى دیگر است. حال پس از جستجوىسبکهاى گوناگون فارسى و برشمردنموتیفهاى هر یک و تطبیق شعرهاى معلمبا آنها، باز پرسش اول مطرح مىشود کهآیا معلم صاحب سبکى مىتواند باشد یاخیر؟
در پاسخ باید گفت، گذشته از وجوه اشتراکشعرهاى او با سبکهاى دیگر نه به تمایزمطلق رسیدیم و نه به تطابق مطلق،ویژگىهاى فردى شاعر که مىتواند اثرشرا از دیگر آثار جدا سازد بار دیگر فهرستوار اشاره مىشود تا به پاسخ مثبت سؤالطرح شده دست یابیم.
1 - تصرف در زبان قصیده و محتواىمثنوى
2 - زبان موسیقایى همراه با فخامت و بدیعلفظى
3 - ترکیبسازىهاى بدیع و نادستفرسود
4 - مثلث حماسه - تعلیم و غناى موجود درشعر
5 - تکرارهاى توصیفى
6 - انحراف از کلیشه
7 - پرسوناى فکرى شاعر
هر یک از موتیفهاى اشاره شده که درسرودههاى معلم داراى برجستگى وفرکانس قابل توجهى هستند، تعیین کنندهىسبک فردى شاعر بین شاعران دیگرمحسوب مىشوند اما از این میان »زبان وپرسوناى« شاعر از اهمیت سبکى بسیارمهمترى برخوردارند؛ اگر بپذیریم که »فکرو زبان« دو عامل اصلى در ایجاد سبکمىباشند. پس نام سبک شعرى معلمچیست؟ پاسخ این پرسش آسان نیست،چون شعرش نه خراسانى است نهآذربایجانى! نه یادآور عراقى است و نهشبیه هندى! آیا مىتوان سبک معاصرشنامید؟ به تنهایى »معاصر« معقول به نظرنمىرسد. در نهایت مىتوان بىتردید گفتمعلم صاحب سبک است در عین بىسبکى!
پانوشتها:
1و2 - از ذخیرههاى ذهنى است؟
3 - کلیات ادبى، دکتر سیروس شمیسا. ص 18
4 - کتاب »معنىشناسى« منصور اختیار
5 - جهت اطلاع کامل ر.ک. دربارهى شعر وشاعرى، نیما یوشیج. ص 108 - 109
6 - کلیات سبکشناسى، دکتر شمیسا ص 18
7 - سبکشناسى ملکالشعراى بهار. جلد اول
8 - مناقب العارفین، افلاکى، ص 459
9 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم و آمدیم«بیت 2
10 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم و آمدیم«بیت 7
11 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم و آمدیم«بیت 15
12 - مثنوى »کوچ« بیت 5
13 - مثنوى »هجرت« بیت 123
14 - مثنوى »باور کنیم سکه به نام محمدص است« بیت 20
15 - مثنوى »هلا هلا بدر آیید...« بیت 1
16 - مثنوى »هلا هلا بدر آیید...« بیت 51
17 - مثنوى »مگر به عید خون کشد عزاىمرتضى تو را« بیت 2
18 - مثنوى »ما وارثیم وارث زنجیر یکدیگر«بیت 1
19 - مثنوى »قسم، به فجر قسم صبح پشتدروازه است« بیت 9
20 - مثنوى »قسم، به فجر قسم صبح پشتدروازه است« بیت 25
21 - مثنوى »قسم، به فجر قسم صبح پشتدروازه است« بیت 38
22 - مثنوى »کوچ« بیت 16
23 - مثنوى »هجرت« بیت 75
24 - مثنوى »قیامت« بیت 50
25 - مثنوى »قیامت« بیت 56
26 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت« بیت 22
27 - مثنوى »قیامت« بیت 34
28 - مثنوى »قیامت« بیت 44
29 - مثنوى »امت واحده از شرق به پاخواهد خاست« بیت 99
30 - مثنوى »باور کنیم سکه به نام محمدص است« بیت 4
31 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت 22
32 - مثنوى »اى شرار دل افروخته...« بیت 1
33 - مثنوى »امت واحده از شرق...« بیت 118
34 - از تعبیرات دکتر شمیسا دربارهىشعر در کلاس
35 - مثنوى »سیه بپوش برادر سپیده راکشتند« بیت 12
36 - مثنوى »سیه بپوش برادر سپیده راکشتند« بیت 13
37 - مثنوى »غیبتى عصر آشکار« بیت 25
38 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت« بیت 9
39 - مثنوى »کویر از همه جز عاشقىفراموشى است« بیت 27
40 - مثنوى »تاوان این خون تا قیامت ماندبر ما« بیت 1
41 - مثنوى »ماند زین غربت...« بیت 90
42 - مثنوى »مردم از رونق بازار کسادىکه تو دارى« بیت 1 - 3
43 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت12 - 16
44 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...« بیت 10
45 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...« بیت 18
46 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت 42
47 - مثنوى »باور کنیم سکه...« بیت 10
48 - مثنوى »غیبتى عصر آشکار« بیت 9
49 - مثنوى »هجرت« بیت 101
50 - مثنوى »ماند زین غربت« بیت 21
51 - مثنوى »کوچ« بیت 16
52 - مثنوى »تبارنامه انسان« بیت 11
53 - کلیات سبکشناسى، دکتر شمیسا،تعاریف سبک
54 - ر.ک. کلیات سبکشناسى
55 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...« بند دوم
56 - مثنوى »از کجا آمدى که برگردى«ابیات پراکنده
57 - مثنوى »هجرت« از ابیات 250 - 254
58 - مثنوى »هلا هلا بدر آیید...« از ابیات 28به بعد
59 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...« بیت 18
60 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...« بیت 47
61 - مثنوى »ما وارثیم...« بیت 24
62 - مثنوى »نىانبان مشرک...« بیت 7
63 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم« ابیات 1به بعد
64 - مثنوى »تاوان این خون...« ابیات 1 به بعد
65 - مثنوى »قسم به فجر قسم...« ابیات 39 43 53
66 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...«ابیات 15 - 18
67-70 - مثنوى »قسم به فجر قسم...«
71 - مثنوى »شب همخوابى مریم با...«
72-74 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم...«
75 - مثنوى »مردم از رونق بازار کسادى...«
76-78 - مثنوى »خضر هم از شکن زلف...«
79-80 - مثنوى »امت واحده از شرق...«
81 - مثنوى »قسم، به فجر قسم...«
82 - مثنوى »هجرت« بیت 96
83 - مثنوى »هجرت« بیت 170
84 - مثنوى »هجرت« بیت 400
85 - مثنوى »باور کنیم سکه به نام محمداست...« بیت 19
86 - مثنوى »مردم از رونق...« بیت 24
87 - مثنوى »هجرت« بیت 389
88 - مثنوى »ماند زین غربت...« بیت 55
89 - مثنوى »امت واحده...« بیت 114
90 - مثنوى »تبارنامه انسان« بیت 13
91 - درباره شعر و شاعرى، نیما یوشیج،صفات 116و109
92 - نقل به مضمون از زنده یاد دکترسیدحسن حسینى در یک نشستخصوصى
93 - در یکى از مصاحبههاى ایرج گرگین، بااخوان ثالث
94 - انواع ادبى، دکتر شمیسا، ص 73
95 - مثنوى »قسم به فجر قسم« بیت 6
96 - همان جا بیت 37
97 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت 19
98 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت 21
99 - مثنوى »مىروم تا کبود حقارت...« بیت 23
100 - مثنوى »شب همخوابى مریم با...«بیت 28
101 - مثنوى »شب همخوابى مریم با...«بیت 31و30
102 - مثنوى »شب همخوابى مریم با...«بیت 36
103 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم..« بیت 3
104 - مثنوى »جو به جو دریا شدیم..« بیت 15
105 - مثنوى »به دستگیرى روح خدا...« بیت 37
106 - مثنوى »باور کنیم سکه....« بیت 9
× در این مثنوى ایوبها، نیل، موسى،فرعون، ابراهیم، رستم، نیز در جایگاه صوراساطیرى قرار مىگیرند
عراقىگویان جایى دیگر و معلم جایى دیگر است. البته نه به این معنى که شاعر مورد نظر ما به آنها پشت کرده باشد ولى درمقابل نه مقلد آن است نه کنار سفرهى آنها مىنشیند؛ هر چند زیرکانه از سفرهى آنها گاه به هنر و گاه به تقلید و فنبرمىچیند، اما حداقل شعر او شباهتى به سرودههاى این دوره ندارد.